یه هیجان دیگه ای رو دارم تجربه میکنم
این هیجان بااون هیجان قدیمیه دست تو دست هم گذاشتن و من و نشوندن یه گوشه.
دوزش بالاست،شوک شدم به جای اینکه پاشم کاری کنم،نشستم یه گوشه و شدم مثل آب راکد بوگندو...!
۴روز گذشته ها ولی انگار چهار ماه بوده.زندگی از حالت عادیش خارج شده وشدیدا دنبال شیرینی میگردم بکنم تو حلقومم!
خلاصه بگم که نیاز دارم من باشم و من و من و من
نیاز دارم با هیچ کسی صحبت نکنم
ی مدت نت خاموشه و سعی میکنم فقط درحد مختصر جواب دادن با خونه درارتباط باشم.
ارزوم تو این لحظه اینه که این سیاهچاله رو زودتر پشت سر بذارم.
بعدش من یه زن ازادم...
۱۹ مرداد ۹۸