A new beginning when the sun will set soon

حدود دو هفته از پایان ترمه که خونه ام. ترم آخر ازاین هفته شروع میشه و این بران یه شروع دوباره ست. تولدم نزدیکه پایان ۲۳سالگی و پایان ۱۴۰۲ باورت میشه که اصلا هیچ هدفی برا خودم درنظر نگرفتم اگرم گرفتم انقد بهش فک نکرده بودم که یادم نیست. هدف گذاری کردن که برام آب خوردنه قدم اول و برداشتم همینطور. همه عمرم یه لوزر بی انگیزه بودم می‌دونی چرا چون همه هدفامو نیمه تموم گذاشتم. 

هیچ وقت نتونسم دیسیپلین و خوب رعایت کنم. می‌دونی وقتی بچه بودم وقتی همه دوست داشتن دکتر بشن من دوست داشتم با دوس پسرم دور دور کنم. حالا این منم ۲۳ ساله و بدون هیچ دستاوردی.

۰ نظر ۰ لایک

Sorrow

صبح امروز یه اتفاقی افتاد که نباید نیفتاد

هنوزم وقتی یادش میفتم اشک تو چشام جمع میشه

خدا تو کجا بودی؟ I'm quitely sure u were making jokes of me

احساس میکنم تو هیچ کاری مفید نیستم and the truth has always been so sad and bitter

اگه تا دو سه سال دیگه هم همینطوری پیش بره I'd like to commit suicide 

۰ نظر ۰ لایک

هم هم

امروز آخرین روز کارآموزی اورژانس ترم7 بود. موقع برگشت که منتظر سرویس بودیم یه پسره ویولون داشت اون طرف خیابون ویولون میزد این سمت در از دست فروش بود که هممممه چی می‌فروختن، دیروز از یکیشون جو دوسر و انجیر خشک خریدم. واقعا شهر زنده ایه من خیلی دوسش دارم. از فردا دوباره صبح میشیم و باید هرروز این سه هفته رو بریم بهداشت:/

نصف شبی لاک زدم حالا باید یک ساعت صبر کنم خشک بشه ای بابا

راسش درمورد یه موضوعی اومدم بنویسم که الان حوصله ندارم فردا می‌نویسم انشالله

شب بخیر 

 

۰ نظر ۲ لایک

بازم بدخواب شدم و...

بازم من بدخواب شدم و اومدم اینجا که بنویسم

اینجور شبا انگار تمرکزم بهم میریزع! میدونستم من برا خوابیدن هم نیاز به تمرکز دارم

بگذریم

ازکجا شروع کنم به گفتن حالا

بذارین آخرین دیدگاه جدیدی که برام بوجود اومده رو اینجا تعریف کنم

من انگار واقعا آدم گوشت تلخی هستم ازونا که هیچکس حاضر نیس حتی باهام سلام علیک داشته باشه این و خودمم میدونسم ولی فک نمی‌کردم تالین حد وضع بد باشه یعنی میتونم بگم که از هرصدتا آدمی که دور و برمن شاید یک نفر تمایل داشته باشه باهام حرف بزنه. همین باعث شده من از تنها موندن بترسم چون اصلا دوست ندارم تااخر عمرم تنها زندگی کنم. این شد که یکم بعد رل زدن با ح جوگیر شدم و انتظار داشتم آینده داشته باشیم باهم ولی اون اصلا به این قضیه فک نمیمرد و بارها برام روشن کردش، اما من سمج شده بودم و سخت می‌گرفتم هم به خودم هم به اون. اما الان به شدت ازون کارام پشیمونم واقعا آبروی خودم و بردم. اینکه من نمی‌خوام تنها بمونم به بقیه ربطی نداره. فهمیدم تو رابطه های دوستی اصلا نباید انتظار خاصی از طرف داشت وگرنه هردو آسیب میبینن یا باید کات کنن.

نظر شما چیه

۰ نظر ۰ لایک

تابستون

سلام سلام دو ماه نبودم درصورتی که میخواستم دیگه همیشه باشم 

من تو همه کارام همینجوریما مثلا میخواستم هرروز زبان بخونم و ورزش کنم ولی بعد یه مدتبیخیال میشم حتما باید حسش بیاد تا برم سراغش

خب از کجا شروع کنم 

از تابستون شروع میکنم 

از وقتی اومدم کلاس رانندگی ثبت نام کردم ولی گفتن اگه میخوای تا آخر شهریور تموم بشه آیین نامت باید غیرحضوری بشه بعدم گفتن واسه آموزش شهر زنگ می‌زنیم بهت خبر میدم بعدم هرچی می‌پرسیم که کی شروع میشه میگن معلوم نیس سه هفته س من و معطل خودشون کردن 

میخواستم برم جایی کار کنم یکم پول دربیارم اول رفتم درمونگاه گفت باید صحبت کنم ببینم جای خالی داریم یا نه بعد بهت زنگ میزنم ولی خبری نشد 

اگه اینا من و معطل نمی‌کردن میتونسم برم ایران کتان کار کنم ولی از طرفی هم خوب شد چون این تابستون آخرین تابستونی که میتونم راحت باشم و واسه خودم باشم با پیشی برم بیرون قرار بود امروز بریم بیرون و یه درینکی بزنیم ولی بچم مریض شد 

از دیجی کالا یه چندتا چیز سفارش دادم دیشب پیام داد که ما سوتین اسفنجی که میخواستی رو نداریم حذف کردیم از سفارشات😒 دیوس یعنی توام راضی نبودی من یه سوتین اسفنجی داشته باشم خیلیم هزینه حملش گرونه وگرنه یکبار دیگه سفارش میدادم 

پریروز یکم ورزش کردم هنوز وقتی نفس میکشم شکمم درد میگیره دستام و پاهامم گرفته همیشه شروعش همینقدر تخمیه 

راستی هفته پیش رفتم ویلا ص اینا و دوست م هم بود دوروز موندم ولی یک داستانی شد که نگو اصلا آبروم رفت خیلی دلم میخواد زودتر ازدواج کنم و ازین خونه خلاص بشم ولی امکانش نیست لعنتی 

پیشی تاهمین دو سه ماه پیش می‌گفت من حداکثر تا پنج شیش سال دیگه باهات هستم و بعدش کات میکنیم ولی الان یک دو ماهه میگه دیگه من کات نمیکنم باهات 

آخه حرفاش حرف نیس که من روش حساب باز کنم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۱ لایک

تشنه

این چند وقت که نبودم علاوه بر دپرشن مودم تو حال و هوای خاصی بودم که تا حالا تجربش نکرده بودم. هر حرف کوچیکی ذهنم و تا چندین ساعت یا چندروز مشغول میکرد و اعصابم و بهم می ریخت. دیروزم پریود شدم شاید برا این باشه.

پنج شنبه لانگ داشتم و روز آخر داخلی بود. یادته چقدر از دست استادش حرص میخوردم؟ هفته آخر بخصوص روز آخر شل کردم یکم بهم خوش بگذره که واقعا تأثیر داشت. روز آخر کلی کار انجام دادم یه پانسمان سنگین پا انجام دادم(البته سه نفری چون دوطرفه بود از زانو تا مچ) رگ گرفتم بالاخره(طرف مریض من نبود و رگاشم شلنگی بود) خون هم نتونسم بگیرم چون رگ طرف لغزید:( امتحان هم ازمون گرفت که همشو درست جواب دادم به لطف دوستام از گروه قبل ما. اون روز بخاطر روز میراث فرهنگی موزه رایگان بود آنقدر دلم میخواست برم عکس بگیرم ولی لانگ بودم و تا شیش که برگشتم بستن.

این هفته هم هفته خوابگاه هرشب یک برنامه گذاشتن. امشب فرماندار اومد با رییس دانشکده و چند نفر از مسیولین و اینا.رفتیم از فرماندار یه سری مطالبه کردیم حالا قرار شد یه کارایی بکنن ولی مطمبن نیسیم عملی بشه یا نه مثلا قرار شد بلیط تلکابین و شهربازی و سینما و استخر نیم بها بشه. 

راسش میخواستم در مورد این که این استاده چقدر روم تاثیر داشته باعث شد دوباره انگیزمو بدست بیارم مثل ترم قبل نشدم هنوز ولی انگار یه مرحله رفتم بالاتر دوس دارم اطلاعاتم و دانشم بالا باشه و دارم تلاشمو میکنم که چیزایی که لازمه بدونم و به خاطر بسپارم دیگه امتحان خیلی واسم مهم نیست

الآنم ساعت ۲:۳۰ نصف شبه و من چون شام درست درمون نخوردم خیلی گشنمه وای😥

 

 

۲ نظر ۴ لایک

قفلی

خیلی خستم ولی خوابم نمیبره این یعنی بهترین موقع ست برای نوشتن.

از سه شنبه یه موضوعی خیلی ذهنم ودرگیر کرد باعث شده قفلی بزنم روش و همش درموردش فکر کنم و حرف بزنم 

قضیه اینه که استاد بخش داخلی ایز ا بِچ. چقدر با اون دوتا حرفش تخریبم کرد اول اینکه بهم گفت شما تئوریاتون خ ضعیفه اونم وقتی که فقط من بودم و خودش توروم این حرف و چندین بار تکرار کرد می‌دونی چرا؟ چون قبلش ازم پرسید دئولین چه داروییه گفتم برونکودیلاتوره بعد من پرسیدم اپی نفرینم برونکودیلاتور بود دیگه نه؟ گفت اره تو سندروم کروپ خیلی ازش استفاده میشه می‌دونی سندروم کروپ چیه؟ گفتم فقط می‌دونم یه بیماری تنفسیه گفت تو کدوم بخش دیدینش؟ گفتم اطفال بعدم اینجوری بهم توپید. 

(اصلا همین الآنم که دارم درموردش می‌نویسم خ حالم بد شده وگرنه قضیه ها داشتیم بااین مربی. فقط بگم اینکه الان تک تک حرفاش عذابم میده خداروشکر که سه چار روز بیشتر نداریم باش)

 

 

 

۱ نظر ۱ لایک

گریه یک خر

حالم خیلی بده این چندروز خیلی تحت فشار بودم انقد که الان بالاخره بغضم تبدیل شده به گریه 

معمولا اینجور وقتا همه کس و همه چیز قفلی میزنن روت که حالت و بدتر کنن

خدایا بسه دیگه حق من این نیس

حالا بعدا که حالم خوب شد میام مفصل تعریف میکنم 

۱ نظر ۱ لایک

بگو چرا

چرا من نوشتنم نمیاد

۳ نظر ۱ لایک

پوچ و توخالی

پوچم 

پوچ تر از قبل 

زندگی پوچ ذهن پوچ تخیل پوچ 

فقط میتونم ببینم و بفهمم نمیتونم متوجه بشم

نمیتونم تحلیل کنم نمیتونم یاد بگیرم 

به هیچی هیچ حسی ندارم بی حسم مگه اینکه بخواد هیجانم و بالاببرع مثل سقوط آزاد 

تمرکزمم دوباره فاکداپ شده دوباره همش دلم میخواد بخوابم 

کی تموم میشه؟ کی دوباره آدم میشم؟ خستم ازین وقتا 

تازه داشتم روبه راه میشدم تازه داشتم بخودم افتخار میکردم آخه چیشد یهو:(

 

۰ نظر ۰ لایک
آرشیو مطالب
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان