^_^هشت نه روزه دارم عین دور از جونت خر میخورم...
به جمعه که روز موعوده فکر میکنم،تنم میلرزه
به جواب انتخاب رشته فکر میکنم اسید معدم سریع میپاشه بالا
حتی دیشب خواب دیدم یه رشته داغون تویه جای خیلی دورافتاده قبول شدم.چون روزانه بودمجبورا باید دوسال دیگه می موندم پشت کنکور.واین داشت دیوونم میکرد.
به اینکه حداقل چقدر وقت میبره تا تصمیمات مهمم نتیجه دلخواه بده فکر میکنم...حالم گرفته میشه.بیزارم از صبر
این تصمیمات مهم برام خیلی خیلی مهمه،کل روز به این فکر میکنم که ازکدوم راه برم؟بعد کلی سرچ میکنم،ایده های مختلف پیدا میکنم.وقتی نوبت انتخاب میشه:این خوبه؟جواب میده؟ منم میتونم به همین سادگی انجامش بدم؟.هم پرواز هیجان میشم هم سردرگم وتمام امعا و احشامم به لرزه درمیان.
به پول گوشی،سایر لوازم موردنیازم(من باب پروژه تصمیمات مهم)کتابای رشته نامشخصم وحتی دانشگاه نامشخصم فکر میکنم.(کاش فقط همینا بود!)
هروز میگم از فردا دوباره رژیم و ورزش و شروع میکنم ولی روز بعد همون اش و همون کاسه.مخصوصا که چون دیگه ورزش نمیکنم کم کم ساعت خوابم از سه چهار صبح شد شیش صبح!
همین پنج شیش ساعت که همه خوابن و من بیدارم کافیه تا تمام غذاهای توی یخچال و بخورم،حالا غذاخوردنای عصبی در طول روز هم بزار روش! یعنی هرچی وزن کم کردم شاشیدم توش تو این ده روز
تازه زبان هم هنوز شروع نکردم.😑من باید نماینده مجلس میشدم خداییش!