با اینکه چشمام همیشه مغموم و بیشتر بی حسه
اما
گاهی برقشو تو اینه می بینم
نمی دونم ایینه حقیقت و میگه یا نه ولی خودم حس میکنم ک فیک نیست،واقعیه
قلبم این روزا زیادی می زنه،مثل اونایی ک عاشق می شن
ولی من حس پیر شدن می کنم.وقتی شبا از حرص و جوش و تپش قلب خوابم نمی بره دلم به حال خودم می سوزه ک تو نوجوونیم دارم پیر می شم
هرچقدر ک صبر می کنم شرایط بدتر میشه...
اما بازم گاهی متوجه برق چشمام می شم و خیالم لحظه ای راحت میشه از اینکه هنوز امید تو من نمرده
انگار همینجوری تنهایی باید ادامه بدم تا ازبین برم
چقدرم عجیبه ک دلم میخواد تو این وضع یکی و نوازش می کردم،لمس می کردم
کاش یکی بود ک باحرفاش خستم نکنه،باحرفام نرنجونمش،فقط وجودش خواب راحت شب و بهم برگردونه،یاعث شه حداقل صبا بی درد بیدارشم
۲۴ تیر ۹۷