یک ساعت پیش میخواستم ومپایر دایریز ببینم ولی رفتم اینستا (ایموجی چشم غره)فردا هم لانگم باید زود بخوابم
دلم میخواست تو دفترچه بنویسم ولی چون خیلی هوا سرده نمیتونم حتی سرم و از زیر پتو دربیارم
امروز صبح ساعت هفت و نیم من و بابام رسیدیم محل آزمون و ساعت نه نوبتم شد! یه دوبل زدم و قبول شدم بالاخره دیگه خسته شده بودم...
بعد از گل فروشی همونجا ی اسفنج برای هفت سین و یه تا روبان یک متری مشکی و آبی و صورتی کمرنگ با سه تا دونه گل رز مصنوعی خریدم که شد نودهزارتومن!!
ازونجا گفتیم یکسره بریم احرازهویت که کار زودتر تموم بشه اونجا که رسیدیم تازه دیدم نوشته مدارک لازم کپی شناسنامه و کارت ملی! باز برگشتیم من به مامان زنگ زدم که داره میاد شناسناممو بیاره، تو این فاصله رفتیم لوازم قنادی من آرد نخودچی و پودر قند و هل و ماسوره و قالب شیرینی نخودی با یه مهر طرح پیچ پیچی با یه شمع نقره ای بلند برای هفت سینم خریدم که شد ۲۶۰
شامپومم تموم شده بود بعدش رفتیم داروخونه گفتم یه شامپو ضد ریزش میخوام که یه شامپو رزماری داد با یه کافئین، یه ورق هیرویت و یه قوطی بیوتین با یه آبرسان پوست چرب ویتالایر خریدم که شد هشتصد این آبرسانه خیلی من و سوزوند خیلم کوچیکه قیمتش سیصد تومن، یه کنترل کننده چربی هم دختره گفت بگیر صد و چهل تومنه گفتم فعلا نه
خمیر دندون و کرم دست هم تموم کرده بودم که اینم رفتیم فرهنگیان خریدیم شد نودتومن، سیگنال گرفتم امشب هم استفاده کردم بوی وایتکس میداد:/ اونجا مامان و دیدم شناسنامه رو ازش گرفتیم و رفتیم احراز هویت که اون پایینش فتوکپی داشت برای ی نصف برگ آچار دوازده تومن گرفت.
کپی هارو دادم به اون آقای که پشت باجه احراز هویت بود، دید و گفت ۱۳/۱۲/۷۹؟ گفتم چیشد نزدیکع؟ گفت یکی دیگه الان اینجاست۱۳/۱۲ گفتم جدی کوش کجلست؟! گفت روبرو نشسته پشت کردم نگاه مردم دیدم کسی ننشسته گفت الان اینجا نشسته بود رفت گفتم اه قسمت نبود ببینمش که گفت:گفتم رو بروت نشسته پشت سرتو چرا نگاه کردی گفتم خودتی گفت اره۱۳/۱۲/۶۹ گفتم چه جالب خیلی روز خاصیه گفت خیلیم کمه ها. بعدم عکسم و گرفتم و شد هشتاد تومن بعدم رفتم برای ثبت پلاک تو سامانه املاک که شد نودتومن! بعدم رفتم اداره پست سیمکارتم و گرفتم اینم نمیدونم چقد شد
بعدش رفتم آموزشگاه برگه هامو دادم که گفت ازین سه تا برگه باید کپی بگیری صد و پنجاه تومنم پول نقد بیاری انجام دادم و تمام
سلام بعد مدت ها اومدم اینجا که بنویسم
خب سه ماه و نیمه از شروع طرحم میگذره و من اخرای ماه اول بالاخره طلسم و شکستم و کات کردم. بعدش دوتا از دندونامو برگردوندم، کتاب جنگ جهانی دوم و موندم دوتا رمان جنایی بعدش خوندم، کلاس رانندگی رفتم آزمون شهر دادم باز مردود شدم، اون پسره همکارم یه طوری رفتار کرد که دیگه حالم بهم میخوره بهش فکر کنم، بعدش یک نفر اومد خواستگاری یازده سال ازم بزرگتره و تهران زندگی میکنه، فعلا تو مرحله آشناییم اگه بتونه دوسم داشته باشه و منم دوسش داشته باشم احتمالا برم تهران. هنوز اون دندون خالیمو ایمپلنت نکردم، جراحیشو میخوام اسفند انجام بدم که بعدش مصنوعی بزارم. اینم یه خلاصه از اتفاقاتی که جامونده بود.
تنها تویی تنها تویی...
در خلوت تنهاییم
تنها تو میخواهی مرا
با این همه رسواییم
مریض شدم گلوم درد میکنه وای خوب شد پسفردا آفم، ایشالا که زود خوب بشه
هعی
از تنهایی هم دارم میپوشم:(
برقا رو خاموش کردم تنبلیم میشه باز پاشم، پس اینجا مینویسم.
دلم برات تنگ شده، امشب میتونسیم هم شیفت باشیم ولی قسمت نشد، دعای امشبم اینه که الهی به قشنگ ترین حالت ممکن باهم هم مسیر بشیم، البته اگه من توهم نزده باشم که توهم از من خوشت اومده:/ کاش عطر مورد علاقشو آرایش مورد علاقشو میدونستم هعی نامرد نباش و توهم ی ذره تو خلوت خودت به من فک کن
دیشب که رفتم تو بخش ی چیزی عوض شده بود، یکی رفتار ب که عصرکار بود اونجا نشسته بود این دفعه باهام عین ادم حرف زد، یکی دیگه هم اون م.پ س که اونم متنفی شد داستان کراش و اینا! جذابیتشو برام از دست داد یهو، فک کنم اون موقع هم بخاطر اتاق تزریقات بود انقد منزجر کننده س که هرکس اونجا کنارم باشه که باهام حرف بزنه برام جذاب میشه!
خب امشب بعد یک شیفت عصر سگی که اومدم خونه، احساس ناامیدی میکردم، امشب دوباره تحقیرم کردن، دکتره برگشته بهم میگه تو اینجا چیکار میکنی منم فقط نگاش کردم و جوابشو ندادم بعد ر.پ س گفت که رگ گیر خیلی ماهریه، اون لحظه لبخند زدم ولی ...نمیتونم ناراحت نشم حداقل تااخر امشب بخودم اجازه میدم که ناراحت بمونم و یاداوریش کنم
ولی فردا دیگه یه روز جدیده و قراره همه چیز و فراموش کنم! فعلا فقط یادگیری برام مهمه. دیگه هم برام مهم نیست اورژانس بمونم یا نه وقتی این همه آدم راضی به حضورم نیستن اصراری نیست هدف من یادگیری هست که تو اورژانس چون کیسای مختلف میاد آدم مراقبت همه کیسا رو یاد میگیره بعد چندماه، پس درحال حاضر این یه فرصت فوق العاده ست برای من.
فردا شبکارم، با روحیه داغون رفتم برنامه رو چک کنم ببینم تا صبح قرارع نیش و کنایه های کیا رو تحمل کنم که دیدم م.پ س هم هست، احساس کردم نیمچه کراشی داره روم حالا نمیدونم از خوش ذاتیشه و کلا اینجوریه یا ازون نظر باهام خوبه، بهرحال هر کدوم که هست همینکه باهام خوبه گرم حرف میزنه باهام دمش گرم (بمیرم برا خودم که اینجور مظلوم و عقده ای شدم). دوسه روز بعد از روز پرستار بهم گفت کادو نگرفتی؟ گفتم کادو کجا بود گفت دوست پسری چیزی گفتم دوست پسر کجا بود. یعنی میخواست بفهمه سینگلم یا نه؟ هعی اگه شانس ما ا که اینم فرار میکنه، بخش مارم عوض میکنن و ، کلا هرچی که میخوام برعکسش میشه هعی، حتی وقتی تو تزریقات میدیدم این هست انقد خوشحال میشدم که اون اتاق منزجر کننده برام قشنگ میشد، خلاصه که امشبم خوشحال شدم که فرداشب باهاش شیفتم. فقط یادم باشه باهاش درد دل نکنم درمورد خودم اگه نپرسید حرفی نزنم، فقط در حد شوخی و تعریف کردن چیزای جالب و سوال کردن باشه. م. پ ر اگه پیامم بهت الهام میشه بذار بهت بگم که اگه کراشی داری لطفا سریع تر و زودتر پیش برو که عمرمون تموم شد!