+این پست و ویرایش کردم و از حالت محافظت با کلمه عبوردرش اوردم
در پی ماجرای امروز(مدرسه):
یه وضعیتی شده که یه ادم تو سن و سال من۱۷_۱۸ هرچی هست و نیست بر میگرده به پول باباش،دختر پسرم نداره ولی واسه دخترا باید بگم مخصوصاً دخترا
رویاهام بزرگ نیست ولی هیچ وقت بدون اونا زندگی نکردم.اما چقدر سخته ک به موقعیتی برسی که حتی همونم برات دورازدسترس باشه،نه بخاطر سستی خودت بلکه بخاطر مملکتی ک همه راه هارو واسه پیشرفت یکی تو شرایط من بسته
فکر کن به اندازه کافی این فاکین مانی رو داشته باشی.اونوقته ک بلندپرواز میشی،اونوقته حرفی برای گفتن داری
دارم خل میشم،دیگ کم کم باید باور کنم که فقر،اروم اروم من و تو خودش حل می کنه
باید باور کنم که من باید شاهد نابودی دنیای من باشم
هیچ وقت نمیبخشمت،میدونم که خودم ازین جمله متنفرم اما مجبورم کردی ک از تو بیشتر از هرچیز متنفر باشم
از اینکه عمرمو تو خونه ای میگذرونم که تو هم توش زندگی می کنی،دلم یه حال خودم می سوزه
اونقدر تو بدبختیای من دخیلی که زدی ایندمو نابود کردی بجای اینکه تامین کنی
هیچ وقت نمی بخشمت،می دونم برات مهم نیست،ولی تو باعث شدی که بدترین تصمیم زندگیمو بگیرم. یه دختر ک هیچ وقت نخواد مادر بشه....بخاطر اِن دلیل ک همشون بخاطر تو
تو منو از خودم متنفر کردی،بدبخت خودت ک اونقدر بی خیالی ک ککتم نمیگزه فقط زندگی چندتا ادم و نابود کردی،خودتم زدی به کوچه علی چپ
تو منو از خدا هم متنفر کردی بااون لفظی همش بکار میبری
من میدونم ک چقدر کافری واسه مردم جانماز اب می کشی و همش به ما یه جمله ای میگی ک منو به اوج نفرت می رسونه
هرچی بگم از خسارتی ک بهم زدی کم گفتم
دیگه بی حس شدم،می ترسم مثل تو بشم
از پاهام متنفرم که شبیه تو دلم میخواد قطعشون کنم،از خودم متنفرم ک گاهی حس می کنم شبیه توام