۱۰ فروردین

خب هر چارتا قسمت سریالی که دیشب دانلود کرده بودم و دیدم(سریال۱۰۰)

یک ساعتم جز از کل خوندم دیگه حال ندارم بخونم چون سال کنکورم خونده بودمش

کاش یه اکیپ داشتم تو شهرمون ولی جز اون تو این شهر هیچ دوستی ندارم

اول باید گوشی بخرم 

بعدم رانندگی یاد بگیرم

دلم میخواد ی سری کتاب درمورد ناخوداگاه بخونم

دلم میخواد بازم زبان تمرین کنم و ایلتس بدم

دلم میخواد یه چندتا پیج اینستا داشته باشم که براش زحمت میکشم و ازش پول درمیارم

دوس دارم کارای گرافیکی یاد بگیرم

دوس دارم برنامه نویسی یادبگیرم

 دوس دارم تو رانندگی استعداد داشته باشم که زود یادش بگیرم راستش براش میترسم چون کسی نیس ماشینشو وقتشو بده بیشتر باهاش تمرین کنم صاد میگفت از اموزشگاه نتونس یادبگیره داییش باهاش تمرین میکرد میترسم چون ممولا ادمی نیستم که سریع یاد بگیرم حتی برای کارای ساده هم باید هزار بار تمرین کنم تا راحت انجام بدم

دوس دارم برم باشگاه 

دوس دارم لپ تاپ داشته باشم با کلی فیلم سینمایی خفن برا اخر هفته ها

دوس دارم یکی باشه هم رشته خودم باهام هم مسیر باشه برا پروسه مهاجرت، بهم انگیزه و انرژی بدیم باهم پیشرفت کنیم بهم یاداوری کنیم که نباید جابزنیم

۰ نظر ۰ لایک

گشادی۱

اینکه بیدار میشی ولی نمیتونی از تخت بکنی چه مسخره بازی ایه

۰ نظر ۰ لایک

Free and alone

Im not sad but just curius

   I was imagining a court

Sth like arguing and sth like this

He was asking me why are you being like this lately?  

And he is angry too much he's yelling 

Then when its my turn to answer him and give him a reasonable reason

I say no word and dont take a single look into his brown eyes

Like i dont care and i forgot that you were my brother

I know that you dont care either you just care about your wife

Its rediculus  cause ure my blood

It proves blood is nothing i guess

its sad u know? Its really sad but thats a thing that im not gonna care anymore

Im sick of these things so i cant be nice to you like before

 I was thinking about lonliness

Thats a fear from my childhood

Whole my life i was afraid of that

But from now on im gonna face it because im strong and free

I need no ones intention to live

I just need to fight my fears to get free

So i took the first step 

Im gonna be proud end of this year

 

۰ نظر ۱ لایک

زندگی یعنی...

کاش میتونسم برا بقیه عمرم تو خونه ی مستقلیم کتاب بخونم و سریال ببینم 

روزا رو تو یه درمونگاه کار میکنم و شیفتام فیکس صب یا عصره و شبا میرم خونم و زندگی میکنم.یه خونه نیمه مدرن کوچیک با دیوارای پوشیده از کتابای رمان، با یه شومینه که کنارش یه صندلی چوبی هست مخصوص شبای یخی زمستون که با اسلیپرای گوگولیم بشینم و کتاب بخونم، یه تی وی با یه کاناپه که سریال ببینم،یه حموم با وان که خستگیامو بریزم توش و ریلکس کنم

تو این زندگی هراتفاقیم که بیفته هرچقدم بد،با سریال و فیلم دیدن بلدم چجوری حواسم و پرت کنم هر اتفاقی بیفته قبولش میکنم و ازش فرار نمیکنم ولی به تخمم میگیرم و به زندگیم ادامه میدم.این زندگی ایه که بم حس زنده بودن میده تاوقتی که هم سفرمو پیدا کنم یکی که براش مهم باشم یکی که پایه سفرام باشه سفرای دور و نزدیکم

۱ نظر ۳ لایک

امال

من یه خونه تو یه شهرک خوشگل ساحلی میخوام

ولی قبلش میخوام رانندگی یاد بگیرم😢

+به محض فارغ التحصلی باید خونه مستقل تویه شهر دور داشته باشم تا خانواده دیوونم نکردن

چقد بده برادرت با برادر زنش که همسن و سالته صمیمی و خوب باشه ولی با تو نه... بگذریم من که خیلی وقته دل کندم 

از اون یکیم یه جوری دل کندم که الان باورم نمیشه بخاطرش کارم شده بود گریه

تنهایی خودش خیلی بده آدم و خفه میکنه مخصوصا اگه هم خونت این حس و بهت بده

ولی فمیدم ارامش خیلی مهم تر از تنها نبودنه و منبع ارامش هم تو مستقل از خانواده زندگی کردنه

۰ نظر ۲ لایک

سال۱۴۰۲

لباسای ساده و تمیزم و پوشیدم 

موهامو شونه کردم و ساده جمع کردم

برخلاف سالای قبل نه ارایش کردم نه عطر زدم نه چیزی به خودم اویزون کردم

۱۴۰۱ برای ما ایرانیا فاجعه بود اما جدا ازون من دوسش داشتم خودم و دوس داشتم

بهار۰۱ که ترم چهارم بود با پرسه زدنامون تو بخش زنان و دزدیدن شیرینیا از یخچال، ماه رمضون و سفره های افطار شیش نفرمون، نزدیک شدن من به خدا و نظم گرفتن زندگیم برای مدت کوتاه، اکیپ مختلطمون با پسرا که کلا پاچیده سده بود ولی با ش و ع بیرون میرفتیم چارتایی، سه چارروز ویلا با دوستای دبیرستانم تو شهر دانشجوییم، شروع رابطه ش و ع، شروع دعواهای جدیمون تو اکیپ۶ نفرمون، امتحانای میانترم تخمی، پیاده رویای وشتناک من و ف تو گرما و افتاب مهلک گذشت.و اخرین اتفاقش شروع رابطه حضوری من با دوسپسرم

دو واحد کاراموزی زنان داشتیم که استاد اولی یه روز که داشتیم داروهارو اماده میکردیم بم گف تو اصن رشتتو دوس داری؟ از سوالش تعجب نکردم چون اونجا سرعتم مث حلزون شده بود و انقد چلاق شده بودم که یه سرنگم نمیتونسم از پلاستیکش دربیارم:/ خلاصه که از سوالش تعجب نکردم ولی ی چند لظه مکث کروم که چی جواب بدم خیلی قاطع گفتم نه! 😂 ولی بعد ازون ماجرا هم من خواستم بهتر عمل کنم هم اون مثکه عذاب وجدان گرف که اخرش ازم تعریف کرد و گفت تو خیلی خوبی منم بخاطر تلاشام در راستای بهترشدن حرفشو جدی گرفتم. تو همون بخش بود که ف عزیزم زد رگ ساعدمو ترکوند.

تابستون ۰۱ تیرماهش که با امتحانات ترم۴ گذشت. نسبت به ترم۳ خ جدی شده بودم و شبارو تااااا صب با ف جون بیدار میموندیم و من از سرمایی بودنم زیر اسپلیت صگ لرز میزدم سر اون امتحانا خیییلی بم فشار اومد و لاغرم شدم(خیلی دیکه چاق شده بودم بهتر شد) بعد برگشتم شهرم و بقیه تابستون و با اون قرار میذاشتیم و من اتک ان تایتان و ناروتو میدیدم

پاییز کلش و تو شهر دانشجوییم موندم بااینکه قصد داشتم حداقل یکبار برم خونه نرفتم، یکی از هم اتاقیامون اتاقشو عوض کرد و ازون اکیپ ۶ نفره که همیشه تو دهن هم بودیم من و ف و ش براهمدیگه موندیم،شب یلدا که انگار همین دیشب بود خوابگاه بودم وچار نفری خوش گذروندیم

زمستون فصل مورد علاقمم خیلی زود گذشت تقریبا نصفش به فرجه و امتحانات گذشت این ترمم مثل ترم قبل پااااااره شدم ولی نتیجش این شد که معدل الف شدم بعد ترم ۶ با فاصله چهار روز از امتحانات شرو شد که من سه روزشو ویلای ص اینا بودم با ص و م. بقیه زمستون با صبونه های ما با گروه جدیدم تو مرکزبهداشت و بیرون رفتنامون با حنا گذشت، اسفند اومد و تولد ۲۲ سالگی که همون روزشم سرماخوردم و بدن درد بدی گرفتم و همون روزم گوشیم سوخت، دعواهام با ح هم این وسط کش پیدا کرده بود و میخواستم کات کنم، شبای مه آلود اسفند دیوونم میکردن دو شبشو رفتم پایین چایی خوردم.۱۹ام درکمال ناباوری برگشتیم خونمون. به شدت به تنهاییم توی خونه نیاز داشتم داشتم دیوونه میشدم تو خوابگا

از وقتی اومدم صد رو شروع کردم. عجب سریالیه لنتی خ خفنه

اخرین روز ۱۴۰۱ باهم رفتیم بیرون امروز روز پیتزا بوسه های یواشکی بود روز سیگار نمدار کاپتان بلک روز آغوش روز عکس چه زود گذشت کاش یه نسخه از دوس پسرمو تو شهردانشجوییمم داشتم 

+متوجه شدم که چقد زود انرژیم تخلیه میشه و چقد بیحوصله شدم، حتی حس یه فیلم دیدن با بچارم نداشتم فمیدم درونگراتراز چیزیم که نشون میدادم یا شایدم خیلی پیر شدم

برای امسال سه تا هدف گذاشتم یک اینکه خیلی درس بخونم تو عرصه دو اینکه قوی باشم و قوی بمونم سه اینکه شجاع باشم و از زندگی کردن، تجربه کردن و یادگرفتن نترسم. تنها راه یاد گرفتن زیستنه

 

 

۰ نظر ۰ لایک
آرشیو مطالب
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان