بارون نم نم میزد
ساعت نزدیک یازده شب بود
جاده یک طرفه رو خلاف رفتیم تا برسیم به فروشگاه!
چراغ بنزین ماشین از دوساعت قبل روشن بود!
طبقه بالای فروشگاه هییچکی جز ما نبود!!
طبقه پایین هم فروشنده ها نبودن،فقط چندتا پسر بچه میدیدم ک داشتن فوتبال بازی میکردن!یه تپلو هم کلاه به سر،داشت با اسکیت راه میرفت!!
وقتی داشتم از پله ها میرفتم پایین،از تو اینه خودم و نگا کردم
موهام از زیرشال مشکیم چه خرمایی خوشرنگی شده بود:-)!!!
۶ خرداد ۹۹