شنبه برا اولین بار گل گرفتم، اولین تجربه گل گرفتنم بود حالا حدس بزنید از کی؟ از مترون:] من و ایمانی تو اتاق تزریقات بودیم من که بالاسر مریض بودم اومد دوتا گل گذاشت و رفت یکی رز آبی بود یکی صورتی من ابیه رو برداشتم خیلی خیلی خوشگل بود و خیلی دلم میخواست برم بیرون و باهاش عکس بگیرم ولی کسی و ندارم، دو ماهه از خونه بیرون نمیرم، البته فعلا بیمارستان برام جذابیت خودشو داره ولی بعداً که برام تکراری بشه خیلی سخت میشه.
پریروز یک داستانی برام پیشومد که هنوزم یادش میفتم اشک تو چشمام جمع میشه، میدونستم پشت سرم حرف میزنن ازم خوششون نمیاد همه اینارو میدیدم و احساس میکردم ولی چون رو یادگیری تمرکز کردم برام مهم نبود تا اینکه این داستان پیشومد، پریروز که من تزریقات تنها بودم و همکار اقا رفته بود اعزام، من نمیتونسم مریضارو هندل کنم، خیلی زیاد بودن هنوزم رگ گیریم اوکی نشده بود اول شیفت دوتا رگ خراب کردم ولی نمیدونم چی شد خدا خدایی کرد که من اون شیفت قشنگ اکسپرت شدم مثل شیفتای قبل شل نگرفتم قشنگ سفت کردم و باخودم گفتم من اجازه خراب کردن هیچ رگی و ندارم خداروشکر خدا بهم کمک کرد و قلقشم یاد گرفتم که چه رگی و چجوری بگیرم چه رگی و انتخاب کنم چه رگی و میتونم چه رگی و نمیتونم قلق همه چیز تا حدودی اومد دستم، ولی نگو بچه های بخش(دوتا از پسرا) رفتن به سوپروایزر گفتن که این همه رگارو خراب میکنه ما همش داریم بهش کمک میکنیم و این داستان پریشب که شیفت شب بودم به گوشم رسید، دیگه واقعا دیدم نمیتونم طاقت بیارم، هرچی باخودم کلنجار رفتم دیدم نمیشه به سوپر چیزی نگم، اول به همکار اقا تو همون اتاق تزریقات گقتم که آقا اینجوری شد، الان شما اینجا شاهد بودی من چندتا رگ خراب کردم؟ گفت خداییش اوکی بودی اتفاقا بچه ها بهم گفتن با فلانی شیفتی یکم اذیت میکنه ولی نه واقعا اوکی بودی و منم باهات اوکی بودم، اینم یه مورد از حرفایی که پشت سرم میزدن بود که اینجا رو شد! بعدش رفتم پیش سوپر گفتم آقا شما بیا از این همکارم سوال کن حی و حاضر اینجاس تو تزریقات کنار من وایساده بود شاهده که من کارم چطور بود بعد اشکام درومد نتونستم خودم و کنترل کنم سر این قضیه واقعا دلم شکست و رنج کشیدم چون اون شب من با کمردرد خوابیدم این حقم نبود و اگه به سوپر نمیگفتم این قضیه برام بد تموم میشد با این کار من و خراب کرده بودن، من رفتم مثلا از خودم دفاع کنم زدم کار و بدتر خراب کردم گریم گرفت بعد مرده نیشخند زد کسافت عنتر معلوم بود داره از خنده داره میشه، هی میگفت شما طرحی هستی ما از شما انتظاری نداریم! ایکبیری خر هیچی دیگه اصلا اون سه ساعت شب خوابم نبرد همش داشتم گریه میکردم بعد صبح دیدم همون تیم اون روز کذایی صبحکار شدن، به پسره گفتم چرا این حرف و به سوپر گفتی گفت بخدا نگفتم و بیا بریم از خودش بپرسیم و احتمالا مریضا گفتن! بعد باز به هد هم داشتم میگفتم که همچین شده که باز اشکام ریختن و بعضی شدم، اونم گفت نه بچه های ما همه پشت هم هستن و اشتباه به عرضه رسوند و تو باید خودت و قوی کنی و همچین چیزی خلاصه که آبروم خیلی رفت همه جوره هم رفت.