یک روز از کارآموزی صبح دیالیز
یک سه شنبه
کوه های رامسر دامن ابرهای مه آلود پوشیده اند. یک جور رنگ سبز منحصر به روزهای بارانی من و غمم را از هم جدا می اندازند
و گوش بسپار به آواز پرندگان که در هوای نمناک پس از باران، می نوازند جانت را
اینجا هرنفسی که بر می آید ممدحیات است و چون برمی آید مفرح ذات
و این کاری ست که بوی خاک باران خورده، بوی گل های سرخ کنار دیالیز و بوی طبیعت خیس رامسر با آدمی مثل من می کند
از در پشتی دیالیز حصار بلندبالای بخش روان را می بینم، تمام کیس هایی که پارسال درابن بخش دیده ام را جلوی چشمم می بینم سودابه با چشم های بیرون زده روی صندلی بالکن نشسته و در گوشی با من حرف میزند و من تلاش میکنم که بوی تعفن برانگیزش تغییر در چهره ام ایجاد نکند و مهناز که روی یک صندلی دیگر نشسته سیگار میکشد. باجی در محوطه دور شمشادها میچرخد و با خودش تکرار می کند وقتی جوان بودم این چایی ها را میچیدم، می چیدم می چیدم می چیدم... . با نگهبان و بچهها داریم فوتبال دستی بازی میکنیم و دست و روپوشم روغنی شده. از پله ها بالا میروم حسین دریایی روی تختش نشسته و دارد با کمد حرف میزند. داریوش دارد کتاب می خواند. حسین می گوید آهنگ بذار یکاری کن که میتونی. لاکتراشی اسکاچ می بافد. من دارم دختری را ادمیت میکنم و همزمان باهاش مصاحبه میکنم، خانمی که با مادرشوهرش دعوا کرده و اورا زده چندبار به دخترک هشدار داد که آرامتر صحبت کند، آنقدر چاق و درشت است که زمین را می لرزاند، دخترک آخرسر از من خواست یک لیوان چای برایش ببرم، هرچه گشتم یکبار مصرف پیدا نکردم لیوان شیشه ای بردم! :/
ناهار سلف امروز سبزی پلو با ماهی است غذای مورد علاقه م که ماهی یکبار میدهند آن هم یک نصفه! تنها غذایی س که تمام برنج را باهاش میخورم. میخورم و لذت میبرم و میگویم خدایا شکرت،شاید امروز آخرین باری باشد که ماهی میدهند
برمیگردیم خوابگاه توی آینه به شکم لختم دستی میکشم و به ف میگویم این تو ماهیه، دست بزن همششش ماهی 🐟