مطمئنم که دوست داشتن بهتر و بالاتر از دوست داشته شدن هست
😅وقتی تموم ادمای دوروبرت بویی از معنویت نبردن،همه چی رو تو وجود مادیت خلاصه میکنن
تو باید چیکار کنی؟
😂ازین ادما نمیتونم متنفر باشم چون تا چشم کار میکنه همه جا حضور دارن ولی بعضی اوقات جوری اذیتم میکنن که از خودم بدم میاد.درسته ک کارشون درست نیس درسته میدونم تقصیر من نیس ولی عمیق روم تاثیر میذارن.اونقدر که گاهی فک میکنم دستم نمک نداره
وقتی به اینده فک میکنم پشمام میریزه
یه زن اواره که هیچ راهی جلوش نداره
فقط بیخودی داره سرجاش سگ دو میزنه
هیچکی و نداره،نه سقفی بالاسرشه نه سایه مرد بالاسرش
وقتی که پیرشد مجبوره خودکشی کنه تا به گدایی و حقارت نرسه...:-)
نمی خوام از امتحانات و درس خوندنم حرف بزنم
ولی دیروز خواب دیدم نتیجه کنکورم خوب نبوده و حس خیلی خیلی بدی تو خوابم داشتم.
این ی تلنگر بود برای اینکه از سر راه خودم برم کنار...ولی حیف ک هنوز تغییری ب خودم ندادم.
دیروز میم تو سرویس بهم گفت خواب دیدن خودکشی کردم و دارن برام گریه میکنن
نمیدونم تعبیری داره یا نه ولی بهم نگفت با چی خودکشی کردم
برادران کارامازوف هفته پیش تموم کردم و هفتاد ص از سمفونی مردگان پیش رفتم،دارم عذاب وجدان می گیرم از خوندنشون ولی از یه طرف میگم من که درس و ول کردم پس حداقل اینارو بخونم که ی کاری کرده باشم.
شدیداً نیاز به ایمان دارم
چهار پنج سالی میشه که روم نمیشه از خدا چیزی بخوام
این شرم اور که من بنده فقط تو روزای گره خوردم دست ب دامن خدا بشم
درسته که اعتقاد دارم ولی هنوز ایمان ندارم
منتظر روزیم که بهش برسم
نظرم اینه ک دلیل علمی و منطقی آوردن برای مومن کردن کسی موثر نباشه.
ایمان نه تنها به خدا بلکه به هرچیز و کسی لازمه کارایی ک تو زندگیمون می کنیم
دندونش درد می کرد.اینو از اونجایی که هی دستش و رو لپش فشار میداد متوجه شدم
چندبار از شدت درد از کلاس بیرون رفت
ولی بازم مثل همیشه مهربون بود
واقعا می تونم بگم کسی و به مهربونی اون تاحالا ندیدم
+این پست و ویرایش کردم و از حالت محافظت با کلمه عبوردرش اوردم
در پی ماجرای امروز(مدرسه):
یه وضعیتی شده که یه ادم تو سن و سال من۱۷_۱۸ هرچی هست و نیست بر میگرده به پول باباش،دختر پسرم نداره ولی واسه دخترا باید بگم مخصوصاً دخترا
رویاهام بزرگ نیست ولی هیچ وقت بدون اونا زندگی نکردم.اما چقدر سخته ک به موقعیتی برسی که حتی همونم برات دورازدسترس باشه،نه بخاطر سستی خودت بلکه بخاطر مملکتی ک همه راه هارو واسه پیشرفت یکی تو شرایط من بسته
فکر کن به اندازه کافی این فاکین مانی رو داشته باشی.اونوقته ک بلندپرواز میشی،اونوقته حرفی برای گفتن داری
دارم خل میشم،دیگ کم کم باید باور کنم که فقر،اروم اروم من و تو خودش حل می کنه
باید باور کنم که من باید شاهد نابودی دنیای من باشم
اشتباه های تباه کننده خیلی سادن،یه زمانی هست تو زندگی که به حماقت گذشته پی می بریم.که چه بسا خشم برانگیزه و درعین حال هم میشه گفت ماهی رو هروقت از اب بگیری تازست
وقتی میگم نمیخام یه قربانی باشم معنیش اینه که دیگه نمیخوام به تماشای حقیقت بشینم،ن دیگه نمیخوام به سوگ حقیقت بشینم
یجوری شده ک یکم خیالپردازی می تونست خوشبختمون کنه
به دنبال این نیستم که حرفی برای گفتن داشته باشم بلکه به دنبال این هستم ک زمان حال واقعی رو احساس کنم چرا که همیشه دچار این احساس هستم که «حال تنها سایه ای از ان است»
کاش همه چیز مثل سریالای ایرانی بود
تو اوج فاجعه،ناگهان همه چیز رو به راه میشد ...
و ما قدری خودمون رو برای اون احساسات شوم و ملال اورمون،ملامت می کردیم،گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده...
همه چیز مثل آثار یه توفانه.توفانی که سال ها قبل،وقتی که نطفه مون شکل می گرفت،تشکیل شده بود.و چه خونخوار و بی رحم و ویرانگر بود،مثل قوم مغول کشت و خورد و برد.اومد ما را از بند هر گونه غم و شادی رها کرد و تنها کالبدی میان تهی از ما باقی گذاشت.
آرامش پس از طوفان این است؟یک نوع حس خالی بودن عبث بودن است؟