چراا؟

دیشب که رفتم تو بخش ی چیزی عوض شده بود، یکی رفتار ب که عصرکار بود اونجا نشسته بود این دفعه باهام عین ادم حرف زد، یکی دیگه هم اون م.پ س که اونم متنفی شد داستان کراش و اینا! جذابیتشو برام از دست داد یهو، فک کنم اون موقع هم بخاطر اتاق تزریقات بود انقد منزجر کننده س که هرکس اونجا کنارم باشه که باهام حرف بزنه برام جذاب میشه! 

۰ نظر ۰ لایک

مترون جدید

خب امشب بعد یک شیفت عصر سگی که اومدم خونه، احساس ناامیدی میکردم، امشب دوباره تحقیرم کردن، دکتره برگشته بهم میگه تو اینجا چیکار میکنی منم فقط نگاش کردم و جوابشو ندادم بعد ر.پ س گفت که رگ گیر خیلی ماهریه، اون لحظه لبخند زدم ولی ...نمیتونم ناراحت نشم حداقل تااخر امشب بخودم اجازه میدم که ناراحت بمونم و یاداوریش کنم

ولی فردا دیگه یه روز جدیده و قراره همه چیز و فراموش کنم! فعلا فقط یادگیری برام مهمه. دیگه هم برام مهم نیست اورژانس بمونم یا نه وقتی این همه آدم راضی به حضورم نیستن اصراری نیست هدف من یادگیری هست که تو اورژانس چون کیسای مختلف میاد آدم مراقبت همه کیسا رو یاد میگیره بعد چندماه، پس درحال حاضر این یه فرصت فوق العاده ست برای من. 

فردا شبکارم، با روحیه داغون رفتم برنامه رو چک کنم ببینم تا صبح قرارع نیش و کنایه های کیا رو تحمل کنم که دیدم م.پ س هم هست، احساس کردم نیمچه کراشی داره روم حالا نمی‌دونم از خوش ذاتیشه و کلا اینجوریه یا ازون نظر باهام خوبه، بهرحال هر کدوم که هست همینکه باهام خوبه گرم حرف میزنه باهام دمش گرم (بمیرم برا خودم که اینجور مظلوم و عقده ای شدم). دوسه روز بعد از روز پرستار بهم گفت کادو نگرفتی؟ گفتم کادو کجا بود گفت دوست پسری چیزی گفتم دوست پسر کجا بود. یعنی میخواست بفهمه سینگلم یا نه؟ هعی اگه شانس ما ا که اینم فرار میکنه، بخش مارم عوض میکنن و ، کلا هرچی که میخوام برعکسش میشه هعی، حتی وقتی تو تزریقات میدیدم این هست انقد خوشحال میشدم که اون اتاق منزجر کننده برام قشنگ میشد، خلاصه که امشبم خوشحال شدم که فرداشب باهاش شیفتم. فقط یادم باشه باهاش درد دل نکنم درمورد خودم اگه نپرسید حرفی نزنم، فقط در حد شوخی و تعریف کردن چیزای جالب و سوال کردن باشه. م. پ ر اگه پیامم بهت الهام میشه بذار بهت بگم که اگه کراشی داری لطفا سریع تر و زودتر پیش برو که عمرمون تموم شد!

۰ نظر ۱ لایک

گل

شنبه برا اولین بار گل گرفتم، اولین تجربه گل گرفتنم بود حالا حدس بزنید از کی؟ از مترون:] من و ایمانی تو اتاق تزریقات بودیم من که بالاسر مریض بودم اومد دوتا گل گذاشت و رفت یکی رز آبی بود یکی صورتی من ابیه رو برداشتم خیلی خیلی خوشگل بود و خیلی دلم میخواست برم بیرون و باهاش عکس بگیرم ولی کسی و ندارم، دو ماهه از خونه بیرون نمیرم، البته فعلا بیمارستان برام جذابیت خودشو داره ولی بعداً که برام تکراری بشه خیلی سخت میشه.

پریروز یک داستانی برام پیشومد که هنوزم یادش میفتم اشک تو چشمام جمع میشه، میدونستم پشت سرم حرف میزنن ازم خوششون نمیاد همه اینارو می‌دیدم و احساس میکردم ولی چون رو یادگیری تمرکز کردم برام مهم نبود تا اینکه این داستان پیشومد، پریروز که من تزریقات تنها بودم و همکار اقا رفته بود اعزام، من نمیتونسم مریضارو هندل کنم، خیلی زیاد بودن هنوزم رگ گیریم اوکی نشده بود اول شیفت دوتا رگ خراب کردم ولی نمی‌دونم چی شد خدا خدایی کرد که من اون شیفت قشنگ اکسپرت شدم مثل شیفتای قبل شل نگرفتم قشنگ سفت کردم و باخودم گفتم من اجازه خراب کردن هیچ رگی و ندارم خداروشکر خدا بهم کمک کرد و قلقشم یاد گرفتم که چه رگی و چجوری بگیرم چه رگی و انتخاب کنم چه رگی و میتونم چه رگی و نمیتونم قلق همه چیز تا حدودی اومد دستم، ولی نگو بچه های بخش(دوتا از پسرا) رفتن به سوپروایزر گفتن که این همه رگارو خراب می‌کنه ما همش داریم بهش کمک میکنیم و این داستان پریشب که شیفت شب بودم به گوشم رسید، دیگه واقعا دیدم نمیتونم طاقت بیارم، هرچی باخودم کلنجار رفتم دیدم نمیشه به سوپر چیزی نگم، اول به همکار اقا تو همون اتاق تزریقات گقتم که آقا اینجوری شد، الان شما اینجا شاهد بودی من چندتا رگ خراب کردم؟ گفت خداییش اوکی بودی اتفاقا بچه ها بهم گفتن با فلانی شیفتی یکم اذیت می‌کنه ولی نه واقعا اوکی بودی و منم باهات اوکی بودم، اینم یه مورد از حرفایی که پشت سرم میزدن بود که اینجا رو شد! بعدش رفتم پیش سوپر گفتم آقا شما بیا از این همکارم سوال کن حی و حاضر اینجاس تو تزریقات کنار من وایساده بود شاهده که من کارم چطور بود بعد اشکام درومد نتونستم خودم و کنترل کنم سر این قضیه واقعا دلم شکست و رنج کشیدم چون اون شب من با کمردرد خوابیدم این حقم نبود و اگه به سوپر نمیگفتم این قضیه برام بد تموم میشد با این کار من و خراب کرده بودن، من رفتم مثلا از خودم دفاع کنم زدم کار و بدتر خراب کردم گریم گرفت بعد مرده نیشخند زد کسافت عنتر معلوم بود داره از خنده داره میشه، هی می‌گفت شما طرحی هستی ما از شما انتظاری نداریم! ایکبیری خر هیچی دیگه اصلا اون سه ساعت شب خوابم نبرد همش داشتم گریه میکردم بعد صبح دیدم همون تیم اون روز کذایی صبحکار شدن، به پسره گفتم چرا این حرف و به سوپر گفتی گفت بخدا نگفتم و بیا بریم از خودش بپرسیم و احتمالا مریضا گفتن! بعد باز به هد هم داشتم میگفتم که همچین شده که باز اشکام ریختن و بعضی شدم، اونم گفت نه بچه های ما همه پشت هم هستن و اشتباه به عرضه رسوند و تو باید خودت و قوی کنی و همچین چیزی خلاصه که آبروم خیلی رفت همه جوره هم رفت.

۰ نظر ۲ لایک

به وقت غم

دیگه حتی تو وبلاگ خودمم راحت نیستم...

هنوز من و تو گروهشون اد نکردن

یعنی انقد پشت سرم حرف میزنن

خب حداقل ادم کنین منم بدونم اگه چیزی میشه در جریان باشم 

بجز یک نفر که یه روز بهم ی سری چیزا یاد داد دیگه کسی چیزی بهم یاد نداد، من نمی‌دونم دیگه چیکار کنم همش هم دارم سوال میپرسم خجالتم میکشم ولی خب چاره چیه ازم خوششون نمیاد معلومه....

ولی من تسلیم نمیشم من باید همینجا بمونم به همین بارون قسم

۰ نظر ۱ لایک

روز دهم!

خب نه روزه که طرحمو شروع کردم، هنوز هیچی نشده منتظر حقوقم:/ 

امروز تزریقات بودم با این پسره ...زاده، خب حوصلم خیلی سر می‌ره کسی حرف نزنه، بیشتر دوست دارم بقیه حرف بزنن من گوش بدم ولی تزریقات فقط دو نفریم حوصلم خیلی سر می‌رفت ساعتای اول شیفت تا نه و نیم ده خلوت بود تقریبا بعد این پسره هم ازین بچه سوسولای ماچ کردنی! جین مام لش میپوشه با گردنبند و دستبند کارتیر نقره ای! پوست بسیار سفید براق و تمیز!  اگه دختر میشد واقعا پسر کش میشد، بعد کسافت اول شیفت که اصلا نیومد، تو استیشن کنار بقیه نشسته بود احتمالا پشت سر من حرف میزدن ( ایموجی چشم غره) بعدم تا میومد سرماشو وصل میکرد و می‌رفت واقعا اعصابم بهم ریخت، ی چند بارم نشست رو صندلیش ولی با صدای بلند تو اینستا می‌چرخید باز زودی بلند میشد از جاش و اتاق و ترک میکرد! من تا این می‌نشست میخواستم باهاش حرف بزنم که عنتر اینجوری میکرد. 🤣 ایموجی خنده:) بعد دیگه یکم باش حرف زدم بالاخره واقعا دوست دارم دو نفری حرف زدن و ولی جمعی دوست دارم بیشتر شنونده باشم، بعد هیچی دیگه آخر شیفت هم که رد دادم و بی دست و پا بازی دراوردم و فک می‌کنن الان چقد بی دست و پا و فلجم، انقد خستم که حال ندارم بقیه رو تعریف کنم شب بخیر پلکم سنگینه خدا کنه راحت بخوابم 

۲ نظر ۱ لایک

Hotel

همین الان تو چنل کاف یه تکست خیلی جالب دیدم

میخواستم home سیوت کنم فهمیدم hotel ای:)

۰ نظر ۲ لایک

غم من گردن تو

فقط خواستم بگم هنوزم منتظر روزهای خوبم و دارم تلاشمو میکنم

۰ نظر ۰ لایک

سنگین

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دیوونه

بالاخره بعد یک هفته زنگ زدن به اینور و اونور بالاخره پریروز طرحم و ثبت نام کردم، از همین الآنم استرس اولین دیدارم با مترون و دارم 😰 بعد ازون نگران رفت و آمدمم، صبح چجوری برم ماشین پیدا نمیشه اونم تو باد و بارون، اسنپم که اصلا معلوم نمیکنه داره نداره کی میرسه. دوست دارم اورژانس بیفتم که همه کارا رو یاد بگیرم همین اول کاری. اگه نشد سی سی یو لطفا(چششششم امپراطور). همش میگفتم کاش اطفال نیافتم ولی بدم نیس سبکه منم که گشاد برامن خوبه. پس میخوام بهش بگم که بخش مورد علاقه من اول سی سی یو بعدم اورژانسه، ولی فعلا دوست دارم برم داخلی چون فکر میکنم اونجا بهتر میتونم کار یاد بگیرم و اکسپرت بشم. خوبع همین و بگم؟  وای لباس مناسب اداری ندارم، مانتو بلند دکمه دار میخواد، اااا دارم یکی بااینکه ازش بدم میاد خیلی مجبورم دیگه. 

دقت کردی این اولین پاییزیه که تو خونه موندم نه مدرسه دارم نه دانشگاه. هیچ حسی هم ندارم واقعا خب که چی آخه هخخخخ

ولی ترکیب کاپوچینو و شکلات تلخ تو شبای پاییز :) 

فک کنم واقعا دیوونه میوونه شدم این چند روز حالم خیلی بد بود همش بی صدا اشک می ریختم ولی امروز به طرز عجیبی حالم خوب بود با اینکه قرار بیرون رفتنمون کنسل شد. مثل همیشه انقد به دلیلش فک کردم و براش اشک ریختم که دیگه فک کنم زیادی خالی شدم یکم رد دادم امشب :/

به این باور رسیدم که هرکسی فقط یکبار می‌تونه عاشق بشه، و فکر میکنم منم عاشق شدم، مطمین نیستم ولی خب اگه این عشق نیست پس چیه، با همه چیزش میخوامش، دیگه برام خاص نیس ولی مگه مهمه؟ من احساسش میکنم دوست داشتن  قشنگ حس میکنم سرریز شده،  می‌دونم که یه روز ترکم می‌کنه یه روزی میرسه که آخرین روزه، بعدش من تا همیشه تنها میمونم چون آدم فقط یکبار عاشق میشه.

اصلا خودمم نمی‌فهمم چجوریاس، تا همین پریشب حالم بد بود ازش و بدم اومده بود حتی ولی الان اینجوری، هیچی سرجاش نیست

۰ نظر ۱ لایک

آدمک

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آرشیو مطالب
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان