امروز خواب آلودگی و خماری به بی حوصلگیم اضافه شد خیلی خیلی کم حرف و بی انرژی شده بودم طوری که استاد بهم گفت خانوم... امروز چرا انقد ساکت شدی. موقع رِست رو یه نیمکت نشستم بچه ها رفتن دقیقا رو نیمکت کناریم نشستن البته یکیشون بم چایی تعارف کرد، اصلا به تخمکم نبود واقعا من که بااونا حال نمیکنم پس چرا باید برام مهم باشه اونا بام اوکی باشن یا نه
+ داشتم فک میکردم یه روزی اگه مغزم تکون بخوره و چیزی از گذشتم یادم میاد چه خوبه که اینجارو دارم پس چه خوبه که تا میتونم بنویسم حتی شده معمولی ترین روتین زندگیمو
+داشتم فک میکردم چه خوب میشد تو شهر خودم دانشگاه میرفتم میتونستم راحت به زندگیم برسم. تو خوابگاه جز ایام امتحانات نمیشه درس خوند. اونجوری برا منی که دوسپسرم هم شهریمه بهتر بود. بعضیا فک میکنن تو خوابگاه براشون ریدن! خوبه آدم تجریش کنه ولی نهایت دیگه یکسال یا دوسال. یادم باشه بچم اگه مثل خودم خوابگاه و دانشگاشون امکاناتی نداشت از سال سوم براش خونه بگیرم.
+امشبم مثل پارسال بچه ها رو میبردن مسجد. پارسال رفتم امسال گفتم عمرا! فک کن شب قدر باشه بعد به جا دعای جوشن کبیر و قرآن به سر داشتن در وصف شهدای شهر و انقلاب عزاداری میکردن یعنی هیچ چیز این شهر سرجاش نیست
+امشب نرفتم اتاق تی وی دعا بخونیم همون پریشب دعا خوندم خواسته هامم به خدا گفتم و ازش خواستم کافی بود بجاش عصر یخبندان۲ دیدیم با فاطمه. خدااااایا سید چقدر کیوته عزیززززززم
+اما اگه بمیرم و شنا یاد نگرفته باشم چی؟
+عنوان، اسم آهنگ روح الله کرمی