خ دیره.ساعت حدود ۳:۳۰ صبحه. درازکشیده (همینطور پتو کشیده ازسر تا پا)رو تخت طبقه بالای سمت بالکن دارم این پست و مینویسم. پنکه روشنه و صدا میده. امروز هوا خیلی گرم شده بود.
پس فردا امتحان دارم همون امتحانه که فک میکردم بذاره منو به زندگی منظم قبل عید برگردونه ولی با اومدن اردیبهشت خسته و بی جون تر از قبل شدم. همش دوس دارم بخوابم انرژی ندارم حتی دو قدم راه برم. از نظر روحی هم خستم و حوصله کاری ندارم. همش گشنم میشه.(میترسم باز مثل پارسال وزن اضافه کنم ولی وقتی ضعف میکنی نمیتونی درس بخونی) همش غذاهای خوشمزه دلم میخواد. برا این امتحانم دیر جنبیدم تازه از دیروز شروع کردم.
هوای اردیبهشت واقعا بهشتیه. همهههه جا بوی بهارنارنج میده و آدم و مست میکنه. دلم میخواد یکم بچینم مربا درس کنم.
پنج شنبه شیفت کارآموزیم و جا به جا کردم و با ح و ف صبح رفتم که عصر بتونم درس بخونم ولی ای کاش اینکار و نمیکردم. گدا(اسم یکی از پسرای کلاس که فک میکنه من روش کراش دارم اونم خ زیاد) از قیافش و حرکاتش و رفتارش معلوم بود که فک میکنه من روش کراش دارم حسابی رفت رو مخم. من خیلی بدبختم که همچین آدمی همچین فکری درموردم میکنه.
دلم برا حسین بخش روان تنگ میشه. همش میگه آهنگ شادمهر بزار یکاری کن که میتونی:)عزیززززززم خیلی گوگولیه مخصوصا وقتی خجالت میکشم خودشو جمع میکنه.
امشب یکی تو حموم ریده بود:/ هعی چی بگم والا