وقتی وارد محوطه خوابگاه شدیم،گویا خوابگاه مدرسه پسرونه بود،یکمی معطلی داشتیم و راننده پیاده شد تا بانگهبانه صحبت کنه،من سریع رفتم رو پله اول درگاه نشستم تا زودتر از بقیه برم پریز پیدا کنم واسه شارژر،پشست سر من بقیه بچه ها هم جمع شدن دورم شده بودیم عین یه گله گوسفند که تو دهن هم بَـ بَــ می کردیم همینجوری منتظر بودیم و هی غر می زدیم ک چرا حرکت میکنه تا اینکه یه دختره از پشتیا گفت دارم بالا میارم،همه رفتن کنار و دختره جلدی اومد کنار در بیخ ریش من،میدونستم قصدش این بود که زودتر بره پریز پیدا کنه دختره کصافط که همینم شد همین ک اومد نشست اعتراف کرد بعد نیم ساعت خلاصه پیاده شدیم و من زودتر از همه پریزو پیدا کردم و شارژرمو چپوندم توش،منظورم از خوابگاه چندتا سوئیت و دستشویی و اشپزخانه و چندتا نفاره که تو یه محوطه پوشیده از چمن جمع شدن،سوئیتش حدودا هفتاد هشتاد متر بود نسبتا بزرگ بود،تختای دوطبقه و زوار در رفته ای داشت که اگه رو طبقه اول بعضیاشون میخوابیدی بوی چوب کپک زدهٔ تخت بالایی رو به شدت احساس میکردی و اگه اعصابت خرد می شد و با حرص از جات بلند می شدی،کلهٔ مبارک داغون میشد،همه بالش ها و پتو هاش بلااستثنا بوی عرق میدادن، رو دیوارش کرما میلولیدن(گوشقِز خودمون)،وپنجره اش الومینیومی و قدیمی بودن و فرششم افتضاح کثیف بود(سِرج دَوِس بود)
بچه ها تارسیدن هجوم بردند سمت پریزا
پریز ما چون طبقه بالای یکی از تختا بود منم ساکمو اونجا گذاشتم بعدش با بچه ها رفتیم رو تخت رشیدی شام خوردیم ،و بعد یه عالمه رقصیدیم،ازون رقص سکسیا😂😂خیلی مسخره بازی دراوردن با پایین تنه خلاصه😂من و نسترن و ی نفر دیگ پاهامون گذاشتیم رو رو دوتا تخت کنار هم و تو فاصله بین دو تاتخت ایستادیم بچه ها اهنگ «های بچ» گذاشتن و ما باسنارو پایین بالا میکردیم😂حس میکردم دیسکوییم😂بعد ازون برقارو خاموش کردیم محض اینکه دعوامون نکنن،حالا اگه گفتی وقت چی بود؟!وقت فیلم دیدن بود، مهگل باید به قرارمون عمل می کرد😂اولش هِی می گفت نمیشه زشته من گناه می کنم با این کارم و فلان و بیسار، اینقدر جدی گفت که ما از نسترن یه فیلم دیگه گرفتیم و سه تایی بارشیدی و مهگل نکا کردیم،یه فیلم هالیوودی بود و ما فقط میخواستیم صحنه هاشو ببینیم (اخ اخ اخ)،من از قبل خودمو برای صحنه های چندش اماده کرده بودم ولی متاسفانه یا خوشبختانه هیچ صحنه خاصی نداش این فیلم معمولی بود حتی پوزیشن خاک بر سریم نگرفته بودن
ماجرای یه پسره بود که وقتی بچه بود از طرف دوست مامانش اذیت می شد یعنی یجورایی در حد شکنجه،اینم عقده ای شد و یه دختره اورد خونش که این کارو باهاش بکنه،الکی هی دختره رو ل...میکرد بعد دست و پاشو می بست بعد با پشه کش دختره رو میزد بعدم ازش می پرسید چه حسی داری؟حال میکنی؟،تو کل فیلم همین کارو باصورتای مختلف میکرد😂😂😂یعنی از فیلمای ترکیم چرت تر بودا😂اعصابم خرد شد واسه اون نیم ساعت وقتی که گذاشتیم براش،مهگلم خ اعصابش خرد شد و راضی شد اون فیلمه رو نشونمون بده😐😐اون خ افتضاح بود ولی من باخودم گفتم یکبار ک اشکال نداره دیگه هیوده سالمه و این چیزا ک نباید چیزی باشه
باز رفتیم شاش دونی کلا تو این چند روز داشتیم دنبال جا واسه شاشیدن میگشتیم، مهگل با مقنعه ای که به حالت روسری بسته بود رو سرش و من با شال و مانتو ورشیدیم یادم نیس چیجوری ،رفتیم دسشویی،وقتی از دسشویی اومدیم بیرون با مهگل چارقدامون عوض کردیم چون مهگل تیشرت تنش بود،ومن بااون مقنعه که شبیه روسری بسته بودم شبیه زنای روستایی شده بودم و چشامم کاسه خون بود و خیلی ترسناک شده بودم گویا،رشیدی وقتی اومد بیرون رید به خودش انقد که خندید😂بعدش دیگه دراز کشیدیم تو جامون،من رفتم رو تخت نسترن چون اون طرف نور اینقدر مستقیم نبود،ومهگلم جای من،بعد از چند دقیقه من خوابم برد که مهگل بیدارم کرد،😒بعد رشیدی بلند شد اومد یه دختره دهمی رو بلند کرد😐😐من گفتم الانه دختره بلند شه جیغ جیغ کنه ولی بدترازاون شد یه فحش خاک بر سری بهش داد،گفت«بیا کیرمو بخور»😂😂من داد زدم مهگلو صداکردم گفتم:_مهگگگگل،مهگل. _بله. _رشیدی کیر شد.و دوتایی باصداس بلند خندیدیم،خلاصه رشیدی جای دختره رو گرفت و مهگلم اومد روتخت من،بچه ها دیگ بیدار شده بودن و پچ پچ میکردن،مام دور هم نشستیم یخرده حرف زدیم که یهو دیدم یکی تو تاریکی بلند شد اومد وسط و شروع کرد به تمرین یوگا،به بچه ها گفتم:«این تو خواب راه میرع؟خدا شفاش بده»که همه خندیدن،دختره گفت«سلام بر ماهه» بعد رشیدی خیلی جدی گفت«نه نه نه،این سلام بر خورشیده»😂رشیدیم شاهکاری بود😂 منم بلند شدم رفتم جای رشیدی جنازه شدم چون واقعا خوابم میآمد و خسته بودم ،سریع خوابیدم که بازم مهگل داد زد بیدارم کرد😐😐(_اسیری شدیم)بازم جو شلوغ شد و همه شروع کردن حرف زدن البته یه عده بودن که از ساعت ده تخت خوابیدن اصلا هم ییدار نشدن،من دیگ زدم به سیم اخر دیدم اینا که دارن حرف میزنن تخمه رو گرفتم و اومدم رو فرش چرک گرفته نشستم و اهنگ ابی(شب به اون چشمات خواب نرسه رو پلی کردم)فروزان ک اصن این اهنگ به گوشش میخورد خواب از چشماش فرار می کرد،نصف شبی بااین اهنگ رقصدیم و بعد بارشیدی نشستیم و تخمه خوردیم،فک کن تو این تاریکی زیر نور تیربرق😂جالب بود،چهارپنج تا تخمه بیشتر نخورده بودیم که اندیشه با جیغ وگریه اومد وسط سوئیت که من سرم درد می کنه بذارین بخوابم،مام بساطمون جمع کردیم و دیگه واقعا همه ساکت شدن،منم ک تا سرمو گذاشتم جنازه شدم.دوساعت بیشتر نخوابیدم،مهگل روحی درست ساعت شیش برقو روشن کرد ماهم تا هشت معطل امینی شدیم.صبحانه نون سنگک با خرما و پنیر خوردم که خیلی خوشمزه بودیعنی به من که خیلی چسبید،بعد رفتم تو محوطه عکس گرفتم ،از نفاراش خوشم اومده بود از اونام عکس گرفتم وبعدش سوار اتوبوس شدیم و اونجا رو ترک کردیم