خودم ک جرئت ندارم ولی ای کاش یکی پیدا میشد سرنگ هوا تو رگام فرو میکرد
ای کاش یکی پیدا میشد آینده ای ک میدونیم اخرش کجاستو جلوتر نشونم میداد
وحالا سوالی که جوابش مشخصه اینه «آیا زندگی کردن تلاشی عبث نیست؟»
تاحالا ادم قانعی بودم ولی زندگی بامن خوب تا نکرد،شاید کنار ادمای اشتباهی قرار گرفتم،نمیگذرم ازونایی که حس زندگی رو از من گرفتن حتی حس زنده بودنم و
تا کی باید منتظر لحظه های خوب باشم؟ از زمانی که امید بستم به گذر زمان خیلی گذشته
ولی انگار نه انگار که گذشته،من هنوز همون ادمم هنوز تو همون وضعیتم هیچ فرقی نکردم
الان که از نوجوونی دارم میگذرم ترسم بیشتر شده،هیچ وقت احساس نکردم کسی حقمو خورده،همیشه فکر میکنم اشتباهی به دنیا اومدم
میترسم بزرگتر شم و جای اینکه تو راه درست حرکت کنم تو کصافطی ک الان توشم غرق تر شم(همانا ک بسی خوفناک است)
آیااحساس زلالت میکنم؟گاهی بله،قاعدتا وقتی انسان تو وضعیت غلطی گیر افتاده احساس میکنه در حق خودش کوتاهی کرده چون هر انسانی مسئول زاده شده
خوف و امید من هر دو به یک چیز بستس،و ان هم فراره،فراری ظاهرا دارم بهش نزدیک میشم.