Insomnia

یک هفته ای هست که شبا نمی تونم بخوابم بااینکه خسته هم هستم. امروز عصر زنان بودیم و ساعت دوازده بیدار شدم هوا بارونی بود و ناهار اکبرجوجه. یکمی از غذامو ریختم توظرفم برای فردا که ناهار ندارم بخورم، ولی نمی‌دونم کجا گرمش کنم چون از صبح تا عصر خونه نمیام. صبح که کارگاهه عصرم که کارآموزی. امروز کلا یک مریض تو بخش بود که اونم داشت مرخص میشد. استادمون انقد برامون داستان تعریف کرد و انقد از وضعیت زندگی پسرش توی آلمان تعریف کرد که هشوش افتادم برم آلمان. می‌گفت ی پرستار آر ان اونجا شیش هزار یورو میگیره و پرستار بیس دوهزاریورو. و اینکه می‌گفت پسرش با سه هزاریورو تلویزیون و فرش و یخچال و ماشین لباس شویی و کلی وسایل خونه خریده بود. موقع رست رفتم اون نون فانتزیه دوباره صحبت کردم گفت اوکی ولی فقط عصرها میخوان،باید برم با مدیر گروه صحبت کنم ببینم اجازه میده سه روز دوممو با بچه های اون گروه که صبحین برم. راستی با ح کات کردم سر اینکه بهش زنگ زدم جواب نداد درست مثل دفعه قبل ولی با این تفاوت که اون لحظه تو اینستا آن بود، اخرشب بهم ی پیام داد که اونم جواب پیامای ظهر من بود. گفتم من دیگه بهت پیامی نمیدم توام نده و تا الان که سه روز شده. این دفعه دیگه قصدم واقعا جدیه آدمی که من انقد براش بی اهمیت باشم کنسله حالا بماند که با اسکینی پوشیدن هم از نظر من کنسله.« نمیدونم براتون پیش اومده یا نه که کسی دوستون داشته باشه، شما بدونین که بهتون علاقه داره ولی این عشق و دوست داشتن رو حس نکنین. شاید چون توجهش به اندازه کافی نیست، بلد نیست ابراز کنه یا هرچیز دیگه. یه شکنجه‌ وحشتناکه. مثل ادم تشنه‌ای میمونه که یه ظرف اب داره، ازش مینوشه، میدونه که این ابه ولی عطشش برطرف نمیشه.» این تکس و من امشب از کانال کاف خوندم و بنظرم بهترین توصیفه از ح و رابطم باهاش. ازین گذشته بالاخره باید باهاش کات میکردم چون خودشم گفت که ما نمی‌تونیم ازدواج کنیم و خانواده هامون بهم نمیخوره. پس هرچه زودتر تمومش میکردم بهتر بود. الان که پیش دوستام هستم و کارآموزی هست و بیکار نیستم خیلی راحت تره.

راستی جمعه قرارع بچه هارو ببرن نمایشگاه کتاب تهران و متاسفانه من جا موندم. یک هفته پیش تو کانال گذاشته بودن من حواسم نبود و خیلی الان اعصابم خورده بخاطرش.

نگران فردام که چی بپوشم میخوام با مدیر گروه که رییس دانشکدمونم هست حرف بزنم آخه مانتو با قد مناسب ندارم

ی چیز دیگه هم تو همون کانال خوندم جالب بود حقیقت بود برامن:

طوری شده ک والدین مشکلاتشونو به ما میگن ولی ما مشکلات خودمونو پنهون میکنیم

فکر کنم واقعا بزرگ شدیم

۱ لایک
ممنون... توام همینطور!
دنبال دختر و رفیق و عشق و خوشگذرونی نیستم! فقط دلم میخواد! دلم خیلی چیزا میخواد که نادیده میگیرم! :)
اون خانوم هم نمی‌دونم چی بگم در موردش. فقط دوست و هم کلام مجازی بود. در حد همین کامنت تو بلاگ! ولی اون دوست داشت بیشتر باشه این حد مشخص! من دوست داشتم با همسرش هم آشنا بشم باهم دوست شیم، سه تایی اصلا مثل خواهر و شوهر خواهر! ولی یه چیزی اینجا درست نبود! اون حسی که داشت اشتباه ایجاد میشد، من اینو نمی‌خواستم :/
اینستا و اینا هم ندارم.
لطفاً برات نمینویسم :/ دیگه نوشتنم نمیاد و درک میکنم که حوصله نوشتن نداری با این همه درس و کار و زندگی دانشجویی و... مخصوصا حالا که از رابطه خارج شدی میخوای آزاد تر‌ باشی.
من در این لحظه بهم حس اضافه بودن دست داده، برای تو مهم نیست ولی برای من مهمه که ننویسم از همه چیز زندگیم! چون خیلی چیزا هست که نمیدونی در مورد من و نمیتونی درک کنی و اصلا هم مهم نیست! تو در قبال کسی مسئولیتی نداری که بشینی حرفاشو دونه دونه جواب بدی!
حالمم زیاد خوب نیست...

خب این پیج منه اگه خواستی بهم پیام بده حالا که اینجوریه باهم حرف بزنیم

Ftme_khakpur79

کی چه رشته ای میخونه؟ من؟ نه کلا دیگه دانشگاه نرفتم رفتم دنبال کارای معافیت که برم کار کنم بعد اون، خیلی جاها کار کردم، تو هرکاری یه حروم زاده بازی هایی دیدم که کلا بیخیال کار شدم. از سوپرمارکت و همین شیرینی فروشی که میگی تا کافی نت و اسنپ و... واسه همشونم یه دلیل قانع کننده ای دارم که واقعا تو هر شغلی یه حرومزاده بازی های هست که بدونی بهم حق میدی! یکی از بدترین تجربه هام این بود که برم یجا کار کنم اونجا فقط سن بالاهای پولدار میومدن، بعد فهمیدم منو آوردن اونجا که انتخابم کنن واسه کثافت کاریاشون :| باورت میشه؟ :)
فعلا هم بیکارم تا یه مغازه ای چیزی راه بندازم. خرجمم خیلی کمه کلا آدم قانع ای هستم ولی این قانع بودن بعضی وقتا باعث عقده ای شدنم میشه... مثلا بعضی وقتا اینستا میرم میبینم این بچه پولدارا با ماشینای چند میلیاردی چطوری زندگی میکنن واقعا نظرم راجع به عدالت تغییر می‌کنه! البته خب این یه چیز عادیه خانوادشون داشتن، گذاشتن براشون از اونا بالاتر هستن از ماها پایین ترم هستن!
اونقد خرجم کمه که خانوادم میگن بابا برو تو یجا مشغول شو اصلا پولم در نیار فقط اینقدر تو خودت نباش یکم اجتماعی شو و از این چیزا که درونگرایی رو بیخیال شم! کارم شده پیاده روی برای سلامتیم و تحقیق در مورد تکامل و پیشرفت و خوندن و نوشتن و... همه هم سنام دارن عشقو حال میکنن! بعضی وقتا دلم واسه خودم میسوزه که چرا با این موقعیت و این چهره و شخصیت و قد و هیکل(چون دخترا خیلی دوست دارن دارم تعریف خودمو نمیکنم) باید همیشه تنها باشم؟ ولی بعدش به خودم که میام میبینم اینجوری راحت ترم!
میدونی چیه؟ من واقعا علاقه ای ندارم که زندگیمو با کسی تقسیم کنم! شاید چون سنم بالا رفته اینطوری شدم! هرسال که میگذره بیشتر احساس تنهایی میکنم و باز هرسال که میگذره تصمیمم بر تنهایی جدی تر میشه! واقعا آدم درست حسابی نمیتونم پیدا کنم، شاید چون خودم همش یه رو دارم این فکرو در مورد بقیه میکنم که اونا هم خوبن!
اصلا دیدگاه من نسبت به زندگی یه چیز دیگه شده، ارزش هام تغییر کرده، سواد و شخصیت دیگه برام بی معنی شده، خیلیارو دیدم که خانواده خوبی دارن، پولدارن، زیبا هستن، به خودشون اهمیت میدن ولی اصلا پایبند به چیزی نیستن، رهایی رو میخوان، حتی دکتر مهندسن، ولی هرچی بیشتر میگذره واقعا به اهمیت مجرد موندن بیشتر پی میبرم! ازدواج به نظرم یه حس مزخرفیه برای بقا و پرت کردن هوش‌ و حس نسبت به اتفاقات و جریانات...
رشته رو که گفتم، با کلی توضیحات بی ربط تر همراهش!
راهمو پیدا نکردم و زبان! خوب اینم فکر کنم متوجه شدی که راه من همون نرسیدنه! یه دکلمه ای شنیدم که می‌گفت نرسیدن رسیدن محض‌ است، این جریان تموم نشدنی تکامل واقعا برام شیرینه، اونقدری هم سواد کامپیوتری دارم که هر چیزیو که بخوام راحت ترجمشو در بیارم همین کافیه برای مطالعه البته می‌دونم تو منظورت از زبان و یادگیری چیه ولی من کلی گفتم، علاقم به زبان فرانسویه خیلی دلنشینه ولی حوصله همونم ندارم :))) انگلیسی هم کمی تا حدودی میفهمم ولی همچنان با زیرنویس فیلم میبینم در اون حد بلد نیستم...‌‌ ولی زبان خیلی مهمه مخصوصا برای شما که رشتت مرتبط به پزشکیه به نظرم باید زبان انگلیسیو کامل مسلط باشی تا خودتو همیشه آپدیت نگه داری با مقالات خارجی اساتید بزرگ، اگه واقعا علاقهمندی‌.
ببخشید من متوجه نشدم کودوم دو سال؟ آها دو سال دیگه درست تموم میشه؟ نمی‌دونم صلاح خویش خسرو اینا دانند... :/ اخبار خودکشی و مهاجرت تکنسین های پزشکی رو خیلی دیدم تو سایتا، سخته یه کاری رو بکنی زحمت بکشی بعد چس تومن حقوق بهت بدن، ولی داریم کسایی که پیشرفت میکنن همینجا! به نظرم بیشتر مشاوره بگیر از بقیه کن که عقلم درست کار نمیکنه، از نظر دولتی ها میگن ما خرج تحصیلات بچهارو فراهم میکنیم بعد اینا میرن خارج حاصل کارو میدن به اونا ولی به این توجه نمیکنن که حقوق کم میدن، در کل به قول تو حقوق همه چی تو ایران کمه، شاید معیار های خوشبختی ما فرق کرده شاید غرب زده شدیم. نه ولی اینا همش چرتو پرته آدم خودش سرنوشت خودشو انتخاب میکنه، من پرستار میشناسم که ماهی با اضافه کار بیستو خورده ای در میاره مجردم هست همش استوری اینستا میزاره تو کافه های لاکچری بدون حجاب و این چیزا داره تحت لیسانس اروپا زندگی می‌کنه :)))
ولی جریان می‌دونه چیه؟ جریان همین نسکافه هست! یکی می‌ره امادشو میخره می‌ریزه تو لیوان میخوره یکی می‌ره تو کافه پول جاشو میده صد تومن میکنن تو پاچش!
درسته اونور خیلی چیزا هست حقوق هم بیشتره دخل و خرج هم میخوره، ولی واقعا به نظر من فکر نکنم احساس خوشحالی عمیقی بهشون دست بده وقتی همچنان تو کشور خودشون نیستن! نمی‌دونم نظر منه، حداقل خودکشی نمیکنن :)) همینقدر داغون و متناقض (مغزمو میگم)
همه چی باز به خودت بستگی داره... بیشتر مشاوره بگیر از بقیه، از کسایی که موندن از کسایی که رفتن... من اطلاعی ندارم!
من از وقتی که یادم بوده همش تحمیل بوده! زندگی از نظر من تحمیله، من در کنار خانوادم و هم نوع های خودم باشم رو ترجیح میدم، شاید تو سن خیلی بالا برم... برای لذت بردن از بقیه زندگی کوتاهم!
آره واقعا حق با شماست دکتر شدن تو ایران سخته یا باید خیلی با سواد باشی یا سهمیه داشته باشی :)))
آره حق داری خیلی دکتر های بی سوادی تو کشور داریم اونایی هم که خوبن تو مطب که میری جا برای نشستن نیست و همشونم سن بالا هستن. تا این جوجه ها دکتر بشن صد نفرو بیچاره میکنن... بعضیام به قول تو بخاطر پول و کلاسش همینطوری گوسفندی یه چیز میخونن تجویز میکنن میرن بدون هیچ عذاب وجدانی! اونایی هم که از اول خوبن انگلیسی فول هستن و علاقه دارن و همیشه آپدیت میکنن خودشونو... دیگه نظر خاصی ندارم در مورد این موضوع! سوادم نمی‌کشه!
تو درونگرا نیستی سرت شلوغه و حوصله سر صدا زیادی رو توی بعضی از تایم های خاص نداری، تو کاملا عادی هستی همه یه وقتایی حوصله سروصدا و اینا ندارن!
سایکوپد هم نیستی شاید جامعه مریض باشه و تو تحمل این حد از بی فرهنگی و بی نظمی و بی عدالتی رو نداشته باشی. تو خوبی...
از وبلاگت خوشم اومد چون تو دلیه‌! یعنی خودتی و راحتی، بدم میاد این بچه های تازه به دوران رسیده میان تایپ میکنن : روز سختی را سپری کردم و دیگر تاب و توان روزهای ابری زندگی تیره تر از شب را... برو بابا اسکل کتاب چاپ می‌کنی؟ :|
آخه کامنت طولانی یه جوریه، عین آدمایی میشم که یه عمر صحبت نکردن و بعد کلی حرف زدن هی میام هر ساعت میبینم چرا جواب نداد :| نمی‌دونم چه مرگمه، شاید چون زیادی تنهام، شاید چون همیشه حرفام خریدار نداشته، شاید چمیدونم! مرسی از خودت.
اها، شاید واسه اینکه من کامنت رو دوست دارم چون حاضر جواب نیستم، دوست ندارم نسنجیده حرف بزنم تو چت و دنیای واقعی اصلا حاضر جواب نیستم بعضی وقتا چرت و پرتی میگم که تا ساعت ها مغزمو درگیر می‌کنه بعضی وقتا خیلی بیش از حد رک حرف میزنم که ناراحت میشن و بیشتر وقتا سکوت میکنم و بیشتر حرف و حس طرف مقابل رو پردازش میکنم تو مغزم، این واسه اختلال خودمم هست مثلا کامنت تورو دو ساعت پیش دیدم خونه تلویزیون روشن بود نتونستم جواب بدم الان دارم حدود یک ساعته که اینارو می‌نویسم لابه‌لای این نوشتنا فکر میکنم آب میخورم تا حرف درست رو بگم چون برام اهمیت داری.
همه چی از بچگی شروع میشه، اختلال پشت اختلال یهو تبدیل میشی به یه آدم دیوونه که بدون قرص و دارو اصلا هویت خودشو گم می‌کنه و فقط نوشخوار ذهنی داره!
چرا برام مهمی؟ چون دلم خواست مهم باشی در همین لحظه :| چی دارم میگم... :| منظورم اینه که : تنهام :/ دارم می‌ترکم از تنها بودن و هیچکسیو تو حریم شخصی خودم نمیتونم قبول کنم! خیلی چیزا هست که نمیشه گفت یا الان به ذهنم نمی‌رسه... با تاخیر میرسه! :/
دوباره کنکور؟ درس؟ دلم خیلی چیزا میخواد و در بهترین حالت خودم هستم ولی واقعا دیگه نمی‌کشم... خستم! شاید از نزدیک ببینیم بگی وای چه جوونه چه ساده و شاد و خوب و... ولی از تو ترکیدم :/ برمیگرده به همون تحمیل هایی کم همیشه به ما میشده، من همیشه دوست داشتم متفاوت باشم که دیده بشم ولی الان فکر دیده شدن نیستم، می‌خوام فقط خودم باشم، رو خودم کار کنم و از زندگی و لحظه لحظه هاش لذت ببرم، شاید فردا نباشیم! :/ ولی دلیلی بر تلاش نکردن نیست، همیشه در حال بهبود هستم ولی این جامعه حالش بده... هی میام خوب باشم هی نمیشه یکاری می‌کنن حالت بد کنن! انگار چشم دیدن خوشی رو ندارن! منم سعی میکنم هروقت خوشم ناخوش باشم هروقت ناخوشم خوشحال به نظر برسم! شاید از چشم مردم چشم تنگ در امان بمونم. ولی عمیقأ همیشه در حال حسرت خوردن و ناراحت بودن هستم!!! بازم دارم زیاد می‌نویسم...
لاب‌لای این حسرت ها یکم شادی هم میکنم، مثلا یه فیلم میبینم حالم بهتر شه، میخونم، یه چیزی که دوست دارمو میخورم...! همون شادی های کوچیک دوران بچگی!
امیدوارم حس بدی بهت منتقل نکرده باشم که اگه منتقل شده باشه یعنی تو شخصیت قوی‌ای نیستی! بزار من حرفامو بزنم توام نشنیده بگیر کلا!
قسمت بعدی حرفات : آره دیدم کات کردی و اینا... کلا زیاد میری تو رابطه؟ من فکر کنم عشقی به اون صورت نداشتم، حتی یادم نیست آخرین بار کی دست یکیو گرفته باشم. آها یادم اومد، همون قبل هیجده سالگی بود، اعصابم نمی‌کشه بخوام تکیه گاه کسی باشم من خودم دنبال تکیه گاه میگردم... :/
دلم میخواد یه دختری باشه که فقط باشه! هم باشه هم نباشه، و قطعا دختر باشه چون ملت فکر میکنن گی‌ هستم از بس تنها میرم تنها میام :| خانواده میگن تو چرا یه دختر نیست تو زندگیت... و منی که حوصله خودمم ندارم! :)))
ولش کن توام حالا هی کات کن هی برو تو رابطه اینقدر میری میای خسته میشی بابا :))) اعصاب داریا :|
من اعتراف میکنم چون واقعا مشکل دارم، مثلا شاید الان بقل‌ دستم باشی اصلا یه کلمه هم حرف نزنم، میگم حرفم نمیاد کلا :| میشینم‌ میبینم چیکار می‌کنه چی میگه چی میخواد، بعد تازه به ذهنم میرسه... اسکل که میگن منم :))) من کبد چرب داشتم یه رژیم غذایی گرفتم وزنمو نصف کردم بعد اینقدر غذا نخورده بودم غذا خوردن یادم رفته بود :))) باور میکنی؟ همه میگفتن این تا یه سال دیگه زنده نمی‌مونه میخواستن ببرنم بیمارستان بستری کنن با سرم بم کالری بزنن :))) ولی همچنان عاشق رژیم گرفتن و روزه گرفتن هستم، عاشق کالری ها و غذاها... ولش کن زیاد ذهنم میره رو کالری عصبی میشم :| مخصوصا غذاها و کیک هایی که کالریشونو نمیتونم دقیق حدس بزنم چون نمی‌دونم چقدر شکر و چربی داره آه :|
چند ساله دورم از ادما؟ خیلی :| شاید شش ساله با کسی بیرون نرفتم نه دوست پسر یا دختر نه فامیل، فقط بعضی وقتا خانواده...
نمی‌دونم والا دکتر بود اسکل بود چی بود، ولی شوهر داشت منم سگ محل نمیکردمش از نظر دوستی یا رابطه احساسی ولی اون همش میخواست شمارمو داشته باشه. منم خوب مثل دوست دوسش داشتم ولی اون انگار خیلی وابسته شده بود :| بهش گفتم خوب بیا برو به شوهرت بگو ما دوستیم واقعا هم دوست بودیم فکر نمی‌کردم اینقدر بچسبه :|
شمارمو بهش ندادم یه اکانت زدم اونجا چت کردیم دو سه روز بعد یکاری کردم نچسبه بره به زندگیش برسه :/
تهشم یجوری خداحافظی کرد که آره مثلا من تورو بلاکت‌ میکنم و اینا بعدشم گم و گور شد ولی من آخرشم نفهمیدم این چه سمی بود :)))
نمی‌فهمم فازشو :|
وقتی فهمید بره بهتره، بهتر شد! داشتم از عذاب وجدان میمردم، که چرا این که شوهر داره من باهاش چت میکنم :| صد بار بهش گفتما تو شوهر داری چرا چت می‌کنی با من و اینا می‌گفت خوب دوستیم ما که همدیگرو ندیدم ولی باز حس خوبی نداشتم فکر کن بهم میگفت شوهرم خوابیده بزار برم اونور جوابتو میدم... :| من رد میدادم اصلا :| رابطمون شبیه رابطه نبود، انگار من بیمار بودم اونم روانشناس! ولش کن غیبت میشه! نمیتونم قضاوتش کنم شاید یه مشکلی داشته! ولی هنوزم دلم میخواد ببینم چیکار کرد دکتراشو گرفت نگرفت رابطش با همسرش چطوره! یجوری شده بود اون ازم مشاوره می‌گرفت :| بخدا منم در جریان نیستم :))) ولی من کلا حس خاصی نسبت بهش نداشتم، چون همیشه تنها بودم همه حرفامو براش می‌نوشتم اونم جواب میداد، هنوزم حسی ندارم ولی انگار برای اون قابل هضم نبود که هم دوست باشی هم حسی نداشته باشی :| تهشم فهمید که درست نیست این رابطه بهش فهموندم اسکل شوهر داری این چه فازیه بعد زد بلاک کرد :|
همه چی برمیگرده به فرهنگ آدما... اون تو یه دنیای دیگه بود!
امیدوارم هرجاهست موفق باشه ولی یجوریم میشد که داره بم حس پیدا می‌کنه! منو با دوست پسر قبلیش مقایسه میکرد! اصلا یه وضعیتی... این میخواست تراپیست بشه :/ فاک :/
میبینی؟ فیکس دو ساعت شد کامنت نوشتم... من سالمم :)))
اونی که اومد تو وجودت رو ول کن، خودت و دوست داشته باش!

بهت حق میدم میدونم زیراب زدن همه جا هست...

واقعا برگام حتی اون کفتارهای پولدارم؟؟!! آدم می مونه اصلا:/ ایشالا زودتر کارات جور بشه همین مغازه اوکی بشه یکم سرت گرم شه ازین حال و هوا دربیای، هم دوستای خوب پیدا میکنی هم پول درمیاری هم اینکه یه دختر خوب پیدا بشه واست.انقدم به این بچه پولدارا اهمیت نده راه خودتو برو چیکار به اونا داری، هرکسی باید هدف و ارزش هاشو مطابق واقعیت زندگیش بچینه، می‌دونی این دنیا به عدالت خداست نه به عدالت علی و می‌دونم که این تلخه ولی سعی کن اهمیت ندی سعی کن فقط و فقط به خودت فکر کنی که قدم بعدیت چی باشه یا این دفعه چی هست که دوست داری بدست بیاری؟ و فقط و فقط برای اون زندگی کن. وقتی بهش برسی احساس آرامش میکنی احساس شادی میکنی، اون بچه پولدارا عشق و حال میکنن ولی نمیتونی بگی احساس شادی میکنن، عشق و حال و لذت زودگذره و زیرمجموعه شادیه. امیدوارم فهمیده باشی چی گفتم!
خب اگه قیافت خوبه که دیگه نگران نباش چون دخترا هم مثل پسرا قیافه و هیکل براشون مهمه.فرصتات زیاده اصلا نگران نباش! حالا شاید الان بگی تنهایی راحت ترم ولی هیشکی نتونسته تنهایی رو طولانی مدت تحمل کنه.باهات موافقم که ازدواج مزخرفه ولی تنهایی زیادهم برای آدم سمه. مگه چند سالته که میگی سنم بالارفته چرا همش احساس میکنم ازمن کوچیک تری. 
منم خیلی وقتا تنها لذتم میشه یه شیرکاکایو با کیک:)
اره خب قوی نیستم ولی اصلا حس بدی منتقل نکردی بهم، تالا کسی انقد برام ننوشته بود برام جالب هم هست اتفاقا.هرچند که خیلی برام سخته چون هی میرم بالا بخونم تیکه تیکه جواب بدم.
خوشبحالت من عاشق غذام.رژیم برام سخته مخصوصا اگه ذهنم درگیر باشه.
نه دوسال طرح باید بگذرونم. الان ترم آخرم یکی دوماه دیگه فارغ التحصیل میشم.
اینم اولین نفری بود که باهاش بودم
در مورد اون دختره هم اشتباه کردی خداروشکر که ختم به خیر شد و خودت متوجه اشتباهت شدی، نمیتونم درک کنم چطور میتونن انقد راحت خیانت کنن، بنظر من که این خیانت محسوب میشه مگه نه؟
دیگه ببخشید خسته شدم حوصله ندارم جواب بدم
خودت اگه دوست داشتی بیشتر حرف بزنی لطفاً برام بنویس چون از خوندش خسته نمیشم فقط وقت ندارم کامل جواب بدم
یا اگه دوست داشتی اینستاتو بهم بده.

خارج واسه کسی خوبه که واقعا یه فن خاصی بلد باشه یا یک رشته ای خونده باشه که بتونه توش به درآمد برسه بعد یا بیاد اینجا از دلار به ریال یه زندگی توپ بسازه یا همونجا بمونه لذت ببره زندگیشو بکنه.
خارج واسه کسایی خوبه که خیلی پولدارن تو ایران و اونجا برن‌ مجبور نیستن از صفر شروع کنن.
یا کسایی که اونور خیلی‌هارو دارن یا...
من نه هنر خاصی بلدم نه زبان نه تحصیلات بالا نه پولدارم. پس واقع بینانه‌ نگاه کنیم همینجا بمونم و آبرومندانه زندگیمو ادامه بدم بهتره.
شاید یه روز تو همین ایران زندگی خیلی عالی تری داشته باشم!
تو اگه دل رفتن داری و تحصیلاتت می‌تونه برات درآمد زایی کنه و عشقشو داری پس برو!
دل رفتن و عدم داشتن وابستگی خیلی مهمه! مهم تر از اونم پول و شغل تو اونجاست!
پناهندگی و این چرتو پرتا که اصلا مفت ارزش نداره (واسه من) بهترین کمپ هاشون مثل خوابگاه دانشجوییه ده لول پایین تر کوچیک تر مسخره تر با آدمایی که نمیشناسی و...
من میدونستم خیلی سالها قبل برم ولی نرفتم موندنی شدم...
همه پیر میشیم و موضوع برای حسرت و حسودی زیاد هست... فهمیدم که آدما کلا سیر نمیشن!
پذیرش و تکامل خیلی بهتر از تغییره. (واسه من)
تو ایران یا باید دکتر باشی یا مهندس یا دلال یا دزد یا بچه پولدار یا خلافکار یا..‌. کسی با این حقوق ها نمیتونه زندگی خارجی بکنه، ولی اگه فقط مثلا یه دکتر بشی میتونی خارجو بیاری ایران :))) دیدم که میگم! یجوری میتونی یک جایی زندگی کنی که از خارج بهتر باشه ولی واسه الان نیست! مثلا به یه موفقیت نسبتا چشمگیری برسی میتونی اونجوری زندگی کنی! که اونم باز خود خارج نمیشه ولی هستن کسایی که پول ده تا خونه تو دبی رو دارن ولی تو ایرانن، ارتباط و پولشو دارن تو کشور خودشون لاکچری زندگی میکنن. هرچی بخوان براشون فراهم میشه...!
کلا حرف زیاد میزنم... :/
شدیداً درونگرا هستم تو واقعیت ولی نوشتنم بیاد ول نمیکنم، اهمیت هم نمی‌دم که چقدر طولانی نوشتم و چی دارم میگم چون واقعیت رو از دید خودم دارم میگم! اهمیتم نمی‌دم طرف مقابل چی فکر می‌کنه فقط حرف میزنم :|
همین درونگرایی باعث میشه که بیام بلاگ های بیان رو بخونم ببینم کی چطور زندگی می‌کنه که یکی پیدا کنم باهاش صحبت کنم دلم ترکید :| حوصله آدمایه واقعی رو ندارم از دور قشنگ ترن.
دیشب یکی از پست هاتو خوندم داشتم تصویر سازی ذهنی میکردم نوشته بودی تو شکمم همش ماهیه :))) ترکیدم از خنده، بلاگتو سیو کردم بیام دوباره نظر بزارم... تو دانشگاه ما هم ماهی میدادن ماهی یکبار، بچه ها میگفتن، شهر خودمون بودم خونه غذا می‌خوردم. یک دوبار غذای سلف خوردم ببینم چی میدن، گشنم میشد بوفه یچیز می‌خوردم. اون دانشگاه هم ول کردم با اینکه دولتی بود و رتبه خوب داشتمو... از یجایی به بعد دیگه اون آدم سابق نشدم، چون حال قدیم خودمو توی تو میبینم دوست دارم بلاگتو، خوشم اومد. ولی زیاد جواب نده... من خیلی تاکسیکم،‌ کلکسیونی از بیماری های روحی روانی، سعی دارم خوب شم ولی نمیتونم! واقعا خیلی حرف زدم، صدام کردن با کی چت میکنی؟ عجیب بود براشون، گفتم چت نیست. بعد چندین سال دوری از آدما پارسال تو بیان یه بلاگی دیدم خوشم اومد کامنت زدم براش باهم صحبت میکردیم در مورد روزمره هامون... اون روی منو که دید فرار کرد! دلم براش تنگ شده نکبت یجوری فرار کرد که دیگه هیچ اثری ازش نیست :| خیر سرش دکتر بود میخواست حالمو خوب کنه تراپی لازم شد :)))
همه میان یه بخشی از وجودتو میکنن گم میشن میرن :| یکاری کردم که عشق سابقشو فراموش کنه به زندگیش برسه ولی اون در عوض بهم ثابت کرد من واقعا بیمارم و درست نمیشم، نمی‌دونم چرا به هرکی خوبی میکنم می‌خوام حالشونو خوب کنم و حال خوبمو باهاشون تقسیم کنم تهش یکاری می‌کنن که بهم ثابت شه‌ بیمار روانی هستم :( هرچی بلد بودم بهشون یاد میدادم ولی اونا فقط مسخرم میکردن. فکر میکردن نمیفهمم. :(
برم... خیلی حرف زدم، خدافظ دوست داشتی جواب بده دوست نداشتی اصلا نادیده بگیر این پیامو واقعا دیگه در توانم نیست با یکی حتی از راه دور اینترنتی چت کنم باهم دوست بشیم بعد بره، چرا؟ چون مشکل دارم، چون زیادی سادم، یا خیلی مهربون، یا سایکو... الآنم بغض کردم دارم خفه میشم :/
تبدیل به اشک شد :|
خوبه که اشک شد.
خدانگهدار

تقریباهممون یه رشته ای داریم می‌خونیم خارج برای هر رشته ای هم از اینجا بهتره.

هنوز راهتو پیدانکردی قطعا چیزی هست که بهش علاقه داشته باشی که بری یادش بگیری کسی هم که میگه زبان دوست نداره قطعا یه زبانی هست که دوست داشته باشه. 
من خودم منتظرم دوسالی که در پیش دارم و از سر بگذرونیم این دوسال تجربه خیلی برام سرنوشت سازه و تکلیفم و مشخص می‌کنه که میخوام چیکار کنم میخوام بمونم ادامه بدم یا نه میخوام مهاجرت کنم
اونایی که پول دارن همه جا براشون خوبه هم ایران عشق و حال میکنن هم اونجا وگرنه برای ماهایی که صفریم واجبه تلاش کنیم ما باید ببینیم چقدر میتونیم رنج بکشیم فقط تفاوتش اینه که ما باید رنج هایی که قرارع بکشیم و خودمون انتخاب کنیم ،اگه تو ایران بمونیم رنج هایی که به ما تحمیل میشن خیلی زیادن. حالا تو فرق این دوتا رو درنظر بگیر رنجی که بهت تحمیل میشه یا رنجی که خودت انتخاب کردی؟ کدوم و میتونی بپذیری تو خودت رو مسیول یکسری مشکلات می‌دونی ولی یکسری مشکلات به تو تحمیل میشن که تو نمیتونی تصمیم بگیری که مسیولیتشون باتواِ.
پناهندگی که اصلا فکرشم نمی کنم مگه دیوونم احتمال دیپورت شدن داره.
چقدر راحت میگی یه دکتر اگه بشی خارج و میاری ایران. پزشکی قبول شدن تو ایران سخته ولی ازینایی که قبول میشن فک میکنی چند نفرشون سوادشو دارن؟ می‌دونی چقد مریضا رو میکشن؟ کاش کسایی که خودشون می‌دونن نمیتونن انصراف بدن من واقعا متاسفم ولی این دوتا شهری که کارآموزی میرم پزشکای فوق العاده بی سوادی داره نمی‌دونم چطور بهشون مدرک دادن واقعا. آخه دکتر شدن به چه قیمتی فقط واسه پول؟ اصلا فکرشم نکن. یسریا که فقط اسمشون دکتره.
من والا نمی‌دونم درونگرام یا میانگرا اخع بعضی وقتا خیلی شفت میشم، فک کنم بیشتر ضداجتماعم ولی درونگرا ها رو درک میکنم، چون یه زمانهایی هست دنیای بیرون و هر انسانی که تو این دنیا سروصدا ایجاد می‌کنه اذیتم می‌کنه. منم دوران کنکورم زیاد میومدم اینجا خیلی از وبلاگارو سیو داشتم میخوندمشون برام جالب بود بدونم چیکار کردن. ولی الان اصلا حوصلم نمیگیره، درونگرا تر شدم انگار.
واقعا چرا باید اهمیت بدی که چرا کامنتت طولانی شد من که خیلی خوشحال و ذوق زده شدم یه نفر انقد برام حرف زده اونم اینجوری هرچی که تو فکرش بوده بهم گفته.دستتم درد نکنه که به حرفام اهمیت نمیدی! منم فقط نظر خودمو می‌نویسم!
اره انقد ماهیای سلف و دوست دارم که اون روز از صبح تا غروبش چشمام برقی میشه. الان میخوای دوباره کنکور بدی؟ پزشکی میخوای؟
چرا زیاد جواب ندم؟ چون خ تاکسیکی؟ فداسرت من که اهمیت نمیدم! دیگه هیچ کس واسه منی که یک هفته س کات کردم و انقدر آرومم نمیتونه تاکسیک بازی دربیاره! تو وقتی خودت اعتراف میکنی یعنی وضعت خیلی بهتره ازونایی که ادعای دوستی و معرفت و بزرگواری و سخاوت و.. دارن.
چندسال دوری از آدما؟ وای خیلی سخته من اانقد از تنهایی و سکوت میترسم. خیلی دوستشون دارما اما طولانی و همیشگیش من و میترسونه.
خیرسرش دکتر بود؟! واقعا چرا اینارو انقد گنده میکنن وای مخصوصا وقتی واسه دانشجوهاشون انقد میمالن اعصابم بهم میریزم بابا طرف هیچی بارش نیست انقد گندش نکنین تازه اکثرشونم باشین. من که همیشه سگ محلشون میکنم تو بخش.
منم الان که دارم برات می‌نویسم سرکارم تو شیرینی پزی!
واسه من که فعلا یه نفر اومد تو وجودم گم شد و رفت، اصلا هم نفهمیدم چیشد. در مورد این آدم هم باید بگم که خیلی تاکسیک بود که اینکار و کرد بتخمت بگیر فک میکنم زیادی بهش ارزش داده بودی. اشکالی ندارد بهرحال تجربه شد.میدونی اینجور آدما افراد سمی هستن که نباید بهشون ارزش داده بشه، یه هدف پیدا کن مسیر خودت و برو تو این مسیر هرکس توروازش جدا کرد بهش اهمیت نده و راه خودتو برو. 
بازم حرف دارم باهات بزنم. وای چقد نصیحت کردم ببخشید اگه خستت کرد، نصیحت نبود اعتقادات و تجربیات خودم بود


ولی هیچ جا کشور خودت نمیشه...
اینو از منی بشنو که تا حالا از استان خودمم خارج نشدم :)))
امید به رفتن یا ساختن و لذت در حال؟ من که حس میکنم هرجا برم درد همراهم هست، درسته شاید خیلی چیزا بهتر باشه، آزادی های نامحدود، درآمد خیلی خوب، محیط جدید و شاید خیلی زیبا ولی من تو این بدن زندانی شدم! نه دارم خودمو قانع میکنم که اینجا بهتره :))) خوب ترجیح میدم تو بدنه زندونی تو یه زندونه بهتر باشم. این وابستگی های عاطفی و روانی ول نمیکنن... دنیای ما مهربونا پر از این وابستگی هاست که موندنیمون کرده! نمی‌دونم... نظر بیخود منو بپذیر :)))
چه اتفاق بدیه که مهربونم! که ساده‌ و بی آزارم، من بیشتر خستم‌ تا ساده! خیلی خستم! شاید دارم پیر میشم.
بازم نمی‌دونم...!
امیدوارم دکتر یا پرستار یا هرچیه خوبی بشی و به رویاهای خوب و انسانی خودت برسی! اگه واقعا خوبه!

میفهمم چی میگی منم دقیقا تو این مسیله امید به رفتن یا ساختن و لذت در حال موندم

ولی می‌دونی چیه دنیا دوروزه و ما باید برای تجربه های جدید شجاع باشیم
مبادا که پیر بشیم و حسرتش به دلمون بمونه 
ایشالله بهترینها برات رقم بخوره عزیزم ممنونم از نظر صادقانت

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان