از ظهر دیروز تا امروز ساعت۱/۵ مودممون فقط دوتا چراغش روشن بود.صبح که از خواب پاشدم داشتم دیوونه میشدم. ده بیست بار زنگ زدم به پشتیبانی و سامانه فلان و فلان...انقدر حرصم گرفت ازینکه ایران زندگی میکنم.ادم و پیر میکنن.... بیشتر بخاطر تدارک برای تصمیمات مهم+نوشتن تو وبلاگم،اعصابم خورد شده بود. بحث نیازه یه چی مثل غذا!
دوروز پیش یه هدفون مجانی نصیبم شد انقدرررر خوشحال شدم که حد نداشت،داشتم از ذوق میمیردم. تی تی تی ام و دختر حاجی الماس با عروس مهتاب رو که باهاش گوش کردم.قشنگ رفتم فضا
بالاخره بعد سه روز قسمتمون شد طناب بزنیم.همینم شکر.بارونای پاییزی شروع شدن هوا هم بشدت سرد شد یهو
رمان ناطوردشت و به اخراش رسوندم.زیاد خوشم نیومد ولی ادبیات خودمونیش و دوست داشتم.میبینی کتابی که درکل ازش خوشم نیومده رو دارم به سرانجام مرسونم ولی اونایی که جذاب بودن و تا نصفه رها میکنم!
هنوز خیلی مونده...
هنوز حکمم نیومده فقط باید صبر کنم.جز خدا کی و دارم؟خدایا جز تو کی و دارم؟همیشه گیرتم مهربون باش فدات شم