بالاخره بعد یک هفته زنگ زدن به اینور و اونور بالاخره پریروز طرحم و ثبت نام کردم، از همین الآنم استرس اولین دیدارم با مترون و دارم 😰 بعد ازون نگران رفت و آمدمم، صبح چجوری برم ماشین پیدا نمیشه اونم تو باد و بارون، اسنپم که اصلا معلوم نمیکنه داره نداره کی میرسه. دوست دارم اورژانس بیفتم که همه کارا رو یاد بگیرم همین اول کاری. اگه نشد سی سی یو لطفا(چششششم امپراطور). همش میگفتم کاش اطفال نیافتم ولی بدم نیس سبکه منم که گشاد برامن خوبه. پس میخوام بهش بگم که بخش مورد علاقه من اول سی سی یو بعدم اورژانسه، ولی فعلا دوست دارم برم داخلی چون فکر میکنم اونجا بهتر میتونم کار یاد بگیرم و اکسپرت بشم. خوبع همین و بگم؟ وای لباس مناسب اداری ندارم، مانتو بلند دکمه دار میخواد، اااا دارم یکی بااینکه ازش بدم میاد خیلی مجبورم دیگه.
دقت کردی این اولین پاییزیه که تو خونه موندم نه مدرسه دارم نه دانشگاه. هیچ حسی هم ندارم واقعا خب که چی آخه هخخخخ
ولی ترکیب کاپوچینو و شکلات تلخ تو شبای پاییز :)
فک کنم واقعا دیوونه میوونه شدم این چند روز حالم خیلی بد بود همش بی صدا اشک می ریختم ولی امروز به طرز عجیبی حالم خوب بود با اینکه قرار بیرون رفتنمون کنسل شد. مثل همیشه انقد به دلیلش فک کردم و براش اشک ریختم که دیگه فک کنم زیادی خالی شدم یکم رد دادم امشب :/
به این باور رسیدم که هرکسی فقط یکبار میتونه عاشق بشه، و فکر میکنم منم عاشق شدم، مطمین نیستم ولی خب اگه این عشق نیست پس چیه، با همه چیزش میخوامش، دیگه برام خاص نیس ولی مگه مهمه؟ من احساسش میکنم دوست داشتن قشنگ حس میکنم سرریز شده، میدونم که یه روز ترکم میکنه یه روزی میرسه که آخرین روزه، بعدش من تا همیشه تنها میمونم چون آدم فقط یکبار عاشق میشه.
اصلا خودمم نمیفهمم چجوریاس، تا همین پریشب حالم بد بود ازش و بدم اومده بود حتی ولی الان اینجوری، هیچی سرجاش نیست