کمردرد

سلام ساعت ده دقیقه به یک شبه، من ساعت نه که از بیمارستان اومدم بیهوش شدم ولی ساعت دوازده با سر و صدا از خواب بیدار شدم... کمرم و زانوی راستم خیلی درد می‌کنه....فردا صبح هم درمانگاه شیفتم. شربت اکسپکتورانت و کلداکس و ایروکاست خوردم که خوابم بگیره...

قرمزی میکروی ابروم خیلی رو مخمه احساس میکنم جلسه دوم هیچ تاثیری نداشت مخصوصا روی ابروی راستم. دیگه نمیخوام برم اینجا موندم کجا برم جایی رو هم نمی‌شناسم.

امروز خیلی بد بود من تک عصر بودم ولی کل شیفت کولرا خاموش بود و تو اون گرما داشتم کار میکردم خیلی بد بود شلوغم بود دیگه آخر شیفت نمی‌کشیدم اصلا.

باید برم کلاس رانندگی، احساس میکنم دوباره همه چی و یادم رفت.

ادامه مطلب ۱ نظر ۲ لایک

یه جمعه متفاوت

سلام

روی تخت اتاقم دراز کشیدم، کمرم درد می‌کنه ماهیچه هاش خیلی ضعیف شده ازبس ورزش نکردم، خیلی دوست دارم ولی واقعا وقت نمیکنم وقت هم بکنم از کله پا شدن بعدش میترسم، قدم اول سخت ترین قدمه. بعضی وقتا بدجوری نسخش میشم! مثل الان که بیست دقیقه به یازده شبه و نسخ قهوه شدم.راستی خیلی وقته دلم نسکافه میخواد اما پیدا نمیکنم. دلم میخواد وزن کم کنم چندبار سعی کردم فستینگ و شروع کنم ولی رژیم خالی من و افسرده میکنه، ورزش اگه کنم حداقل میتونم حساب شده تر چیت بزنم. 

راستی پریروز عصر بیمارستان بودم دعوام شد با یه دختره( می‌نویسم که بمونه) یه دختره اومده بود تهرانی، سرم یک سوم دوسوم و هیدرو و پنتا و بکمپلکس و فاموتیدین آورده بود خودشم چک کرد و گفت ببینم چیا داده بعد رفت دراز کشید و منم وصل کردم براش اونم تشکر کرد و بعد رفتم تو حیاط یه اسپرسویی بخرم که ولو رو دیدم و باهم داشتیم حرف می‌زدیم که دیدم خدماتمون صدا میزنه بیا برو تزریقات کارت دارن رفتم فک کردم کسی تزریق عضلانی داره، دیدم همکار آقا هم اونجاست اون دختره هم نشسته رو تخت داد میزنه خانوم شما کجایی( با لحن خیلی بد و صدای بلند) شما وقتی پرستار اینجایی باید انکال اینجا وایسی بالاسر مریض وایستی  گفتم ببخشید دیگه برا دسشویی رفتن و آب خوردن باید از شما اجازه می‌گرفتم باز همون جمله رو تکرار کرد با همون لحن و با داد شما باید آنکال اینجا وایسی ...! گفتم خب الان چیشدهه اتفاقی افتاد برات گفت من واکنش دادم من قبلا به این دارو حساسیت داشتم شوک آنافیلاکسی دادم! تو باید اینجا انکال وایمیستادی من خودم سرمم و قطع کردم(حالا همکارم بعدش می‌گفت من اونجا بودم این خانوم من و صدا کرد پرسید اون خانوم پرستار اینجا اسمش چیه؟!) بهش گفتم باید به دکتر اطلاع می‌دادی که این دارو رو برات ننویسه بعدم بمن باید اطلاع می‌دادی گفت بهش گفتم گفت اشکالی نداره شما باید حواست باشه!گفتم خب چه اتفاقی برات افتاد مگه گفت حالت تهوع گرفتم!شما باید اینجا انکال وایسی نه من می‌خوام بدونم شما وقتی انکال اینجایی چرا میری بیرون؟! دیگه اینجا اعصابم بهم ریخت گفتم چیه انقد انکال انکال میکنی اصلا معنی انکال و می‌دونی؟ بعد ژنه گفت من خودم همکارتونم! کارشناس سازمان غذا و دارو ام اسمتو میدم ببین چیکارت میکنن اگه من تو رو از اینجا بیرون ننداختم! گفتم چی؟ من و الان داری تهدید میکنی؟ مثلا چیکار میخوای بکنی؟ غذا و داروی من و قطع کنی؟!!! آقا زنه خودش عصبی بود با این حرفم منفجر شد:) گفت صب کن ببین بعد هیچی دکتر و آوردیم گفت سرمش و بکشین بره و بعد این کسخل رفت و رفت دوست پسر کسخلش و آورد پسره با صدای غولش گفت پرستاری که به این خانوم سرم وصل کرد کی بود خیلی قاطع رفتم جلوش واستادم گفتم من بودم چطور گفت شما چرا وقتی این خانوم میگه من حساسیت دارم بهش سرم وصل میکنیم میری گفتم بمن چیزی نگفت الکی دروغ نگو این همه آدم اینجا شاهدن هیچ اطلاعی نداد حالا زنه هم پشتش بود، نگهبان اومد اونم اصلا اعصاب نداشت پسره رو از تزریقات انداخت بیرون پسره رفت تو حیاط داد و فریاد کرد نگهبان رفت دهنش و سرویس کرد خیلی خوشم اومد اولین و تنها نگهبانیه که واقعا از پرسنل حمایت می‌کنه. اون شیفت آقای ب نژاد سوپر بود:) عزیزم فرداش رفت برای صبحیا تعریف کرد اونا واسه بقیه تعریف کردن.

اون روز کلا روز دعوا بود باز حوصله ندارم بقیه داستان هارو مکتوب کنم ولی فقط بدونید که بگا رفتم هنوز هیچی نشده مسیول جدید بام چپ شد مترون دیشب من و شست گذاشت، کلا تعرفه پر:(برای ماه جدید هم ۳۴تا شیفت برام گذاشتن برای اینکه جنگه بحران زدن گفتن داخل اورژانس باید چهار نفره باشه. واقعا هم خیلی شلوغه مثل عیده. اینا میگن ما گناه داریم اومدیم اینجا پناه آوردیم بعد میرن تا خرخره مشروب میخورن یا تگری میزنن یا معلوم نیست ساقیشون کیه کلا به فنا میرن

بعدم امروز بعد مدت ها یه تک شیفت صبح دادم، واقعا لاکچری محسوب میشه برا منی که همش لانگم. آقاهه دوبار زنگ زد نتونستم جواب بدم سر ظهر بالاخره وقت کردم زنگ بزنم گفت میام دنبالت بریم ناهار بخوریم ⁦⁦همزمان که خوشحال شدم که بالاخره میبینمش اعصابمم بهم ریخت چون لباس بیرون نداشتم با روپوش رفتم آرایش نداشتم فقط یه رژلب نود ریمل فرمژه نداشتم زیاد راحت نبودم با اون ریخت و قیافه ولی خب همین متفاوتش میکرد^⁠_⁠^⁩ 

بهم گفت به درجه ای رسیدم که آخرین قسمم تویی تورو از خودم بیشتر دوست دارم قبلش ازم سوال کرد گفت هنوزم خودت برای خودت مهم ترینی گفتم آره :) من هنوز دارم فکر میکنم که باهاش ازدواج کنم یا نه ولی اون خیلی جدی گرفته، حقوقش از من کمتره شغل درست حسابی نداره واقعا نمیشه با همچین وضعیتی وارد زندگی شد، منم نمی‌دونم چجوری این قضیه رو بهش بگم الآنم وقت مناسبی نیست واسه این حرفا هنوز دوماهم نشده... اول از همه عشق و علاقه هست که مهمه بعدش اینکه خسیس نباشه حساس نباشه وسواس نباشه مهربون باشه باهات که درواقع همه اینا می‌ره تو بحث اخلاق، بعدی عرضه هستش و اینکه تنبل نباشه کاری باشه زرنگ باشه جز آخرین معیارهامم وضعیت اقتصادیه که من توش گیر کردم ⁦O⁠_⁠o⁩ که حالا درسته جزو آخرین هاست ولی جزو مهم ترین هاست.

راستی دیدی چجوری ارزوهامون و دود میکنن چجوری دارن موشک میندازن نه تنها رو سر مردم بیگناه نه تنها رو سازه های مهم  بلکه آیندمون... کلا یک چصه امید داشتم که به آرزوهام برسم اونم ازمون گرفتن. حالا ماهم شدیم نسل سوخته، تو ۲۴سالگی جنگم دیدیم. جدی جدی یک هفته گذشت و هنوز ادامه داره... اصلا بعدش میخواد چی بشه من چجوری ماشین بخرم تو این وضعیت یعنی میتونم؟ 

این ماه ۳۴تا شیفت بیمارستان گذاشت برام منم شیش تا شب و نه تا عصر و دوتا صبح درخواست دادم ⁦O⁠_⁠o⁩ یعنی شصت تا شیفت توی تیر بقول یک نفر تیر بیشتر شبیه یه چیز دیگه ست. ازین درخواستیام هفت تاش جراحیه بقیه رو مسیول اورژانس هنوز نذاشته بهش گفتم از درخواستیام کمتر هم شد اشکالی نداره:) خدا کنه خیلی کمتر بذاره. یکی از صبحامم باز الان بهش گفتم نذارع، وای من و می‌کشه:+

غروب رفتیم مانتو اداری خریدم وای خیلی خوشگله با اون چیزی که مدنظرن بود خیلی فاصله داره ولی پوشیدم دیدم خوشگله تو تنم بلنده کمرش باریکه یکم دیگه هم چاق بشم خیلی زشت نشونم میده یعنی مرز بین خوشگلی و زشتیش انقده(اشاره دست) فقط مونده مقنعه سفیدم که ایشالا قسمت بشه فردا بخرم پارچشو، و اینکه شلوار همرنگش خیلی سخته پیدا کنم

 

 

 

 

۰ نظر ۰ لایک

جنگ

ازون شبی که جنگ شروع شد پنج روز میگذره شب بیست و سوم بود جمعه شب، من اون شب شیفت بودم شیفت یک خوابیدم شیفت دو بیدار شدم دیدم بچه ها دارن تلویزیون میبینن تهران و زده بودن....

خدایا دعا میکنم هرچی زودتر این جنگ تموم بشه مردم چه گناهی کردن آخه

من تازه میخواستم برم دکتر پوست برا صورت و موهام برم جلسه دوم لیزر ابروهام مانتو ادراری بخرم ...

۱ نظر ۱ لایک

حال خرابه

حالم اصلا خوب نیست 

دلم باشگاه میخواد بدنم سست شده

هیچ جوره امکان رفتن به باشگاه و ندارم وقتش باشه رفت و امدش و چکار کنم باز اسنپ بگیرم که نمیشه

یعنی پروتئین بیشتر بخورم جوابه؟

۰ نظر ۰ لایک

های اگن

بعد یه مدت مدید که هر شبش و دوست داشتم بنویسم ولی خیلی خسته بودم اومدم که طلسم و بشکونم

تازه حدود یک ماهه که دو جا کار شدم ولی خسته شدم کمرم درد میگیره پاهام درد میگیره سرم سنگین میشه عصبی میشم:( درمونگاه خیلی منظمه و چیزی که فشار میاره شلوغیش نیست نظمشه! و این که ماه قبل همش سه نفره بودیم خیلی خوش می‌گذشت ولی این ماه همش دو نفره اونم صبح! بعد من یه اشتباهی کردم این که تمام شیفتایی که می‌تونستم برم و بهشون دادم چون خنگ بودم فکر نمی‌کردم همشو برام شیفت بذارن ولی گذاشتن و من هرروز هرروز لانگ شدم تا آخر ماه

این ماه رو منتظر میمونم جراحی برام شیفت بذاره بعد به اورژانس شیفت میدم، بعدم اینکه تا سقف ۴۲ سه تا بیشتر نباشه، تابستونه هوا گرم تر میشه فشار بیشتر میشه...

فردا جشن دوستمه تنها درخواستیم که اجرا شد همین بود، و اینکه ایشون از خیلی وقت پیش گفتن می‌برمت ولی امروز دبه کرده ، یعنی اگه فردا نبره واقعا دیگه نمیتونم مثل قبل باشم باهاش این میشه بدقولی اونم از قصد

 

 

۰ نظر ۰ لایک

الهی

خدایا به امید تو

۰ نظر ۰ لایک

مهگل

خب خب سلام سلام بعد مدت ها اومدم شرح حال بدم و برم

اول بگم که خب من با یکی آشنا شدم که اصلا فکر نمی‌کردم برام جدی بشه ولی شد، شاید بگی بعد دو هفته که نمیشه همچین چیزی گفت ولی میشه چون من دارم میگم.

بعد اینکه دندون مصنوعیمو بالاخره گذاشتم و خورد تو ذوقم خیلی چیز مزخرفی بود واقعا ارزش هفت تومن پولم و نداشت ولی خب نیاز بود

بعدم ازونجایی که دندون مصنوعیم کاملا معلوم میشد همچنین لثه هام مخصوصا موقع خنده، رفتم گامی اسمایلم و با بوتاکس برطرف کردم الآنم راضیم واقعا

بعدم اینکه آها رفتم درمونگاه و دوجاکار هستم الان، خیلی خوشحالم ازین ماه شیفتام بیشتر هم میشه.

بعد اینکه این قسمت هشتی ابروهام خیلی رو مخم بود بالاخره امروز رفتم لیزرش کردم ولی خانومه گفتش با یک جلسه نمیره دو سه جلسه باید بیای، الآنم زخمه. طبق گفته خانومه این زخم که خوب بشه باز دوباره پررنگ میشه. موندم چیکار کنم دوباره برم لیزر یا برم پیش دخترخالم آنزیم بزنم.

و اما آخری دوست جونی مدرسم جشن عقدشه و من موندم چه گوهی بخورم! لباس که ی لباسی از آنلاین شاپ گرفتم زیاد به دلم ننشسته ولی خب چاره چیه میپوشیم، میکاپ که با خودم ولی مووو، موهام نمی‌دونم چکار کنم واقعا دلم نمیاد برا ی فر ساده این همه پول به آرایشگر بدم واقعا پول مفده

۱ نظر ۱ لایک

برو از ذهنم

امروز دوباره دلم براش تنگ شد، چندمتری خونشون، لب خط وایستاده بودیم ماشین بگیریم یادش افتادم و دلم تنگ شد، احتمالا یا سرکار باشه یا ساحل باشه، منم خیلی وقته دریا نرفتم، ی لحظه بعضی شدم.چند وقتی هست که هر از گاهی یادش میفتم و دلتنگ میشم ولی وقتی به اون چیزی که واقعا بود فکر میکنم راحت دوباره فراموشش میکنم

۳ نظر ۲ لایک

نه

خیابونا بوی بهارنارنج میده دوست دارم فقط نفس بکشم

گلوم درد می‌کنه امروز لانگ بودم 

شنیدم مترون بازم کلی از نیروهای اورژانس و میخواد جابجا کنه خدایا طاقت اینو دیگه ندارم به احتمال زیاد جابجا میشم:(

۰ نظر ۰ لایک

مسخره بازی

امشب رفتیم فروشگاه چندتا عطر بو کردم مون و ایلین خیلی خوشبو بودن مخصوصا مون ولی از خرج های برنامه ریزی نشده میترسم پس نخریدم

این همه یک ماه تمام پوستم شستم روتین رعایت کردم آخرش هِچی به هِچی این ضدجوش من نفهمیدم پس کاربردش چیه هنوز همون جور دارم جوش میزنم پوستم هیچ تغییر نکرد، میخواستم لایه بردار و دورچشم هم بخرم ولی دیگه منصرف شدم فایده ای که ندارن که فقط پول هدر دادنه

همه مسافرتن یکی قشمه یکی مشهد بوده اومده شمال یکی دبی هعی خدا، منم دوست دارم برم سد لفور یا دشت دریاسر:(

۴ نظر ۲ لایک
آرشیو مطالب
تیر ۱۴۰۴ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۴۰۴ ( ۳ )
فروردين ۱۴۰۴ ( ۹ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان