قلب اکلیلی

فقط دو سه ساعت باهاش هم شیفتی بودم و کل مسیر برگشتم تا خونه قلبم اکلیلی بود

۰ نظر ۱ لایک

نگاهت میکنم خاموش و...

نگاهت میکنم خاموش و..

خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان چشم است و..

چشم از دل نشان دارد 

۰ نظر ۱ لایک

کاش

کاش مژه هام بلند بود 

۰ نظر ۰ لایک

نسینی الدنیا

راستش حوصله نوشتن نداشتم خودم و مجبور کردم! چندشب پیش شبکار درمانگاه بودم جایی که خوابیدم خیلی سرد بود بیدار که شدم گلوم درد میکرد دیروز صبح که پاشدم بدن درد و سردرد و تب داشتم یه کلداکس و یه نوافن انداختم بالا تا ساعت یازده یازده و نیم نگهم داشت بعدش هم بدن دردم به طرزوحشتناکی شروع شد هم لرز کرده بودم دیگه حتی نمی‌تونستم آمپولا رو بشکونم، رفتم پتومو گرفتم مثل چادر سرم کردم نشستم رو تخت و هی دور خودم میپیچیدم، اخر شیفت رفتم داروخونه سرم و اینا گرفتم زدم و خوابیدم گفتم شاید بهتر بشم ولی ساعت شیش شیش و نیم دوباره همه چی برگشت زنگ زدم سوپر گفتم من خیلی مریضم نمیتونم بیام واقعا گفت باید زنگ بزنی به سوپر شب! بهش بگو اطفال سه نفره ست. منم زنگ زدم یارو گفت نمیتونم آفت کنم بچه های بخش مگه میتونن جای سه نفرِ اورژانس و بگیرن؟ اونا نمیتونن شلوغی رو جمع کنن! فک کن اینجا خونش بود هنوز نمیدونست که شب تزریقات نیرو ندارع! ببین چقدر دیوس بود که اینجوری گفت. هیچی دیگه منم فقط گفتم بیامم فایده نداره چون حتی یه لیوان هم نمیتونم بلند کنم و اوکی خدافظ. بعد باخودم گفتم اینا خیلی دیوس و در عین حال کله خرابن برام غیبت زد میکنن و حالا بیا درستش کن رفتم چندتا قرص انداختم بالا و شروع کردم آماده شدن که حدود چهل دقیقه طول کشید فقط لباس عوض کنم بعدش رفتم رو مبل خوابیدم که اینجا برق هم قطع شد تبمم شدید بود بدن درد هم رو اعصابم همه اینا به کنار اینکه مجبور بودم اینجوری برم سرکار اصلا تو کونم نمی‌رفت شروع کردم گریه تا هفت و چهل و پنج دقیقه داشتم گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد، شماره سوپروایزری بود منتظر زنگشون بودم، گفت اره تزریقات نداریم و خیلی شلوغه و اینا حتما باید بیای گفتم باشه ولی اصلا «نمیتونم» کار بکنم توان هیچ کاری و ندارم. ساعت هشت و نیم خودم و رسوندم، خداروشکر بچه ها هوامو داشتن دستشون درد نکنه و خداروشکر مریض هم زیاد نیومد و اینکه داروها اثر کرد بدن دردم خیلی بهتر شد بلند شدم کار هم میکردم، تو همین حالت سوپر هم اومد من و دید باتعحب نگاه میکرد داشت تو دلش می‌گفت این که اونجوری میگفت چی شد پس!فقط ساعت دوازده تا یک خیلی شلوغ شد پنج شیش تا مریض باهم اومدن اینجا هم اثر داروها پریده بود خیلی اذیت شدم خداروشکر ساعت یک تایم خوابم بود اینجا دوباره باز از درد داشتم بخودم می پیچیدم قرص خوردم خوابیدم ساعت چهار بیدارشدم یه خانومه رو تخت یازده خوابیده بود با لهجه لاتی تهرانی«بهم خیانت کرد مچشونو گرفتم انقد کتکم زد از پشت هلم داد موهام و کشید محکم زد تو گردنم نمیتونم اصلا کجش کنم...!»

۰ نظر ۱ لایک

خیلی اعصابم خورده

همه شیفتای درمانگاهم داره آف میشه

از ماه بعد دیگه بالا شیفت برنمیدارم

۱ نظر ۲ لایک

Hii

خب بعد دوروز از فاز غم درومدم و الان واقعا احساس خیلی بهتری دارم، راحت شدم.

دیشب ی مانتوی کراپی و شال سفارش دادم امشبم کیف، امیدوارم زودتر برسه.

بعد اینکه یه چس کراشی روی یکی از همکارام زدم(البته بعد اینکه نخ داد من شاخکام تیز شد) اونم فک کنم در همین حد چسی رومن کراش داشته باشه ، دلم میخواد باهاش اوکی شم چون می‌دونم آخرش باید کات کنیم و اینکه می‌دونم بمنم ضربه ای وارد نمیشه اگه زیاد طولش ندم!

۰ نظر ۱ لایک

دوباره

امروز عصر بودم 

اومدم خونه بهش زنگ زدم و بهش گفتم هرچی فکر میکنم میبینم بهم نمیام و تمام اونم گفت هرطور مایلی مراقب خودت باش و خدافظ. به همین راحتی!

الانم واقعا غمگینم نه بخاطر اون بلکه بخاطر تنهایی خودم و وضعیت الآنم که خیلی خرابه.  واقعا بخودم افتخار میکنم که توهرسرایطی هم که باشم نمی‌ذارم بهم بی احترامی بشه 

۳ نظر ۲ لایک

دیگه نه

وسط ماه دو دفعه شیفت برام اضافه کردن دوتاشو رفتم امروزو نرفتم اون دوتارم نمی‌خواستم برم اشتباه کردم ترسیدم ، سو استفاده تا کی؟ مگه برنامه ماهیانه نیست اون دوتارم لطف کردم. زنگ زده میگه اگه نیای بخدا دیگه تو اورژانس نمی‌خوامت نامتو میزنم باید به رییس بیمارستان جواب پس بدی! خیلی خودمو کنترل کردم خداروشکر چیزی نگفتم، ولی تو دلم قند شکوندن وقتی گفت دیگه تو اورژانس نمی‌خوامت. بعدشم گفت ما اینجا پپه نیستیم! خیلی خنده دار بود اصلا. مگه هدنرس اینجوری صحبت میکنه؟ خب خانوم هدنرس تو کلت اگه عقل باشه که اینجوری نمیگی تو این وضعیت، همه رو پر دادی رفت اورژانس و رو هوا نگه داشتی منم که از خدامه بااین شرایط از اورژانس برم اصلا هم فرقی نمیکنه کدوم بخش باشه میخوام فقط اورژانس نباشه. حالا فردا که اربعینه پس فردام جمعه ست، شنبه هم شبکارم، یکشنبه صبح بشه برم ببینم داستان چیه.اخه بگو عن خانوم تو اصلا تو جایگاهی نیستی که بخوای نامه منو بزنی، اون مترونش هم بخواد بزنه هیچ عبایی ندارم بزنه من با همین نامه میرم دانشگاه. دیگه اجازه نمیدم احدی ازم سواستفاده کنه. الانم خیلی حالم خوبه اگه میرفتم مثل شیفتای قبلی تا یک هفته حالم گرفته می‌شد

۰ نظر ۱ لایک

هی خدا

امروز رفتم واسه کسی که میخوام بزودی دکمشو بزنم کادو تولد خریدم! تازه می‌خوام براش کیک تولد و گل و کارت تبریک هم درست کنم!

از طرفی در کنار اینکه بدقیافه ست اخلاقش خیلی بده زود سرم داد میزنه و زور میگه

با همه اینا میتونم بسازم! فقط تصور اینکه بچه هام از همچین آدمی باشه برام غیرممکنه.

تنهایی زده به سرم دلم میخواد هرچه سریع تر تشکیل خانواده بدم، بله رسماً دلم بچه میخواد... :( 

۲ نظر ۱ لایک

ان دو

سلام از اولین شیفت N2 بیمارستانم

ساعت تقریبا سه شنبه من دوازده و نیم رسیدم خونه ولی باز خوابم نمیبره

دیشب و پریشب و روزهای قبلش هم همین داستان و داشتم، حتی بعد از یه شیفت شب شلوغ هم تا ساعت ها خوابم نمیبرع...

پهلوهام خیلی چربی بسته زیر شکم و رونمم همین طور، تصمیم گرفته بودم حالا که نمیرسم ورزش کنم با فستینگ وزن کم کنم که با پونزده تا شیفت شب در ماه و این مشکل اختلال خواب شدنی نیست

مثلا امشب ساعت هفت مثلا زرنگی کردم سریع شامم و خوردم ولی الان ساعت سه و من خیلی خیلی گشنمه اگه هم غذا نخورم معدم تا مدت ها من و بگا میده

امروز عصر داخل اورژانس بودم که خداروشکر خلوت بود شب و تزریقات بودم که بحران خورد دوازده تا تصادفی باهم اومدن. بچه ها آخر شب دلستر و چیپس و پفک خریده بودن ولی من لب نزدم گفتم فستم:/ الآنم اصلا اشتها ندارم ولی چون خیلی گشنمه مجبورم

خیلی پشیمونم، پشیمونم که تعاونی اسم‌نوشتم، بانک مهر وام دوبرابری میده پنج شیش ماه صبر میکردم می‌تونستم وامم و بگیرم ولی الان باید ماهی ده تومن پول تعاونی بدم تا یکسال و سه ماه آینده آیا اسمم زود بیفته آیا دیر، بعد هم ازونجایی که باید بدترین حالت رو درنظر بگیریم مجبورم پولای سیو شدمو تبدیل کنم که اینم برای من تنبل خسته دردسر محسوب میشه

۳ نظر ۱ لایک
آرشیو مطالب
مهر ۱۴۰۴ ( ۶ )
شهریور ۱۴۰۴ ( ۱۰ )
مرداد ۱۴۰۴ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۴ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۴۰۴ ( ۳ )
فروردين ۱۴۰۴ ( ۹ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان