وسواسی تر از همیشه

خیلی ادم حساس و وسواسی شدم

 به اینکه یه وقت بدقضاوت نشم خیلی اهمیت میدم

حتی موقع پست گذاشتن تو وبلاگم یا کامنت دادن واسه بقیه هم وسواسیت به خرج مید

اعتماد بنفسم فوق العاده اومده پایین ⁦=_=⁩

یه حرفی اگه بخوام بزنم یه کاری اگه بخوام بکنم از هزااارتا فیلتر ردش میکنم.تو نوددرصد مواقع هم منصرف میشم کلا. 

 

 

 

۵ نظر ۵ لایک

چه معضل کمرنگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پست۱۵۱

 

 

 

 

 

انقدر ابن اهنگ و دوست دارم که هر چندوقت دلم براش تنگ میشه 

۰ نظر ۱ لایک

long time no see!

+داشتم به این فکر می کردم که از چی بنویسم
 
اخه میل دارم یه مطلب بلند پست کنم بعد این همه مدت اما چیزی تو ذهنم ندارم که مناسب باشه
.
راستش خیلی وقته که ذوق نوشتنم و از دست دادم. 
 
انصافا از یه پشت کنکوری چی میشه انتظار داشت؟اونم الان که کمتر از سه ماه مونده.
 
 
+چهار صبح میخوابم.نظم خوابم تو افتضاح ترین حالت ممکن قرار داره.خیلی از دیروقت درس
 
خوندن خوشم میادا(اصلا یکی از فانتزیامه)اما من متاسفانه(شایدم خوشبختانه)شب خون
 
نیستم.یعنی شبا نمیتونم مفید بخونم.
 
(فکر کن همه خوابن،جز تیک تاک ساعت صدای دیگه ای نمی شنوی،تو داری درکمال ارامش درس
 
میخونی و تو محلتونم فقط چراغ اتاق تواِ که روشنه! انقد میخونی تا وقتی که هوا کم کم روشن
 
میشه.وای اون لحظه چقد دلنشینه!)
 
 
⁦^_^⁩راستش یاد ندایاسی افتادم.دی ماه۹۷بود که کارنامه های دبیرستانش و استوری گرده بود.همه
 
درساش بیست!تک و توکم۱۹/۷۵پیدا میشد!! بعدم میگفت سال کنکورش معلم زیستشون میگفت ساعت
 
پنج صبح بخاطر یه سری اشعه هایی که زمین جذب میکنه! ذهن ادم خیلی خوب یاد میگیره.⁦:-\⁩ اونم با
 
هزارتابدخبتی اون تایم بلند میشد و شروع میکرد خوندن اما هییچی یاد نمیگیرفت! میگفت باید
 
ساعت ده یازده شروع میکردم.⁦
 
تاحالا پنج صبح از خواب پانشدم واسه درس! معمولا هشت بوده تو وضعیت عادی.باید امتحان کنم
ببینم چجوریه😢😢 
 
+بدم نمیاد خاطراتم و بنویسم اما وقت کو؟؟؟(مدتیه میترسم نکنه‌یه روز بیاد که هممممه خاطراتم و
 
فراموش کرده باشم،واسه همین باید هرچه زودتر بنویسمشون)
 
زده به سرم ادرس اینجا رو تو وصیت نامم بنویسم!(جدی میگم). یعنی میشه انقدر به بیان اعتماد کرد
 
که نزنه وبلاگ عزیزم و نترکونه؟؟؟دارم از قدمتی حدود۱۰۰_۱۵۰سال حرف می زنمااا!
 
یعنی میخوام بچه هام و نوه هام اینجارو بخونن. اگه ی تیکه زمین نداشتم بهشون بدم حداقل یه
 
وبلاگ داشته باشم خب!!
 
اصلا ممکنه تااون موقع یه عده دیگه بزنن وبلاگ همه مارو نیست و نابود کنن تا اثری ازین دوران به جا نمونه.⁦;-)⁩
 
_درحال حاضر بااینکه دوساعت و نیم از وقتی که شام خوردم می گذره اما هنوزم سردلم سنگینه😢😢یعنی تا خرخره خوردمااا
 
قصدم این بود که غذا زیاد بخورم که خوابم نبره بشینم درس بخونم(ادبیات و عربی رو)اما امشب حتی
 
همون چس مثقال یادگیریِ شبای قبلم ندارم.
 
 
درسته که شام و ازقصد زیاد خوردم ولی باید اعتراف کنم که یک هفته ست میلم به غذا ده برابر حالت
 
عادی شده.مداااام میخورم و سیرم نمیشم! دوروزم هست که هوس ساندویچ هایدا کردم هی غذاهای
 
سسی و شور و تند و چرب میخورم که هوس اون بخوابه!
 
حالا بگذریم فکر کنم فردا اوکی‌میشم،اگه نشد وقت میذارم و میرم میخرمش دیگه.
 
+راستی بعد اینکه داستان مانتوم حل و فصل شد(بعدا واسه داستانش و یه پست جداگونه
 
میذارم)سه،چهار هفته پیش اینستارو پاکیدم
 
 
+برنامهforest نصب کردم.مزخرفه ها حتی باعث شد بیشتر بیام سر وقت گوشی.اما خوشم میاد ازش😍خوشگله!
 
+ص۱۹۳قرابت نشر الگو
یه بیت بسیییییارزیبا دیدم که زدم تو گوگول فهمیدم مال سعدیه(حیف شد،حافظ تاحالا ازدید من حافظ با اختلاف صدر نشین بود)
مدارا می کنم با درد چون درمان نمی بینم/تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم
 
غزل ۴۲۶

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم

 

حالا اگه این پشه پدرسوخته بذاره،دیگه میخوام رو این تشکی که کنار بخاری اتاق انداختم بخوابم

 
۰ نظر ۱ لایک

⁦^_^⁩خودشیفتگی در موقعیت های بیگانه!

بارون نم نم میزد

ساعت نزدیک یازده شب بود

جاده یک طرفه رو خلاف رفتیم تا برسیم به فروشگاه!

چراغ بنزین ماشین از دوساعت قبل روشن بود!

طبقه بالای فروشگاه هییچکی جز ما نبود!!

طبقه پایین هم فروشنده ها نبودن،فقط چندتا پسر بچه میدیدم ک داشتن فوتبال بازی میکردن!یه تپلو هم کلاه به سر،داشت با اسکیت راه میرفت!!

وقتی داشتم از پله ها میرفتم پایین،از تو اینه خودم و نگا کردم

موهام از زیرشال مشکیم چه خرمایی خوشرنگی شده بود⁦:-)⁩!!!

 

 

 

۰ نظر ۰ لایک

fire on fire

یه اهنگ خوبwink

 

یک ربع پیش یه پست گذاشتم پاک کردم الان

پشیمون شدم ازشcrying

۰ لایک
آرشیو مطالب
بهمن ۱۴۰۳ ( ۱ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان