آسکی و جشن فارغ التحصیلی

شب اسکی با این که زیاد چیزی نخونده بودیم خوابیدیم، صبح که رفتیم، همه مارو تو اتاق کنفرانس قرنطینه کردن و استاد محمدی اومد اسم هفت نفر اول و خوند من هفتمی بودم، ایستگاه اولم کودکان بود همه سوالا رو دست و پا شکسته جواب دادم بعد که زنگ خورد رفتم ایستگاه استاد محمدی،ادم حاد ریه روآورده بود، اونجا همه رو باید مینوشتم، خودکار هم با خودم نبرده بودم از استادا می‌گرفتم، بعد رفتم واکسیناسیون بعد قلب بود، بعد تشخیص پرستاری بود(کریمی) بعد استاد محمودیان بود که سی پی آر و انبوه و لارنگوسکوپ رو مولاژ انجام دادم براش، اخری هم روان بود که از همه کیوت تر بود استاد امیری یه عینک خنگی زده بود خیلی کیوت شده بود سوالاش زیاد بود و سناریوش اندازه همه اون شیش تا سناریوهای قبلی روی هم خودش از سوال آخر شروع کرد بعد جوابشونو از روی سناریو برام میخوند میپرسید این الان چی میشه همون بنویس، اتاقش بوی سیگار غلیظی میداد بهش گفتم گفت حتما یکی از پسران سیگار کشیده بود که بعید هم نبود سه تا پسر تو این گروه بودن که همشون خ سیگاری بودن،‌اون استرس داشت زنگ نخوره من حالا هی چرت و پرت میگفتم:) خلاصه اینم تموم شد ومن و فاطمه رفتیم خونه. من چایی گذاشتم و بعد سریع شروع کردم به لکه گیری موکت هی میسابیدم عین اوشین، فاطمه هم اومد کمک کرد و بعد موهارو برداشتیم و جارو کشیدیم، این همه استرس برا اینکه پول موکت و آزمون نگیرن، واقعا تمیز شد فقط بعضی جاها رنگش پریده بود خلاصه اون شب موکت و ازمون تحویل گرفت قاسم کردی و من ی نفس راحت کشیدم. بعد یکم استراحت کردیم و من رفتم حموم و بعد یخچال و بالکن رو تمیز کردیم و ساعت چهار رفتیم بیرون، آخرین بیرون:( علیزاده و درویش کنار آموزش و پرورش منتظرمون بودن، وقتی سوار شدیم گفتن قبل شما سه تا دختره ازینجا رد شدن فک کردیم شمایین الکی با دوربین ادای عکس گرفتن درآوردیم:) هوا هم خ قشنگ بود ابری بود و خنک قبلش هم یه نمه بارون زده بود، رفتیم سمت گیلان، قرار شد بریم دریا، همینجوری رفتیم و رودسر و رد کردیم یه جا آورده درست کنار جاده ای که به چایسر می‌رفت یه فلافل وانتی دیدیم نشستیم رو میزش کنار جاده و ساندویچ کثیف خوردیم. بعدم رفتیم ساحل و بعدم رفتیم ایران کتان و بعدشم فروشگاه دایان و بعدم برگشتیم خوابگاه. اون شب آخرین شب خوابگاه شیلا بود، رفتیم پنکیک درست کردیم با فاطیما بعدم برگشتیم تو اتاق آهنگ گذاشتیم و رقصیدیم و گریه کردیم و هم و بغل کردیم. بعدم شیلا اتاقش و تحویل داد و خوابیدیم. چقد سر تحویل دادن داستان شد. زنیکه خوک همش می‌خواس عیب بذاره رو وسایل و موکت که پول بگیره ازمون. صبح قرار شد بریم دانشکده کارامون و بکنیم یکمی امضا جمع کنیم. ساعت هشت من بیدار شدم شروع کردم به آماده شدن و آرایش کردن، چون ساعت نه و ربع عکاسی داشتیم تا تموم بشه ساعت شد بیست دقیقه به نه، با فاطمه رفتیم دانشکده از دونفر امضا گرفتیم و برگشتیم سمت هتل، شیلا نیومد شبش دیر خوابیده بود. رفتیم عکسارو گرفتیم دوتا تکی و یه دوتایی با فاطمه و چندتا دسته جمعی گرفتیم. بعدش قرار بود بریم آرامش که من لباس بخرم هیچی نداشتم شب تو تالار بپوشم، شیلا هم میخواست دامن بخره. با فاطمه برگشتیم خوابگاه لباس عوض کردیم و رفتیم آرامش اونجا مهدیه و مهیاس هم اومدن، فاطمه داشت بال درمی‌آورد مهدیه رو دیده بود، تالا ندیدم کسی انققققدر خواهرشو دوست داشته باشه. یه یک ربع بعد شیلا اومد پیشمون من یه کراپ مشکی با آستین گیپور و پف دار خریدم از یقه کش میخورد میشد آورد روی بازو، این مدلی خیلی دوست داشتم، چون شونه هامم پهنه بهم میومد، یه کراپ دیگه هم بود استین کوتاه و سفید بود پایینش زنجیر جواهری شکل ریسه آویز میشد اونم خیلی قشنگ بود. قیمتشونم خوب بود 230تومن بودش. من تو کارتم 213 مونده بود چون تازه پول بلیط و ریخته بودم خالی شده بود، شیلا برام حساب کرد. سرظهر بود خیلی از مغازه ها یکی یکی داشتن میبستن، بعدم سریع رفتیم شیلا دامن کرم خرید و برگشتیم خوابگاه. تا رسیدیم سریع رفتیم کمک کلی وسایل جشن و بردیم پایین گذاشتیم، هندونه ها کلاه ها آب معدنیا ژله ها پنکیکا میوه ها. ساندویچا و بعد برگشتیم بالا شروع کردم جمع و جور کردن وسایلم، روز اول پریودیمم بود و از صبحم سرپا بودم. اماده شدیم من شلوار بگ مشکی شیلا رو ازش گرفتم با کراپم پوشیدم، هردوتا زنجیر سفید و طلاییمو هم انداختم، دستبندمم انداختم. گوشه چشممو با مداد مشکی و قهوه ای سایه زدم و با سایه کالباسی تیره فید کردم یه شاین هم وسط چشمم زدم، یه رژ کمرنگ کالباسی هم زدم که خیلی رنکشو دوست داشتم، شیلام وسایلشو جمع کرد و برد پایین باباشو شوهرعمش اومدن بردن و آخر لباسامونو برداشتیم و با اسنپ رفتیم تالار. راننده اسنپ همش به شیلا نگاه میکرد یعنی گردنشو خم میکردم! و برای اینکه ضایه نشه الکی سمت چپم نگاه میکرد الکی مثلا دارم اینه ها رو نگاه میکنم! تو ورودی تالار عکسامون چسبیده بود، عکسای کارآموزیامون. بعد از سلام علیک یا استادا رییس دانشکده اومد ی سخنرانی مزخرفی کرد و بعدم لوح گرفتیم ازشون و بعدم سوگندنامه خوندیم و یه کلیپی هم از عکسای قابل پخش نگاه کردیم و تمام. استاد یوسفی رو انقد بغل کردیم که خمیر شد😂 خیلی لاغر و خوشگل شد. حتی استاد فتوک هم مترو بغل کرد،استاد محمدی هم که نیومد :(. بعد یک ساعت و نیم تقریبا استادا و خانواده ها رفتن،پسرا از وقتی استادا بودن عرق خوردن و شروع کرده بودن پدر فاطیما که دید اینا دارن عرق میخورن عصبی شد و فاطیما رو همراه خودشون بردن،باهاش خدافظی کردیم و بغل و گریه و خلاصه بعدش آهنگ گذاشتیم و شروع کردیم رقصیدن و سوگند و الهیانم بودن، تاهشت و نیم تو تالار رقصیدیم. همه مست کرده بودن منم دلم خ میخواست فقط خجالت می‌کشیدم به درو گفتم گفت خودت به فلانی بگو بهت میده، نگفتم که خجالت می‌کشیدم. آخرین آهنگ آهنگ بخون غزل خدافظی و بود و چشم من،همه گریه کردیم خیلی خیلی زیاد باورم نمیشد که دارم با آدمایی که باهاشون زندگی کردم و هرروز باهم خوابیدیم و بیدار شدیم و غذا خوردیم و ... خدافظی میکنم، آخرین بار بود که داشتم میدیدمشون و میدونستم که دیگه قرار نیست حداقل تو یکسال آینده ببینمشون و این برام خیلی سخت و غمگین بود.هشت و نیم رفتیم یه ساحل خلوت، رعد و برق میزد و پس زمینه فوق العاده ای ایجاد کرده بود، پارتی اصلی اونجا بود، فقط خودمون بودیم و مهمونامون رفته بودن خوابگاه و خونه هاشون. اونجا بالاخره ی پیک رفتم بالا، یه سیگار هم درو برام آتیش زد، فاطی گفت تالا با ...(من) سیگار نکشیده بودم. انقد رقصدیم که نگو تا ده موندیم اخراش سه نفر از بچه ها آهنگ خوندن. همه برای آخرین بار از هم خدافظی کردیم. درو هم اومد و خدافظی کرد و حرفای قشنگ و آرزوهای خوب. ولی من فقط نگاش کردم و نتونستم حرفی بزنم. موقع برگشتن به ماشین بارون گرفته بود انکار با چشمامون هماهنگ بود. کنار ماشین به درو گفتم از داداشم بهم نزدیک تر بودی مواظب خودت باش بغلم کرد و منم بغلش کردم و زود سوار ماشین شدیم، شیلا بین راه پیاده شد که بره پیش خانوادش، ما رفتیم خوابگاه، علیزاده گفت برم بالا گفتم آره چون خیلی حالم بد بود پریود بودم، کمرم درد میکرد. درو گفت بنظرم همینجاها بزن کنار خدافظی کنیم، درست قبل دوربین پیاده شدیم و من علیزاده رو هم بغل کردم، بعدم درو و نمی‌خواستم بغل کنم فقط دوباره بهش گفتم واقعا از داداشم بیشتر دوست داشتم و ازون بهم نزدیک تر بودی که محکم بغلم کرد و طولانی خیلی گریم گرفت اینجا گفت قرار نشد گریه کنی دیگه و سرمم چندتا بوسید خیلی خیلی دلم براش تنگ میشه. رفتیم خوابگاه اتاق و تحویل دادیم و صبح همراه فاطمه یا اتوبوس برگشتم خونه.

 

۱ لایک
چه قشنگ! امیدوارم قشنگ تر بشه از اینجا به بعدش...
موفق باشی دخترم :)

مرسی مرسی

توام همینطور ایشالادلت شاد و لبت خندون بشه:)

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان