+داشتم به این فکر می کردم که از چی بنویسم
اخه میل دارم یه مطلب بلند پست کنم بعد این همه مدت اما چیزی تو ذهنم ندارم که مناسب باشه
.
راستش خیلی وقته که ذوق نوشتنم و از دست دادم.
انصافا از یه پشت کنکوری چی میشه انتظار داشت؟اونم الان که کمتر از سه ماه مونده.
+چهار صبح میخوابم.نظم خوابم تو افتضاح ترین حالت ممکن قرار داره.خیلی از دیروقت درس
خوندن خوشم میادا(اصلا یکی از فانتزیامه)اما من متاسفانه(شایدم خوشبختانه)شب خون
نیستم.یعنی شبا نمیتونم مفید بخونم.
(فکر کن همه خوابن،جز تیک تاک ساعت صدای دیگه ای نمی شنوی،تو داری درکمال ارامش درس
میخونی و تو محلتونم فقط چراغ اتاق تواِ که روشنه! انقد میخونی تا وقتی که هوا کم کم روشن
میشه.وای اون لحظه چقد دلنشینه!)
^_^راستش یاد ندایاسی افتادم.دی ماه۹۷بود که کارنامه های دبیرستانش و استوری گرده بود.همه
درساش بیست!تک و توکم۱۹/۷۵پیدا میشد!! بعدم میگفت سال کنکورش معلم زیستشون میگفت ساعت
پنج صبح بخاطر یه سری اشعه هایی که زمین جذب میکنه! ذهن ادم خیلی خوب یاد میگیره.:-\ اونم با
هزارتابدخبتی اون تایم بلند میشد و شروع میکرد خوندن اما هییچی یاد نمیگیرفت! میگفت باید
ساعت ده یازده شروع میکردم.
تاحالا پنج صبح از خواب پانشدم واسه درس! معمولا هشت بوده تو وضعیت عادی.باید امتحان کنم
ببینم چجوریه😢😢
+بدم نمیاد خاطراتم و بنویسم اما وقت کو؟؟؟(مدتیه میترسم نکنهیه روز بیاد که هممممه خاطراتم و
فراموش کرده باشم،واسه همین باید هرچه زودتر بنویسمشون)
زده به سرم ادرس اینجا رو تو وصیت نامم بنویسم!(جدی میگم). یعنی میشه انقدر به بیان اعتماد کرد
که نزنه وبلاگ عزیزم و نترکونه؟؟؟دارم از قدمتی حدود۱۰۰_۱۵۰سال حرف می زنمااا!
یعنی میخوام بچه هام و نوه هام اینجارو بخونن. اگه ی تیکه زمین نداشتم بهشون بدم حداقل یه
وبلاگ داشته باشم خب!!
اصلا ممکنه تااون موقع یه عده دیگه بزنن وبلاگ همه مارو نیست و نابود کنن تا اثری ازین دوران به جا نمونه.;-)
_درحال حاضر بااینکه دوساعت و نیم از وقتی که شام خوردم می گذره اما هنوزم سردلم سنگینه😢😢یعنی تا خرخره خوردمااا
قصدم این بود که غذا زیاد بخورم که خوابم نبره بشینم درس بخونم(ادبیات و عربی رو)اما امشب حتی
همون چس مثقال یادگیریِ شبای قبلم ندارم.
درسته که شام و ازقصد زیاد خوردم ولی باید اعتراف کنم که یک هفته ست میلم به غذا ده برابر حالت
عادی شده.مداااام میخورم و سیرم نمیشم! دوروزم هست که هوس ساندویچ هایدا کردم هی غذاهای
سسی و شور و تند و چرب میخورم که هوس اون بخوابه!
حالا بگذریم فکر کنم فردا اوکیمیشم،اگه نشد وقت میذارم و میرم میخرمش دیگه.
+راستی بعد اینکه داستان مانتوم حل و فصل شد(بعدا واسه داستانش و یه پست جداگونه
میذارم)سه،چهار هفته پیش اینستارو پاکیدم
+برنامهforest نصب کردم.مزخرفه ها حتی باعث شد بیشتر بیام سر وقت گوشی.اما خوشم میاد ازش😍خوشگله!
+ص۱۹۳قرابت نشر الگو
یه بیت بسیییییارزیبا دیدم که زدم تو گوگول فهمیدم مال سعدیه(حیف شد،حافظ تاحالا ازدید من حافظ با اختلاف صدر نشین بود)
مدارا می کنم با درد چون درمان نمی بینم/تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم
غزل ۴۲۶
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم
حالا اگه این پشه پدرسوخته بذاره،دیگه میخوام رو این تشکی که کنار بخاری اتاق انداختم بخوابم