خواب دیدم

دیشب خواب دیدم دارم سیگار میکشم

پ.ن:همین روزا تو ی فرصت مناسب

۰ نظر ۰ لایک

غزل شماره۱۷

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
 
پ.ن:انتخاب یکی از بیگانگان تلگرام
۱ نظر ۱ لایک

Im gonna miss u a lot

قاف چقدر مهربون و بی ریا بنظر میرسه
چقد دلم میخواس پدرمم این شکلی بود
قراره یکی ازونا باشه ک خیلی دلم براش تنگ میشه
چقد حیف ک فقط امسال باهم افتادیم
 
I
۰ نظر ۰ لایک

حصین

خدا خیلی وقته خوابیده با دیگران دلیلشم این همه سوالای بی جواب

(ترافیک جنسی)

 

ازعلایم اینه ک

اگ دراینده ماشین دار شدم،صدای آهنگ حصین و شایع زیاد کنم واس خودم بچرخم. دی:

 

۲ نظر ۱ لایک

خانواده اشتباهی

بین این خانواده اشتباهی قرار گرفتم
واقعا خون این ادما تو رگهای من جریان داره؟!!!
توصیفشون پیچیدست.هرکدوم تو یه دنیایی زندگی می کنند
و برای ما ی دنیای پر از گوه درس کردن
قوه تخیل مون ازمون گرفتن،احساسات و استعدامون سرکوب شدن
وجود ما پر شده از انرژی های تخلیه نشده و بغزهای سنگینی ک قورتشون می‌دیم.انگار این انرژیا هیچ وقت تخلیه نمیشن...
تو عمق وجودمون یک پوچی بی نهایتی جای گرفته و خلاصه از ما انسان های پوکی ساختند
روح پاک و زندگی بخشمون ذره ذره تحلیل رفت.و امروز ما موجوداتی هستیم ک بدون روح زندگی می کنیم(شاید باید بگم،فقط زنده ایم)
شاید ما بتونیم از اینجا ک مبدا تمام زشتی های دنیاست فرار کنیم 
شاید بتونیم در مقابل عشق و انسانیت،احساسات برتر و شایسته مون رو به دست بیاریم ولی بازهم غیرعادی بودن های ما،مارو از بقیه طرد می کنه....ما ادم هایی هستیم ک دلمون برای خودمون می سوزه،اونقدر ک گاهی می خوایم خودمون و تنبیه کنیم و ما همزمان هم خودمون سزاوار حداقل خوشایند های عادی می دونیم و هم خودمون رو ملامت و تنبیه می کنیم...
ازین ادما ک قوه تخیل ندارن دیدین،ازین ادمای بیخود ک ب وضوح بیخود و بی لیاقت بودنشون حس میشه؟ چ حسی درموردشون دارین؟
من درموردشون خوب قضاوت نمی کردم.الان می فهمم ک هرکس به روش خودش درد و حس میکنه هرکس دغدغه های خودش و داره
فک کنم باید توضیح بدم چرا از اول شخص جمع استفاده کردم
منظورم خودم و داداشم بود.ولی نباید اینکار می کردم چون من و اون خیلی باهم متفاوتیم بااینکه بچه یک مرد و زن هستیم.من می تونم از رفتارش و نحوه برخوردش با مسائل بفهمم ک (I'm so fuckin broken)بله من به معنای واقعی کلمه داغون هستم.چون رفتارهای اون کاملا طبیعی، و من نظری ندارم ک این بهتره یا ن،چون یک ادم نرمال اینجا درد بسیار بسیار زیاد و عمیقی می کشه،درحالی ک من بی حس شدم و قوه خیالم رو هم از دست دادم.
اون معتقده خون در احساسات اعضای خانواده حرف اول و اخر می زنه.من اول قبول داشتم (مثل تمام حرفای دیگش ک با تمام وجود قبولشون دارم)ولی من ب پدرم واقعا هیچ حسی ندارم و حتی از اینکه اون رو پدر بنامم،بجای اون احساس شرم می کنم.اون لیاقت این اسم بزرگ رو نداره
و من اما یک دختر ۱۸ساله هستم ک بنظرم چندین ساله بزرگ شدنمو حس نمی کنم.خیلی وقته از خودم متنفرم و همینطور اونایی ک شبیه منن(دال،همکلاسی راهنماییم)
مامان:۲۸سال دارم حرص و جوش می زنم ،خیلی طاقت اوردم.ی داداش و اوردم بس بود باز تو رو میخواستم چیکار.من براتون ال کردم بل کردم،شمارو زنده نگه داشتم...
من(سخن رو بسی کوتاه می کنم و خونسرد میگم):اگه حسابی در کار باشه،شما باید واس زاییدن من حساب پس بدین
۲ نظر ۲ لایک

جویی تریبیانی

اووو مای گاد آنبلیوبل
 
سریال جویی فوق العادس،خیلی بیشتر از فرندز باهاش می خندم
 
خوشبختانه امروز روز بدی نبود به چند دلیل،ک ب دوتاش اشاره می کنم
سریال جویی
خواب رمانتیکم
 
صبح خواب خیلی خیلی خوبی دیدم.خدایا اگه ازین خوابا ماهی یکبارم ببینم دنیا گلستون میشه
 
خیلی جالبه ک ادم تو خواب عشق و تجربه کنه.تاحالا چند باری ازین خوابا دیدم،اولیش نمی‌دونم دقیقا کی بود راهنمایی بودم،و این حس عاشقانم ب سوپرمارکتی محلمون بود.با تمام سلولام عشق و احساس کردم تا یک ماه تو  کف بودم⁦:-D⁩
 
بعدی ی لول ارتقا پیداکرد،آخر شب بود،نزدیک همون سوپرمارکت وسط خیابون نشسته بودم و داشتم با ی یاروی دیگ صحبت می کردم،انگار بهش خیانت کرده بودم ولی اون داشت التماسم میکرد و منو کوتاه و سریع بوسید و اینکار و چند بار تکرار کرد.اون حس انقدر عمیق و واضح و خوشایند بود ک اگر هم تو واقعیت اتفاق بیفته بخوبی توی
 
بعدی هم یکی از خواننده های موردعلاقم بود ک جدیدا از ریخت افتاد!،تو خوابم باهم دوست بودیم!
 
حسی ک تو خواب داشتم مثل اولی قوی نبود ولی هرچی ک بود خوشایند بود
 
بعدی هم قشنگه هم ترسناک.فقط می تونستم ببینم ک ی صورت جلومه و بوسه هایی ک بین ما رد و بدل می‌شد خیلی روون بود و حس فوق العاده ای میداد،ولی ترسناک این بود ک من همش اخرش لبش گاز می‌گرفتم و بجای اینکه از لبش خون بیاد،باشدت از صورتش می چکید،اخرش اونقدر آخرش قرمز و سیاه شد ک فقط چشماش سو می کرد.راستش اخرش شک کردم ک دختره یا پسر
 
و اما اونی ک صبح دیدم،آه عزززیززم اونم درمورد یکی دیگ از خواننده های موردعلاقم بود،ازون حرفه ایاش،حدس بزن کی،گلاب!!!!،انگار زن و شوهر بودیم و با ی ایل فامیل رفتیم سفر،خاب ازونجایی شروع شد ک وسط جنگ بودیم،ی شهری ک انگار مردمش علیهمون جبهه گرفته بودن یا نمی‌دونم باهم جنگ داشتن خلاصه همچین چیزایی،ما رفتیم فامیلامون نجات بدیم
خوابش طولانی بود،تو راه ک بودیم من خودم و بهش نزدیک کردم سرم گذاشتم رو دوشش اونم پشتم و مالید و بعد لبش و بوسیدم،حس خوبی بود ولی از لحاظ تکنیکی افتضاح بود!!!ک خودشم متوجه شد،ته هم نداشت خوابم یا شایدم داشت و یادم
 نیس
دوست داشتم برم بیرون ولی خب بقول مامان ن کسی و دارم و ن جایی و.البته اگه اجازه داشتم تنهایی برم بیرون،هندزوری و برمیداشتم و میرفتم ساحل
واقعا خ یلی رومخه ک با۱۸سال سن اجازه هیچ کاری و ندارم
دوست دارم چیزای تزیینی بخرم واسه اتاقم
فک کنم این هفته بتونم متعادل باشم،ی روز نسبتا خوب میتونه ادمو امیدوار کنه و انرژی بده
تحرک ندارم،ب اندازه ی مرد غذا میخورم،استعداد چاقی دارم چرا نباید چاق شم.خیلی نگرانش نیستم میدونم اراده این یکی و دارم
 
۱ نظر ۰ لایک

آشفته حال

امروز سر ازمون وصف نشدنی بود

دلم میخواس می تونستم فقط کاغذ و سیاه کنم

امیدوارم دیگ هیچ وقت چنین کاری نکنم

بعد از اعلام نتایج واقعا نمی دونی چه حالی شدم،ی حالی ناخوشایندی و عجیبی واسه اولین بار اومده بود سراغم

دوست نداشتم هیچ کاری انجام بدم،واقعا حس عجیب و افتضاحی بود

حتینمی تونستم ب خواب فک کنم،درحالی ک از دیشب تاحالا دوساعت خوابیدم ،سعی کردم گریه کنم،اهنگ گوش دادم،فیلم دیدم

و من تو این شرایط شرمندم از اینکه بهش بگم کمکم کنه

از فردای خودم می ترسم و ازونجایی ک راه فرار ندارم کم کم دارم سکته میکنم!!!

چقدر خوب ک دال اینجا نیست و نمیتونه منو ببینه

چون دراون صورت حتی می تونست از چشمام بخونه

همیشه از پدرو مادرم چیزهایی هست ک مخفی کنم ولی همه چیزم برای دال مشخصه

همانطور که گفتم از چشمام می خونه،اگ ن خودم براش میگم

 

۰ نظر ۰ لایک
آرشیو مطالب
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان