امسال مثل ۱۴۰۰ تو خونه موندیم با این تفاوت که ۱۴۰۰ من خیلی دوس داشتم که جایی میرفتیم ولی امروز اصلا حوصلشو نداشتم با اینکه مامان خیلی دوس داشت که میرفتیم بیرون حداقل دور میزدیم من به بهانه خیسی موهام قبول نکردم بیچاره حتی فلاسک چایی و کاهو هم اماده کرده بود راسش دلم براش سوخت کاش میتونسم باهاش برم
اون موقع که من شوق و ذوق داشتم میزدن تو ذوقم...
مثل هرروز ظهر بیدار شدم و لباسام و جمع کردم بعد رفتم حموم و بعدم اومدم بقیه وسایلم و جمع کردم و ساکم و بستم
برنج و ماکارونی و اردبرنج و یه قوطی رب گوجه و روغن و سویا هم از مامان گرفتم یه بافت و ژاکت و دورس هم برداشتم چون سرمایی ترین ادم روی زمینم
بعد اینکه خیالم راحت شد به ته مونده شیرینیا و آجیل دسبرد زدم
امشب جز از کل و تموم کردم. چقد دلم میخواس مثل مارتی هرسال زندگیم و توی یه دفترچه پیاده میکردم ولی حیف که دستم با قلم بیگانه ست و با تایپ راحت ترم
دوروز پیش صد رو تموم کرده بودم چقد اخرش مزخرف بود درطول سریال اتفاقای بدی که میفتاد گریم میگرف ولی اخرش و انقد چرت درس کردن که همش به خودم میگفتم این فقط یه پایان چرته و فقط فش میدادم که ریدن
با اینکه از شروع ترم۶ زندگی توی خوابگاه تبدیل به معضل شده برام برخلاف انتظارم ناراحت و دپرس نیستم پارسالم دیقا همین اتفاق افتاده بود اخرین شب تعطیلات که تو خونه میخوابیدم کلش و از استرس مردم تا رسیدم خوابگا
بابت اینکه امشب شب اخر تعطیلاتمه ناراحت نیسم ولی رفتارای مامانم و دعوایی که سرشب باهاش کردم خیلی من و نروس کرده.
بلیط فردا رو بخاطر نگرانی زیادم از قبل خریدم. شاید تو دلت بگی nonesense خب بلیط و از قبل میرخن از بعد که نمیخرن! فقط منی که تو یه شهر کوچیک لنتی زندگی میکنم و شهر دانشجوییمم یه شهر کوچیکه اینو میفهمم. بله بلیط خریدم اونم بلیط گرگان رشت به مبلغ گزافِ ۲۱۰ فاکینگ تومن
تو این وضعیت که بخاطرگوشیم به پیسی خوردیم همچین گوهی خوردم که فقط مطمین باشم یه جای خالی داره.