ازون شبی که جنگ شروع شد پنج روز میگذره شب بیست و سوم بود جمعه شب، من اون شب شیفت بودم شیفت یک خوابیدم شیفت دو بیدار شدم دیدم بچه ها دارن تلویزیون میبینن تهران و زده بودن....
خدایا دعا میکنم هرچی زودتر این جنگ تموم بشه مردم چه گناهی کردن آخه
من تازه میخواستم برم دکتر پوست برا صورت و موهام برم جلسه دوم لیزر ابروهام مانتو ادراری بخرم ...
۲۸ خرداد ۰۴