من زندمااا

وای خدا چه اسیر شدمااا

من هروخت حس نوشتن دارم نت ندارم

😐😑

نه پارسال روز تولدم پست گذاشتم نه امسال

باورم نمیشه دوازده روز ازش گذشت

فقط میخوام بگم خداکنه کنکور عقب بیفته چون انلاین شدن ازمونا باعث شده جدی نمیگیرم😑

۰ لایک
ببخشید من قرص مرص خیلی خوردم دارم بیهوش میشم.
حیمیلت‌و بزار خودم بهت پیام میدم.
کار خاصی نمیکنی فقط اپ‌ رسمی جیمیلو نصب کن پیام هام میاد از قسمت چت.
ایزی!
الانم برم ببینم میتونم چند ساعت بخوابم؟ چشام داره میره ولی درد دارم!
جی‌میل دیگه :| جی‌میل نداری؟
اپلیکیشن جی‌میل، فیلترم نیست با گوگل کار می‌کنه! جیمیلو میزنی میری تو چتش آنلاین! امن و راحت؛ من واقعا تلگرام و اینا ندارم چرا باور نمیکنی :|
پروتئین نمیخورم، به زور بعد چند ماه امروز یکم مرغ خوردم حالم از خودم بهم میخوره لاشه حیوون میخورم!
تو نمیدونی نصف عمر تحت درمان بودن یعنی چی... بخدا نمیدونی!
الآنم اگه حال نکردی خدافظی کن خودتو راحت کن!
من همینطوری پیش برم سرطان مغز و استخوان میگیرم شایدم دارم، توام خیلی چیزا هست که نمیدونی! ضعف از منه که تا یه آدمی رو میبینم یکم حس امید توش وجود داره باهاش ارتباط میگیرم انقد براش می‌نویسم که می‌فهمه دیوانم فرار می‌کنه... آره با ما میگن آدمای تاکسیک، حال بی حالی، دمدمی مزاج، خل وضع، توهمی! سمی! :) اصلا هرچی!

فرص کن منم یکی از تاکسیکا ( البته من که فرض نمیکنم مطمینم)

حوصله توضیح ندارم... از هر دو ایرانی یکیش قرص میخوره اون یکی هم باید بخوره ولی قبول نمیکنه که مریضه، از تو نگذشته فاز نگیر... تازه شروع شده واسه تو.
قرار نیست از چیزی لذت ببری، زندگی سر تا اش درده‌ :)
الآنم حالم بده تازه سرم زدم افتادم یه گوشه حوصله خودمم ندارم!
از بس غذا نخوردم و خودخوری کردم کل سیستم بدنم به فنا رفته یه باد بم میخوره مریض میشم...
همش تقصیر این انرژی خوار هاست!
اپ؟
بیا تو آپ جی‌میل/ چت جی‌میل : اگه دوست داشتی!
فیلترم نیست yebidar@gmail.com

پست جدیدم و بخون
این چه اپیه
می‌ترسی شمارت بیفته خب تو تلگرام آیدی بساز بده بهم. شمارت ومیخوام چیکار آخه بابا تازه نمی‌دونم میتونی کمکم کنی یا نه، چقدرم طاقچه بالا میاره ایشش
لطفاً غذا خوب بخور مخصوصا وعده های اصلی، الان که مریض شدی لطفاً پروتیین و مایعات زیاد بخور، خودت باید بفمر سلامتیت باشی وگرنه کسی نیست دل بسوزونه.

الان که قرصامو خوردم می‌خوام صادقانه یه چیزیو بهت بگم، من ترس دارم از ارتباط با آدما!
پسر و دختر و پیروجوون فرق نداره، همیشه میترسم از آدما که بخوان از بیماریم و ساده بودنم سو استفاده کنن، من واقعا از آدما متنفر نیستم چون میشه لابه‌لای حروم زاده بازیاشون چیزای خوبم دید و همشونم بد نیستن ولی همه یه ایرادی دارن، من پنج سال تنها بودم فقط با خود خودم خلوت کردم چون همیشه از آدما ضربه خوردم و زیادی بهشون اهمیت دادم... میدونی چیه؟ ما آدمایی که خیلی سرد و ساکتیم و به شدت درونگرا هستیم یه زمانی خیلی شور و شوق و هیجان داشتیم...
خواهشاً زیاد به من نزدیک نشو، ازم مشخصات بیشتر نخواه، من دیگه تحمل ندارم یکی بیاد به عنوان دوست رفیق هم صحبت هرچی! گند بزنه به روح و روانم که تا ماه ها و سالها بعدش بشینم فکر کنم که چرا اون روز از سر سادگی اونطوری حرف زدم که الان این شد؛
بابا منم حالم خوب بود، همیشه بازیگوش بودم تو مدرسه همیشه همرو میخندوندم و همه باهام حال میکردن، جوون تر شدم صبح از خواب بیدار میشدم اینقدر از آدمای مختلف تماس داشتم که نمی‌دونستم با کودوم دوست و کودوم اکیپ برم بیرون! ولی یهو یجایی شکستم! وقتی بود که دونه دونه شونو تست کردم و تهش دو تا آدم حسابی در اومد ازشون که اونا هم مثل من کاملا خنثی شده بودن و حس حال چیزی نداشتن، کلا بعد دانشگاه و پروسه خدمت، دیگه سعی کردم هیچوقت با کسی صمیمی نشم که نبودش اذیتم کنه! منم اگه بهت پیام میدم هم می‌خوام تو خوب شی هم من یه حس خوبی داشته باشم که تجربمو در اختیارت بزارم. گفته بودم یه حس امید و جوونی توی تو میبینم که تو من خیلی وقته وجود نداره. می‌خوام از چت کردن باهات لذت ببرم، حس تورو نمی‌دونم میتونی مثل دوست باشی مثل داداش مثل خواهر اصلا، مثل دوست مجازی مثل هرچی که خودت دوست داری، نمی‌دونم بخدا! فقط سو استفاده نکن! بخدا من دیگه نمی‌کشم که یکی از ساده بودنم سو استفاده کنه. اصلا نمی‌دونم چرا دارم خودمو ساده جلوه میدم در صورتی که ساده نیستم و کوه تجربم ولی شاید زیادی خاکی هستم! میدونی؟ یعنی رو بازی میکنم اهل هیچی هم نیستم، دنبال چیزی هم نیستم. حالمم اصلا خوب نیست... نزدیک پونزده سال پرونده اعصاب روان دارم هر قرصی هم فکر کنی روم تست کردن این دکترا... ولی بازم سعی میکنم ورزش کنم رژیم و تغذیمو اصلاح کنم هربار بهتر... کلا موفقیت فردی! به کسی اهمیت نمی‌دم با کسی هم کاری ندارم. خدای نکرده فکر نکنی من اومدم حرکتی بزنم و این چیزا... نه عزیز، من عصابم نمی‌کشه و گرنه ده تا دختر هستن که ارزوشونه با من ازدواج کنن ولی خودم نمیتونم چون نمی‌خوام چون می‌دونم تهش چی میشه! دختر که مادر نیست تحملت کنه تورو بشناسه سه سوت طلاق میده مهریشو میگیره میره سراغ نفر بعدی!
توام الان تصمیم بگیر، با من دوست مجازی میمونی و حریم شخصی منو رعایت می‌کنی؟ من حتی رشت هم نیستم ولی اصالتا رشتی هستم. مشخصاتتم تقریبا همونه که گفتم ولی دوست ندارم اصلا بدونی کجام چی میکنم چی به چیه چقدر پول دارم برنامه و هدفم چیه! اصلا چیزی نیست که بخوام توضیح بدم یه چیز شخصیه و توضیح زیادی نشونه ضعفه از نظرم..‌‌.
همین!
حالا تو...! :)

ا تازه یادم اومد گفتم مریضه و درونگرا گفتی اینجور آدما رو میشناسم.

متاسفانه باید بهت بگم که قرار نیست از چت کردن باهام لذت ببری.مثلااز چی قرارهسواستفادهکنم از هویت ناشناست؟
به منم گفتن باید بری پیش دکتر قرص مصرف کنی ولی من نمی‌رم. ازین فکرا نکردم ولی طرز فکرت و عوض کن، هر آدمی یکسری ویژگی های بد داره ویژگی‌های خوب هم داره که قابل احترام و لایق دوست داشتنه، توفقط داری قسمت تاریک خودتو نگاه میکنی فکمیکنی بقیه هم فقط به همون نگاه میکنم نه، اینجوری نیست.
دوست مجازی و حریم شخصی؟ گیج شدم ولی اینو بهت بگم که قرار نیست فاز عشقی بردارم همچین آدمی نیستم. اون مال دوران نوجوونیم بود الان دیگه از ما گذشت. 
نه از روی آی پی نگفتم اصلا اونجا رو نگاه نمیکنم.
یعنی این همه چیزا که برات تعریف کردم ضعف داشتم؟


نگفتی که؟
دهه هفتاد نزدیک به سی
آدمم مثل خودت قراره چی باشم؟
رشته دانشگام سخت افزار بود که گفتم انصراف دادم رفتم دنبال خدمت. بعدشم که بقیه مسیر و الآنم در حال حاضر منتظرم که مغازه ای بتونم راه بندازم، شایدم راه نندازم، یعنی اگه بتونم مالک خودم باشم ارزش داره اگه نه با همون پول که می‌خوام مغازه بخرم و راه بندازم سرمایه گذاریش میکنم سودشو برمیدارم! بدون دردسر! بدون ریسک! با این وضعیت مسخره هرچی میزنن نمیگیره همون سکه و دلار و بانک و ماشین و ملک بهترین سوده!
و اینکه چی شد؟ مثلا دارک نمیام؟
آها دارم نمیام؟ متوجه نمیشم چه ربطی داره به رشت؟ احیانا‌ از رو ای پی نمیگی؟ آره. ای پیم، که رشت میزنه.
نه خوب حق داری بدونی کی هستم... ولی همه اینارو گفته بودما!

اگه میخوای کمکم کنی میشه ی جا دیگه حرف بزنیم

خیلی چیزا هست که باید بدونی، لطفا ی اپ رو انتخاب کن اینجا خیلی خیلی سخته

اسفندهفتادو نه درسته ولی ۲۸امش اشتباهه
-۲۶ اسفند؟ خو بگو :|
خوشحالم ازین که به اسم وبلاگم توجه کردی
- ممنون کنجکاوی خودم بود.
به نظر من مستقلی یعنی یه جایی دور از خانوادت زندگی کنی، متاسفانه قراره دوباره به زندگی قبل از استقلال برگردم
- خانواده بهترین آدمای زندگیت هستن، همین که داری تحصیل می‌کنی و یه آرامش نصف و نیمه ای داری یعنی ده هیچ از خیلیا جلوتری. اون استقلالی که میگی بعد ازدواج بوجود میاد که باز همونم مستقل نیستی فقط از خانواده اصلی جدا میشی و خانواده خودتو تشکیل میدی، مستقل و رها یعنی کاملا تنها زندگی کنی با حلقه دوستان و روابط اجتماعی خودت، حالا تو کودومو ترجیح میدی به خودت مربوطه و سبک زندگی و عقایدت.
می‌دونی به این نتیجه رسیدم که کار کردن به چه قیمتی؟ اگه کارت جالب نباشه اون پول اصلا ارزشی نداره فقط وقت کشیه
- دقیقا به چه قیمتی؟ تحقیر شدن؟ از دست رفتن کل انرژی روزانت؟ حالا تو کارو ولش کن مدرکتو بگیر بعد پرستار شو حداقل اونطوری کلی حقوق و وام و مزایا و بیمه و اضافه کاری و بازنشستگی و تخفیفات مخصوص پرستاری و... داری. آپشن های خودشو داره که می‌دونم و دیدم به چشم که میگم، واقعا خیلی چیزا هست تو شغل شریف پرستاری.
بعضیا کار میکنن که مشغول باشن بعضیا کار میکنن که پول در بیارن کار دلایل مختلفی داره! بعضیا کار میکنن که حس ارزشمند بودن بهشون بده، بعضیا واسه شهرت و...
فعلا نظرمو میخوای خودتو خسته نکن تمرکزتو بزار رو درس و سعی کن آدم قبلیو بتونی فراموش کنی، با ورزش با قدم زدن با کتاب خوندن با نوشتن با ارتباط گرفتن با آدمای جدید و خانواده، وقت گذرونی و لذت بردن در حال و برنامه ریزی برای اینده، هدف ها و پاداش های هرچند کوچیک برای خودت ایجاد کن، تا به هدف اصلی برسی؛ یعنی پرستاری.
شاید تفکراتم حس امید و بهت القا کرده باشه ولی به شدت آدم پوچ و خنثی ای هستم(تا حالا خیلیا بهم گفتن خنثی ام)
- نه تو پوچ نیستی اینو مطمعنم، آدمی که به پوچی میرسه اینطوری نیست پوچی یه جور هویت مجهوله، تو فقط از یه رابطه اومدی بیرون و این کمی زمان میبره، زمان خیلی از چیزارو می‌تونه حل کنه. شخصیت خنثی عادیه یه تایپ شخصیتیه ولی پوچ نیستی! من باور دارم که پوچ نیستی.
اینکه میگی ذوق نداری برا کسی بنویسی و رسیدی به تهش ولی عاشق زندگی هستی، هنوز تجربش نکردم، اینکه میگی به خدا نزدیک شدی خوشبحالت هیچوقت نتونستم حسش کنم
- امیدوارم پوچی رو تجربه نکنی ولی همچنان امیدوارم چیزای خوبی حس کنی! شاید منو خدا سر راهت گذاشته (چه از خود راضی :)) ) خدا همیشه هست اینو یادت نره... نزدیکی به خدا یعنی دور شدن ازش! خدا بنده های گناهکار خودشو ول می‌کنه ببینه چه غلطی میکنن یعنی اینقدر بی اعتماد میشی به خدا که یه اتفاقی برات میوفته بعد دست به دامنش میشی! بعد که حسش کردی ایمانت قوی تر میشه. اینکه هرروز از خواب بیدار میشی خودش یعنی همه چیز! به خدا اعتماد داشته باش دختر!
می‌دونی من ذهنم بوی امید میده ولی احساسم سراسر غمه، قلبم شکسته س چشام اکثر وقتا خونه...
- بیا پایین بچه سرمون درد گرفت :))) اینا بقول بعضیا چس ناله های بعد شکست عشقیه (مسخره نکردم گفتم جو عوض بشه ولی اگه باعث میشه خالی بشی بازم بگو هرچقدر دلت میخواد بگو) یادت باشه این حرفمو که به خدا یادت می‌ره! همه چیز! به داشته هات فکر کن نه نداشته هات! کمبود هاتو ول کن به این فکر کن که یه دختر قوی هستی که داری میجنگی و درس میخونی واسه ایندت، به این فکر کن که خیلیا اجازه درس خواندن هم ندارن توسط والدین و شرایط مالی و اجتماعی زندگیشون و... منفی نشو! اون حس امیدتو تقویت کن دختر قوی!
تو این چهار سال رابطه ما اون قدرا هم و ندیدیم دوسالش حاضر نشد بیاد سرقرار!
- پسر خوبی بود! با چاشنی تجربه نداشتن از عشق و خجالتی بودن!
آشناون دوسال من تو شرایط خ بدی بودم همش توی خونه بودم(کرونا بود)
- همه همین بودن باو...
پیش خانواده ای که خیلی اذیتم میکردن،
- خانوادت عالی هستن! من کسیو میشناسم که دکتری قبول شد بهترین دانشگاه فقط چون خانوادش خیلی مذهبی بودن اجازه ندادن بره شهر دیگه. همه خانواده ها همه ویژگی های خوب رو باهم ندارن هرکس یه بدی داره یه خوبی مشکل ما اینه منفیارو میبینیم. همه چیز را همگان دارند...
خیلی با خودم، تنها بودم اون دوسال بهش وابسته شدم حتی تماس تلفنی هم نداشتیم و صرفا چت میکردیم و پیام می‌دادیم ولی همون برام کافی بود،
- اوهوم عادیه! توام چون اولین بارت بود بیشتر خواستی بشناسیش ولی تو بیشتر دلت میخواست ببینیش!
تو اون دوسال خیلی بچه بازی درآورد
- خودتونم بچه بودین ولی دخترا زودتر به بلوغ میرسن واسه همین اون برات بچه میزد! ولی در کل منظورتو متوجه میشم!
و رابطمونم سمی بود و همش دعوا و یک بار نشد که خودش پیش قدم شه یکبار نشد برام تلاش کنه بهم اهمیت نمی‌داد،
- این از عزت نفس و غرور کاذبش بود یا خودشو در حد تو نمیدونست یا شایدم مشکل خجالتی بودن داشت نمی‌خواست خودشو بیشتر خورد کنه! و خیلی دلایل دیگه که چون نمی‌شناسمش نمیتونم قضاوتش کنم و الان دیگه مهم نیست، مهم تویی! چون دارم با تو صحبت میکنم!
از طرفی آدم خاصی بود شخصیت خیلی خیلی درونگرا و توداری داشت، این شد که من اهمیت ندادنش و گذاشتم پای شخصیتش، این اخرا هم رابطمون خ سرد بود در شبانه روز پنج دقیقه چت میکردیم، همه اینا باعث شد من بعد چهار سال اشتباهی که از اول کرده بودم و هی کشش میدادم و تمومش کنم
- کار خوبی کردی این یه تجربه بود سعی کن تو اینده ادمارو بهتر بشناسی و سعی کن تایپ خودتو پیدا کنی... دارم خیلی سریع می‌نویسم برای هرکودوم از حرفات کلی دلیل میتونم بیارم، چیزی که بیشتر اذیتت می‌کنه رو بگو...
ولی می‌دونی اونقدر بلده که هر دفعه حرفاش مظلوم جلوه میده خودش و انگار که آدم بده ماجرا منم و اون قربانیه!
- عدم درک کردن باعث میشه اینجوری فکر کنی، شاید واقعا هر دو یه مشکلاتی داشتید! تو رابطه باید طرف مقابل خودتو کامل درک کنی!
برا همین برا حرفهای آخرش هنوزم بغضم میگیره.
- طبیعیه!
می‌دونی وقتی بهش گفتم دیگه قرار نیست هم و ببینیم و کات کنیم و اونم بهم گفت می‌دونم و اوکی ولی حدود یک هفته بعدش دوباره بهم پیام داد و منم برا اینکه نشون بدم برام مهم نیست جوابشو میدادم تا اینکه امشب بهش گفتم چرا هنوز داری بهم پیام میدی گفت میخوای ندی گفتم آره، گفت اوکی.و انکار تازه دارم متوجه میشم چی شده
- چیزی نشده! ممکنه این پیام ها حتی تا یکسال هم طول بکشه اگه قصد ادامه دادن داری ادامه بده اگر نه یجوری تمومش کن که دیگه حالش ازت بهم بخوره! یکاری کن بره دیگه نیاد! ولی اگه واقعا دوسش داری بگو یه مدت می‌خوام پیام ندم سعی کن بهش بفهمونی که نیاز داری تنها باشی و فکر کنی. من دقیقا نمی‌دونم تو چی میخوای، بهم کمک کن بگو چی میخوای که بهت کمک کنم! یه خلا احساس می‌کنی عادیه، بشین با خودت فکر کن که این اون آدمیه که قراره باهاش تا آخر زندگیتو بسازی؟
می‌دونی این دوسال آخر رفتاراش خیلی خوب بود از بچه بازی‌اش خبری نبود بزرگ شد کار میکرد پول درمی‌آورد دانشگاه هم می‌رفت و سعی داشت مدرکشو بگیره با اینکه خیلی براش سخت بود قبول شدن تو درسا، و فکرش کاملا پخته بود خیلی بزرگتر از سنش میفهمید و از همه مهم تر تواین چهار سال اصلا بهم فحش نداد و بی احترامی نکرد حتی وقتایی که تو دعوا به فحش می‌بستمش خیلی وقتا بهم کمک مالی کرد، آچودرکل ادم عاقل و جنتلمنیه ولی خب انگاری که دوستم نداشت.
- چطوری به این نتیجه میرسی که دوست نداشت؟ اینکه داری از خوبیاش میگی منو به شک میندازه... کسی که از یه رابطه متنفره نمیاد این همه خوبیاشو لیست کنه!
تاازش گله میکردم همیشه می‌گفت من مریضم و مشکل دارم و فلان(واقعنم مریض بود و یجور صرع داشت)
- داستان داره پس... این آدما همیشه حاضر نیستن! یعنی طول می‌کشه تا لود بشن! اینا بیشتر شنونده هستن، حاضر جواب نیستن، اینارو خوب میشناسم...
یجوری من و نادیده میگرفت که حتی از اتفاقاتی که براش میفتاد یا ازحرفای توی دلش هیچ وقت باهام در این موارد حرف نمی‌زد و فقط دوست داشت که شنونده باشه و نظری مختصر بده، می‌دونی من نفهمیدم چطور بهش علاقه پیدا کردم و چطور بهش وابسته شدم من فقط می‌دونم واسه نگه داشتن این رابطه خیلی غرورم و شکستم و وقتی یکبار این کار و کردم دفعات بعدی بخاطر دفعات قبلی که بیهوده نشه، دوباره خودمو میشکوندم، همش میگفتم این همه تلاشام بالاخره باید ثمری داشته باشه و با این انگیزه ادامه میدادم ولی نشد. الان هم برای بار ان ام قلبم شکسته،
- کاملا درکت میکنم... یه جایی میای به خودت میگی بابا بسه دیگه چقدر خودمو خراب کنم و بشکونم که به چشمش بیام! عادیه که ناراحت باشی از این همه شکستن غرورت!
می‌دونی از چی خیلی ناراحتم شاید خیلی لوس باشه ولی بهت میگم و اون احساس دوست نداشته شدنه از طرف کسی که دوسش داشتم، تا حالا کسی نبوده که دوسم داشته باشع و انگاری که من موجودی دوست نداشتنی و منفورم.
- نه این فکر غلطه، طرز تفکرتو دوست ندارم، این اصلا قابل پذیرش نیست. این برمیگرده به شکسته شدن غرورت. این حسی هم که میگی احساس دوست نداشته شدن در همه آدما وجود داره، جایگزین های بهتری هست! تو میتونی یه فرد موفق بشی، اینطوری خیلیا دوست خواهند داشت!فقط یه جایگزین مثال زدم!
یکی از آخرین پیاماش این بود که امیدوارم چیزای خوبی یادگرفته باشی، راست گفت، ویزای زیادی یاد نگرفتم راستش ولی یادگرفتم هیچ وقت غرورمو الکی نشکونم.
- آفرین بهت. خودتو دوست داشته باش. این پیام آخرش بوی خداحافظی میداد، از طرفی اونم آدمه ناخودآگاه دستش و ذهنش و قلبش یکی میشه می‌ره رو پیام دادن به شخصی که چهار سال بهش پیام می‌داده!
چیزی که متوجه نمیشم اینه که تو آیا واقعا میخوای ادامه بدی؟ اگه میخوای ادامه بدی بگو اگه نه من الکی گمراهت نکنم! شاید یه وقفه کوتاه لازم داشته باشید جفتتون! ولی این رابطه دیگه مثل یه رابطه جدید نمیشه و تو مجبوری اخلاق خاصشو تحمل کنی! حتی مجبوری به ادامه دادنه شکستن غرورت! میخوای ادامه داشته باشه این روند؟ یا میخوای تجربه ای بشه در آینده که دیگه این کارهارو نکنی؟ یعنی درسی بشه برای نفر بعدیت!
آدمای واقعی زندگیم هم کلاسیمن و یک ماه دیگه قرارع برای همیشه ازشون جدا شم.
- تو که گفته بودی همه چی بستگی به این دو سال داره؟ کودوم دوسال؟ چرا ماه دیگه؟ جریان چیه؟ آدمای واقعی همیشه همه جا هستن! تو باید آدم شناس باشی! بعدشم؟ دارن خدای نکرده نمیمیرن که! هفته ای ماهی یه دورهمی میزارید همدیگرو می‌بینید و شرح حال می‌دین... چیز خاصی نیست!
دوباره قرارع یحورایی به چهار سال پیش برگردم ولی این دفعه فرق داره من قوی تر شدم و عاقل‌ترو صد البته خیلی پیرتر ازینکه درتوانم باشه یه رابطه این شکلی رو تحمل کنم.
- این درسته، به شخصیتت افتخار میکنم. تو خیلی خوبی :) دختر قوی. یکبار برای همیشه تصمیم بگیر! ادامه با همه اون خاطرات و بدی ها و شکست ها؟ یا شروع مجدد و بهتر و قوی تر؟ حتی شده عوض کردن سیم‌کارت و اینستا و این چیزا! یجوری برو که دستشم بهت نرسه! اون خودش راهشو پیدا می‌کنه البته دلش هم میکشنه ولی اونم یه درسی یاد میگیره! تواضع! نداشتن غرور کاذب و کمتر خودبزرگ بینی! این آدما معمولا در نهایت اگه همیشه به سازشون برقصی و اهمیت بدی بهشون و هربار کوتاه بیای و غرورتو بشکنی کم کم تبدیل میشن به آدمای سادیسمی! ولی تنها گذاشتنشون ممکنه منجر به میانه رو شدنشون بشه. اینطور که تو تعریف کردی درس و کارش هم که اوکیه‌ پس موفق میشه! تو برو خود را باش!
اصالتا هم مازندرانی هستم یکی از شهرهای ساحلیش.رشتمم پرستاری رامسر. - خیلی هم عالی! رشته پرستاری خیلی خوبه. بخدا دارم بغض میکنم که نمیتونم زندگی ای مثل تو داشته باشم! از چی خسته ای؟ چرا این همه ناامیدی؟ تو تازه اول راهی! اونم نه راهی که مسخره باشه، تو تحصیل کرده ای! میخوای مفید باشی! همین مسیرو ادامه بده بهت قول میدم همه چیز حل میشه!
هیشکی حافظش اندازه من بد نیست
گفتی از حرف زدن معمولی خوشت نمیاد، خب من همیشه معمولی حرف میزنم
- اشکال ندارد دنیای معمولی ها هم عالمی داره! منم میتونم رو معمولی شدنم کار کنم :D
انتظار ندارم جواب بدی و اینکه صرفا برا این نوشتم که بدونی داستان رابطم چی بود انتظار ندارم لزوما جوابی بدی.
- نه عزیز جان من هرکاری میکنم که به درد دچار نشی! ما همه باید به هم کمک کنیم..‌‌. اون که دکتر روانکاو مملکت میخواست بشه یکاریش کردم زندگیش خراب نشه اینقدر نیاد از دوست پسرش بنویسه به همسرش عشق بورزه و عاشق زندگیش باشه.
تو اون مورد موفق شدم! صدمو گذاشتم کلی انرژی ازم گرفت ولی تونستم! حتی بدون دریافت یه شماره ازش موفق شدم به زندگی برگردونمش و اینکه عاشق همسرش باشه. در نهایتم یکاری کردم حالش ازم بهم بخوره منم بیخیال شه‌ چون داشت حس پیدا می‌کرد.


ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم - دست شما درد نکنه!


در کل به این نتیجه رسیدم که بری و فراموشش کنی خیلی بهتره! کمک بزرگی بهت می‌کنه! همیشه اولین تجربه سخت ترینه شیرین ترینه‌ ولی موفق ترین نیست! اینو تجربه به خیلیا ثابت کرده!
من همراهت هستم تا آدم مناسب خودتو پیدا کنی! اصلا لزومی هم نداره الان باشه! چون الان اصلا وقت مناسبی نیست برای تو رابطه رفتن! برای فراموش کردن قبلی خواهشاً تو رابطه نرو! خدا خودش برات به وقتش بهترینو میزاره جلو راهت!

من میشم محرم گرفتاریات...! شاید خدا هم یه نظری به حال من بکنه به چیزی که می‌خوام برسم! آه بیچاره خدا...! چقدر سرش شلوغه با درد ما آدما! :/ چند نفرو هندل کنه خدا؟ خدا هم خسته شد از دست ما :)))
کفر گفتم؟ حق میگم!
بنویس... هرچی دلت میخواد...

خیله خب برات می‌نویسم امروز تا به این لحظه که اتفاقات خیلی بدی افتاده که شب برات تعریف میکنم 

ولی الان دوست دارم بعد این همه چیزا که ازم می‌دونی یکمم از تو بدونم، ببینم کیه داره به حرفام کامنت میده!! :) (پررو هم خودتی)مثلا اینکه حداقل چند سالته چی خونده بودی چیکار می‌کنی میخوای چیکار کنی،و فکرمی‌کنم رشتی باشی چون اونا میگن مثلا دارک نمیام! یهمچین فعلی دارن که ما نداریم

پیامتو خوندم... جواب میدم به زودی! الان مغزم گیر کرده تو یه چیزی!
همه حرفاتو حس میکنم... همه عاشقا اینارو تجربه کردن! چیز خاص و عجیبی نیست! بدتر از این هم هست شما که خوب بودین...
بیستو هشت اسفند هفتاد و نه؟
پس من میشم سانتور‌‌!
تازه به اسم بلاگت‌ توجه کردم نماد ماه تولدته!
انگار این اولین اسفند بلاگته! ۹۸!
اینکه میگی احساس می‌کنی از تو کوچیکترم شاید بخاطر سادگی در نگارش من باشه! شاید واقعا بیشتر میفهمی قطعا خوبه ولی زیاد فهمیدن هم خوب نیست... تاوان سختی داره! دلم میخواد همیشه همینطوری باشی، هم درس بخونی هم کار کنی هم روابط اجتماعی داشته باشی هم به اصطلاح مستقل باشی تو خوابگاه و زندگی ای که رو پا خودتی...
هرچی بیشتر سرگرم باشی بهتره، چون آدمایی که خیلی تنهان و خیلی فکر میکنن خیلی زود هم تموم میشن!
خیلی سریع به تهش رسیدم. تنها چیزی که بهم انرژی میده کمی خواب راحته! ذوق ندارم واسه کسی چیزی بنویسم، دلم نمی‌کشه که زندگی کنم ولی به شدت عاشق زندگی هستم چون فوق العاده زیباست و هرچی میگذره چیزای عجیب تری میبینم...
ای کاش دانش چهل سالگیمو الان داشتم، آخه میگن آدما تا چهل سالگی به بلوغ کامل از هر لحاظ میرسن، من همیشه زودتر از سنم پیش رفتم ولی بازم کمه! تو یه چیزایی به بلوغ رسیدم ولی نمی‌دونم آیا این آخرشه یا نه! یه حسی بهم میگه این دیگه آخرشه! میگه که تو دیگه قرار نیست کامل تر بشی! شاید دانش محدودم کمی بیشتر بشه تجربه هام بیشتر بشه ولی حس میکنم نیازی ندارم بدتر از این چیزارو تجربه کنم، نمی‌خوام غمگین تر از این بشه...
هزاران تا رویا و ارزوهام خراب شدن تا شدم این دیگه بدتر از این نشه!
هرچی بیشتر میرم جلو حس میکنم خدا بهم نزدیک تر میشه و کاری جز شکرگذاری ندارم، از همون خدا می‌خوام که بیشتر از این سخت نکنه همه چیزو برام‌‌‌... برای همه آرزوی سلامتی دارم برای همه آرزو میکنم چشم دلشون روشن باشه که بفهمن زندگی فقط یه سری چیزای تعریف شده نیست که دارن تو حلق مغزمون فرو میکنن‌‌‌...
سبک زندگی مدرن خیلی خوبه به شرطی که ازش درست استفاده کنیم و به اسم مدرن بودن خودمونو به فنا ندیم... پول خیلی خوبه به شرطی که تو پول گم نشیم خودمونو به فنا بدیم، دانش خیلی خوبه به شرطی که ازش درست استفاده کنیم... فرهنگ خیلی خوبه اگه اصالتشو حفظ کنیم و در نهایت پذیرش خیلی خوبه به شرطی که ما هم بپذیریم نظرات مخالف ماهم نظری هستند...!
اصلا چرا دارم این چیزارو می‌نویسم :| نمی‌دونم! اگه بلاگ داشتم اینو الان پست میکردم!
خیلی دوست دارم بنویسم ولی مغزم خیلی پراکنده و آشفته و جور واجوره! همه چیو درک میکنم همه چیو می‌دونم میتونم کلی چیز بنویسم در مورد یه چیزی که میدونمش! ولی این پراکندگی افکارم نمیزارن متمرکز بشم رو یه چیزی که می‌خوام بگم.
میگن دانستن ذکات دارن، باید گفته بشه وگرنه دانستنی های دیگه براتون قفل میشه. نمی‌دونم چطوری و به چه کسی و چطور این دانستی هارو منتقل کنم که ذکاتشم داده شده باشه! از اون طرف هر علمی هم نمیشه در اختیار بقیه گذاشت ممکنه سو استفاده کنند و تورو متهم کنن به چیزی که نیستی!
دارم بالا میارم باو حالم بد شد... ولش کن، خودت خوبی؟ چیشد این ماجرای دوست پسرت؟ تکست نمیدین؟ کات؟ کلا؟ چه مزخرفه که بعد چهار سال دوستی بیاد بگه ما برای هم ساخته نشدیم :/ تو دیگه چطوری میخوای عاشق شی؟ :)))
فک کن کلی وقت بزاری چند سال طرفتو ببری زیر میکروسکوپ زیر و روشو چک کنی تا اتم‌هاش بشکافیش و بشناسیش و خودتو بهش بشناسونی بعد بگه تموم یا بگی تموم! تا بیای این کارو واسه یکی دیگه بکنی تازه اگه حالشو داشته باشی جوونیت تموم میشه :))) واسه همین میگم تو دیگه چطور میخوای عاشق شی؟
البته فکر نکنم زیاد وابسته بودی! آخه خیلی راحت میای میگی اکسم!‌‌انگار شونصد تا اکس داشتی! یا شایدم اونقدر ناراحتی که میخوای وانمود کنی نه بابا حالا که نیست به یه ورم زندگی در جریانه و این حرفا... ولی نهایتا خودت میدونی که یه تیکه ای از وجودت گم شده و دیگه نیست!
نمی‌دونم شاید هزارتا چیز دیگه دست به دست هم دادن که یه بهونه ای بشه واسه تموم شدن این رابطه شما! شاید باید این شکستن رو تجربه میکردی که بفهمی عشق راحت بدست نمیاد! چهار سال دوست بودین به گفته خودت! یعنی چهار سال زندگی کردین همدیگرو! اگه واقعا به هیچ جات نیست خب یعنی واقعا خلاص شدی از یک رابطه سمی! اگه حس آزادی بیشتری داری ولی یه خلا احساس می‌کنی باز یعنی خلاص شدی و خلا رو میتونی یه جوری پر کنی!
نمی‌دونم من که تو وجودت نیستم!
ای دی اینستاتو گذاشتی چیکار کنم؟ ندارم اینستا و این چیزا... اگه فکر می‌کنی میتونم کمکت کنم و حرفام خوبه اوکی یه جوری چت میکنیم از یه روشی حالا... ولی احساس میکنم آدمای واقعی زندگیت خیلی بیشتر از چیزی هستن که بیای حرفاتو به من بزنی! منی که مثلا به گفته خودت حس می‌کنی کوچیک تر از توام!
والا منم هم دانشجو بودم هم خوابگاه می‌بودم هم سرکار وقت یه آدم مجازیو نداشتم! تو توی یه لول دیگه ای از زندگیت هستی الان، تو سرشار از انرژی و شور و شادی و امید برای اینده ای! من قطب مخالف تو هستم! من فقط تشنه فهمیدن و یادگرفتن هستم و تشنه بهبود دادن به زندگیم! تشنه معنی دادن به زندگیم با روش درست و ساده. نمی‌دونم چطوری بیانش کنم! ولی تو خیلی امیدوار تر از چیزی هستی که با من هم کلام بشی! یا شایدم من خیلی افسردم! نمی‌دونم! ولی می‌دونم منم بعضی وقتا خیلی پرانرژی و شاد میشم! ادمیم دیگه بعضی وقتا یه اتفاق خوب میوفته خوشحالیم! مثلا وقتی یه چیز جدید یاد میگیرم خیلی خوشحال میشم، اینو به اون خانومه هم گفته بودم، ای کاش میتونستم دانشجو اعصاب و روان یا روانشناسی بشم! خیلی دوست دارم یه مدرک دکتری داشته باشم ولی همونم هزارتا بی شرف بازی پشتش هست؛ همین تجربه ها و خوندن ها مگه چشه که بخوام حالا برم دانشگاه؟
بازم پرحرفی کردم... جوابمو همینجا بنویس چک میکنم! خیلی دیر جواب میدی، سرت شلوغه می‌دونم ولی یه جوری میشم! حس خوبی نمی‌گیرم وقتی یکی ده سال بعد میاد جواب میده :| عزت نفس با بی محلی یا وقت گذاشتن و وقت نداشتن خیلی فرق ها دارن باهم! و من تفاوت اینارو میتونم درک کنم! هرطور راحتی؛ نه من دچار توام نه تو دچار من! هر موقع دوست داشتی جواب بده! ولی اول بشین کامل از اول بخون بعد با حوصله جواب بده، عمیق فکر کن! من از حرف زدن عادی زیاد خوشم نمیاد، (اصلا مگه تو کی ای که بخواد خوشت بیاد یا نیاد؟)
مگه نه؟ نمی‌دونم! خلاصه این منم!
من دنبال چیزی نیستم.‌.. اصلا دارم واسه دیوار حرف میزنم ول کن!
میبینی؟ حالم تو هر لحظه تغییر می‌کنه!
اصالتا کجایی هستی شما؟ نفهمیدم رشتت چیه و چی میخونی فقط می‌دونم اخراشی و دانشگاه رامسری درسته؟
حافظه در حد ماهی.‌‌..!

اسفندهفتادو نه درسته ولی ۲۸امش اشتباهه

خوشحالم ازین که به اسم وبلاگم توجه کردی 
به نظر من مستقلی یعنی یه جایی دور از خانوادت زندگی کنی، متاسفانه قراره دوباره به زندگی قبل از استقلال برگردم
می‌دونی به این نتیجه رسیدم که کار کردن به چه قیمتی؟ اگه کارت جالب نباشه اون پول اصلا ارزشی نداره فقط وقت کشیه
شاید تفکراتم حس امید و بهت القا کرده باشه ولی به شدت آدم پوچ و خنثی ای هستم(تا حالا خیلیا بهم گفتن خنثی ام)
اینکه میگی ذوق نداری برا کسی بنویسی  و رسیدی به تهش ولی عاشق زندگی هستی، هنوز تجربش نکردم، اینکه میگی به خدا نزدیک شدی خوشبحالت هیچوقت نتونستم حسش کنم
می‌دونی من ذهنم بوی امید میده ولی احساسم سراسر غمه، قلبم شکسته س چشام اکثر وقتا خونه...
تو این چهار سال رابطه ما اون قدرا هم و ندیدیم دوسالش حاضر نشد بیاد سرقرار! آشناون دوسال من تو شرایط خ بدی بودم همش توی خونه بودم(کرونا بود) پیش خانواده ای که خیلی اذیتم میکردن، خیلی با خودم، تنها بودم اون دوسال بهش وابسته شدم حتی تماس تلفنی هم نداشتیم و صرفا چت میکردیم و پیام می‌دادیم ولی همون برام کافی بود، تو اون دوسال خیلی بچه بازی درآورد و رابطمونم سمی بود و همش دعوا و یک بار نشد که خودش پیش قدم شه یکبار نشد برام تلاش کنه بهم اهمیت نمی‌داد، از طرفی آدم خاصی بود شخصیت خیلی خیلی درونگرا و توداری داشت، این شد که من اهمیت ندادنش و گذاشتم پای شخصیتش، این اخرا هم رابطمون خ سرد بود در شبانه روز پنج دقیقه چت میکردیم، همه اینا باعث شد من بعد چهار سال اشتباهی که از اول کرده بودم و هی کشش میدادم و تمومش کنم. ولی می‌دونی اونقدر بلده که هر دفعه حرفاش مظلوم جلوه میده خودش و انگار که آدم بده ماجرا منم و اون قربانیه! برا همین برا حرفهای آخرش هنوزم بغضم میگیره. می‌دونی وقتی بهش گفتم دیگه قرار نیست هم و ببینیم و کات کنیم و اونم بهم گفت می‌دونم و اوکی ولی حدود یک هفته بعدش دوباره بهم پیام داد و منم برا اینکه نشون بدم برام مهم نیست جوابشو میدادم تا اینکه امشب بهش گفتم چرا هنوز داری بهم پیام میدی گفت میخوای ندی گفتم آره، گفت اوکی.و انکار تازه دارم متوجه میشم چی شده
 می‌دونی این دوسال آخر رفتاراش خیلی خوب بود از بچه بازی‌اش خبری نبود بزرگ شد کار میکرد پول درمی‌آورد دانشگاه هم می‌رفت و سعی داشت مدرکشو بگیره با اینکه خیلی براش سخت بود قبول شدن تو درسا، و فکرش کاملا پخته بود خیلی بزرگتر از سنش میفهمید و از همه مهم تر تواین چهار سال اصلا بهم فحش نداد و بی احترامی نکرد حتی وقتایی که تو دعوا به فحش می‌بستمش خیلی وقتا بهم کمک مالی کرد، آچودرکل ادم عاقل و جنتلمنیه ولی خب انگاری که دوستم نداشت. تاازش گله میکردم همیشه می‌گفت من مریضم و مشکل دارم و فلان(واقعنم مریض بود و یجور صرع داشت) یجوری من و نادیده میگرفت که حتی از اتفاقاتی که براش میفتاد یا ازحرفای توی دلش هیچ وقت باهام در این موارد حرف نمی‌زد و فقط دوست داشت که شنونده باشه و نظری مختصر بده، می‌دونی من نفهمیدم چطور بهش علاقه پیدا کردم و چطور بهش وابسته شدم من فقط می‌دونم واسه نگه داشتن این رابطه خیلی غرورم و شکستم و وقتی یکبار این کار و کردم دفعات بعدی بخاطر دفعات قبلی که بیهوده نشه، دوباره خودمو میشکوندم، همش میگفتم این همه تلاشام بالاخره باید ثمری داشته باشه و با این انگیزه ادامه میدادم ولی نشد. الان هم برای بار ان ام قلبم شکسته، می‌دونی از چی خیلی ناراحتم شاید خیلی لوس باشه ولی بهت میگم و اون احساس دوست نداشته شدنه از طرف کسی که دوسش داشتم، تا حالا کسی نبوده که دوسم داشته باشع و انگاری که من موجودی دوست نداشتنی و منفورم.
یکی از آخرین پیاماش این بود که امیدوارم چیزای خوبی یادگرفته باشی، راست گفت، ویزای زیادی یاد نگرفتم راستش ولی یادگرفتم هیچ وقت غرورمو الکی نشکونم.
آدمای واقعی زندگیم هم کلاسیمن و یک ماه دیگه قرارع برای همیشه ازشون جدا شم.
دوباره قرارع یحورایی به چهار سال پیش برگردم ولی این دفعه فرق داره من قوی تر شدم و عاقل‌ترو صد البته خیلی پیرتر ازینکه درتوانم باشه یه رابطه این شکلی رو تحمل کنم.

اصالتا هم مازندرانی هستم یکی از شهرهای ساحلیش.رشتمم پرستاری رامسر.
هیشکی حافظش اندازه من بد نیست
گفتی از حرف زدن معمولی خوشت نمیاد، خب من همیشه معمولی حرف میزنم
انتظار ندارم جواب بدی و اینکه صرفا برا این نوشتم که بدونی داستان رابطم چی بود انتظار ندارم لزوما جوابی بدی. 
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم





کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان