آ حسینی!

اقای حسینی دوساله که راننده سرویسمونِ،قدش کوتاهه و همیشه کتونی سفیدچرکی و لژ دار پاشه،و بدنش از پشم های فِر پر پشت پوشیده شده(موجودی به این طنازی دیده بودین!)،زمستوناهم کاپشنش با کتونیش ست می کنه:دی.به قول صاد "خرسو می مونه" و همیشه هم دستش تو دماغشه و از اون تغذیه می کنه،اوایل خیلی داستان داشتیم سر نشستن تو ماشینش،صندلیاش چرکی و پر لک بود،لکاش یه حالت قرمز قهوه ای داشت،و بیشتر شبیه سلاخ خونه بود تا ماشین!
😐روزایی که جلو می نشستم،۴۵دقیقه به اندازه یک روز می گذشت.وقتی می رسیدم خونه،سه چهار بار دستام به روش اصولیش می شستم.میم(هم سرویسیم)از شدت چندش شدن،به خودش می لرزید.صاد میگفت ناهار نمی تونم بخورم.خلاصه ک دوز کثافتش اونقدر بالا بود که تا فیها خالدونش بهمون اثبات شد! چندباریم خواستیم پنهونی بهش حالی کنیم که دست از این کاراش برداره و یخورده بهداشت رعایت کنه(دست تو دماغ کار الاغ!)ولی فقط حرفش بود و هیچ اقدامی نشد.
از بهمن همون سال دیگه ادا و اصولمون تعطیل شد،میم جلو که می نشست راحت تر بنظر می رسید،و صاد حتی اکثر روزا لقمشو تو ماشین میخورد،و چندباری هم ازم خواست اون جای من جلو بشینه!خودمم وقتی می‌رسیدم به یک بار دست شستن،بسنده می کردم.ما یجوری باهاش کناراومدیم که هر کس ازین به بعد تهدیدمون کنه میتونیم بهش بگیم،ما رو از چی می ترسونی؟ما همچین وضعیتی داشتیم.
لهجش یخرده غلیظه و وقتی پشت گوشی صحبت می کنه،کر میشیم کاملا😂😂سوتی و اینام که بماند،بعضی وقتا باهامون شوخیای فوق العاده بی نمک می کنه،ازونا که دلم می خواد شکلک دندونی دربیارم😂راه نیم ساعته رو تو سه ربع میرونه،و کلا هم حین رانندگی مشغوله!😂😂
امسال ماشینش رو عوض کرد و پژو صفر خرید.ولی داداش کوچیکش همین دو سه هفته پیش ماشینشو گرفت و باهاش تصادف کرد.هر روز موقع برگشتن می رفت همون مکانیکی و ده دوازده دقیقه به ماشینش نگا می کرد😐،به جلوی ماشینش که داغون داغون شده بود ماهم تو ماشین شرشر عرق میریختیم و اون ده دوازده دقیقه به اندازه یک ساعت بود برامون...
درکل ادم ساده ای بود و البته هیز!،هروقت یه خانومی می دید،گردنش و تاجایی که توان داشت خم می کرد تا طرف از دید خارج بشه😂
۱ لایک
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
بهمن ۱۴۰۳ ( ۱ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان