هنوز بیدارم عجیبش اینجاست ک ب اجبار،نمیگذارند چشم روی هم بگذارم،تن دردمند و چشم های بی رمق و باد کرده ام به من تذکر می دهند و تک تک سلول هایم خواب می طلبند
الان تو وضعیتی هستم ک نیاز دارم واسه چند هفته یا شاید چند ماه یا حتی چند سال،کاملا تنها باشم،یعنی باکسی حرفی نزنم
غذا نخورم
واسه بیرون رفتنم نگران لباسام و چهرم نباشم
به صحبتهای هیچ زنی گوش ندم
وکلا توحال خودم باشم.
کوه صبر داره به کوه خشم تبدیل میشه
قلب سنگی من داره ترک بر میداره
طوفانی در راه نیست که از ارامش بعدش،خاطر جمع باشم
انرژی های منفی در درون من جمع میشن.
از اینکه مانع تو راهم وجود داره ناراحت یا عصبانی نیستم
بلکه از اینه که دیگرانی ک جلوی من مدعی هستن،مانعم میشن
و این کارارو در نهایت جهل و بی رحمی انجام میدن.می خواستم دوباره بگم ک نمیبخسمشون ولی دیدم این نهایت ضعف خواهد بود.
اشک می ریزم،که هم از خودم متنفر میشم هم خیس شدن چشمام باعث میشه ک دیرتر بخوابم.یکی از نشونه های مونث بودن،ک تو این چند سال خوب یاد گرفتم کنترلش کنم،ولی همین دو قطره ای هم ک به ندرت می ریزه منو بهم میریزه
اتفاقایی ک همیشه برام پشیزی ارزش نداشته،برام زجر اور شده،و چندتایی باهم جمع میشن،استرس و خشم و غم و ضعف و..رو حس می کنم ک تورگام جریان داره
ضربان قلبم تو این ساعت های شب،کابوسی تو خیالم پرورش میده
تنفر و خشم چاشنیش می کنه
اینا نشون میدن ک خ اذیت شدم ک خیلی اذیتم می کنن
و من هر راهی رو برای فرار امتحان کردم اما نتیجه نداد
و اخرین و مطمئنی ترین راه نجاتم داره رقم میخوره اما اونا نمیذارن تو این مسیر درست قرار بگیرم،و من نمی تونم اونارو درک کنم هرطور فکر میکنم نمیتونم بفهمم چرا
تنها تواین شرایط میشه فهمید عذاب کشیدن و درد کشیدن خیلی باهم فرق می کنن.
عذاب کشیدن بیهوده است پوچ است ولی درد کشیدن چیزی بیشتر از این است که در مقال بگنجد