ازمون

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یه روز معمولی

چهل روزی میشه اینجا نبودم⁦:-)⁩

خب باید یه تغییراتی ایجاد کنم

روحیه اینجا متناسب با یه کنکوری مثل من نیس

امروز ازمون داشتم اختصاصی ها+فارسی رو خراب کردم

😒هووف خسته شدم از بس که از درسای مورد علاقم ضربه خوردم ⁦:'(⁩⁦:'(⁩

بگذریم...

چقدر خوب میشد اگه یکم ایمان داشتم،هم به خودم هم به خدا. حتی ی ذرشم برام کافی بود.

 

۰ نظر ۰ لایک

سنگین بار تن برام

حدودا دوماه و نیم از این دوران گذشت

این حجم از افزایش وزن بی سابقه ست

خدایا دیگه تحمل این تن برام سخت شده...

ببین چه خسته می شکنم....می شکنم....

⁦:'(⁩

۰ نظر ۰ لایک

What the hell is wrong with them

هنوز بیدارم عجیبش اینجاست ک ب اجبار،نمیگذارند چشم روی هم بگذارم،تن دردمند و چشم های بی رمق و باد کرده ام به من تذکر می دهند و تک تک سلول هایم خواب می طلبند
الان تو وضعیتی هستم ک نیاز دارم واسه چند هفته یا شاید چند ماه یا حتی چند سال،کاملا تنها باشم،یعنی باکسی حرفی نزنم
غذا نخورم
واسه بیرون رفتنم نگران لباسام و چهرم نباشم
به صحبت‌های هیچ زنی گوش ندم
وکلا توحال خودم باشم.
کوه صبر داره به کوه خشم تبدیل میشه
قلب سنگی من داره ترک بر میداره
طوفانی در راه نیست که از ارامش بعدش،خاطر جمع باشم
انرژی های منفی در درون من جمع میشن.
از اینکه مانع تو راهم وجود داره ناراحت یا عصبانی نیستم
بلکه از اینه که دیگرانی ک جلوی من مدعی هستن،مانعم میشن
و این کارارو در نهایت جهل و بی رحمی انجام میدن.می خواستم دوباره بگم ک نمیبخسمشون ولی دیدم این نهایت ضعف خواهد بود.
اشک می ریزم،که هم از خودم متنفر میشم هم خیس شدن چشمام باعث میشه ک دیرتر بخوابم.یکی از نشونه های مونث بودن،ک تو این چند سال خوب یاد گرفتم کنترلش کنم،ولی همین دو قطره ای هم ک به ندرت می ریزه منو بهم میریزه
اتفاقایی ک همیشه برام پشیزی ارزش نداشته،برام زجر اور شده،و چندتایی باهم جمع میشن،استرس و خشم و غم و ضعف و..رو حس می کنم ک تورگام جریان داره
ضربان قلبم تو این ساعت های شب،کابوسی تو خیالم پرورش میده
تنفر و خشم چاشنیش می کنه
اینا نشون میدن ک خ اذیت شدم ک خیلی اذیتم می کنن
و من هر راهی رو برای فرار امتحان کردم اما نتیجه نداد
و اخرین و مطمئنی ترین راه نجاتم داره رقم میخوره اما اونا نمیذارن تو این مسیر درست قرار بگیرم،و من نمی تونم اونارو درک کنم هرطور فکر میکنم نمیتونم بفهمم چرا
تنها تواین شرایط میشه فهمید عذاب کشیدن و درد کشیدن خیلی باهم فرق می کنن.
عذاب کشیدن بیهوده است پوچ است ولی درد کشیدن چیزی بیشتر از این است که در مقال بگنجد

۱ نظر ۱ لایک

خواب راحت(۲)

با اینکه چشمام همیشه مغموم و بیشتر بی حسه

اما

گاهی برقشو تو اینه می بینم

نمی دونم ایینه حقیقت و میگه یا نه ولی خودم حس میکنم ک فیک نیست،واقعیه

قلبم این روزا زیادی می زنه،مثل اونایی ک عاشق می شن

ولی من حس پیر شدن می کنم.وقتی شبا از حرص و جوش و تپش قلب خوابم نمی بره دلم به حال خودم می سوزه ک تو نوجوونیم دارم پیر می شم

هرچقدر ک صبر می کنم شرایط بدتر میشه...

اما بازم گاهی متوجه برق چشمام می شم و خیالم لحظه ای راحت میشه از اینکه هنوز امید تو من نمرده

انگار همینجوری تنهایی باید ادامه بدم تا ازبین برم

چقدرم عجیبه ک دلم میخواد تو این وضع یکی و نوازش می کردم،لمس می کردم

کاش یکی بود ک باحرفاش خستم نکنه،باحرفام نرنجونمش،فقط وجودش خواب راحت شب و بهم برگردونه،یاعث شه حداقل صبا بی درد بیدارشم

 

 

۰ نظر ۱ لایک

خواب راحت

 
بدترین چیزی ک عصبانیتم تحریک می کنه اینه که نذارن بخوابم
لایق هرچیز ک نباشم لایق این یکی ک هستم
هر ادم بی گناهی لایقشع
و من بیشتر بهش نیاز داشتم،برای اینکه زمان رو بکشم،برای اینکه کابوس حقیقت،خفم نکنه
حرف زدن خیلی ازم انرژی می گیره،حتی ۸۰درصد اوقات ترجیح می دم شنونده خوبی هم نباشم(اون بیست درصد و گذاشتم واسه اهنگایی ک گوش میدم وصداهای طبیعت مثل بارون،دریا،دارکوب،قورباغه و....)
 
اینکه سکوتمو شکستم و به سبک گوسفندای اطرافم حرف زدم،اون لحظه ک گوشم داره صدای ناخوشایندی از دهن خودم می شنوه دیگه حتی برام اهمیت نداره ک این مجادله نتیجه داد یا ن،
.درسته ک من سعی کرده بودم ک فقط بهش خاتمه بدم ولی بعدش خودم میبینم که یکی ازونا شدم و وقتی دهنم و می‌بندم،ضعف پنهان شده رو اشکار می بینم.
 
شما نمی‌دونید ک چه قدرتی در سکوت نهفته شده و پرخاش و مجادله برای پنهان کردن ضعف هستن
لعنت ب این خواب راحت که هم ارزو شده هم وقار ادم رو زیر سوال می بره
لعنت ب این تپش قلب ک تشویش و  تو رگام به جریان میندازه
۲:۴۳
۱ نظر ۱ لایک

بی خوابی لعنتی

چشم ها بسته،اتاق تاریک،صدای پنکه

حالتی بود در آستانه خواب،ناگهان حس کردم صدای پنکه کم شد و صدای تیک تیک ساعت سکوت اتاق را شکست

حالا قلبم با ریتم مظطرب کننده ساعت دیواری همگام شده،وحشیانه به سینه ام کوبیده می شود و حس بدی به من القا می‌کند.حس فروپاشیدن ناگهانی،حس وقتی که ماسه های بستر دریا زیر پاها خالی می شود.

این چه حالاتی ست که بدترین ساعات شب رخ می دهد؟

این ساعات نفرین شده نگرانم می کنند

۳ نظر ۲ لایک

شروع شده...

ادم اول(آلبر کامو)

بیگانه(آلبر کامو)

از عشق و شیاطین دیگر(گابریل گارسیا مارکز)

طاعون(آلبرکامو)

کتاب هایی هستند که به ترتیب توی این هشت_نه روز استراحتی که داشتم(از اتمام امتحانات تا اول تیر)خوندم.البته طاعون سیصد و پنجاه صفحه ای هست و هنوز تموم نشده تقریبا نصفش رو خوندم و اینکه ادم اولم خودش بخاطر مرگ نویسنده نیمه تمام موند.و اینکه فهمیدم چقدر خوب با نوشته های کامو ارتباط برقرار می کنم.

توی این مدت کاری جز فیلم دیدن و کتاب خوندن و خوابیدن نکردم،خوشبختانه این نه روز تعطیلی شب و روزمو برعکس نکرد و شکرخدا شب ها متوسط هفت ساعت می خوابیدم به اضافه دو ساعت بعدازظهر یا غروب.

خرداد تموم شده و قرار بود که من از پایان اون شروع بکنم و بااین احساس سستی و کرختیم درس بخونم

بااینکه با خودم قرار گذاشتم که از فردا شروع کنم ولی هنوز حتی مشخص نکردم چی بخونم چقد بخونم....حتی کلاسای مدرسه روهم ثبت نام نکردم.

فقط اینو می دونم که قرار نیس عادتامو ترک کنم،اینترنت و تلگرام رفتن،فیلم دیدن،آهنگ گوش کردن،همشون سرجاشه

امیدم به صدای جیرجیرک و بلبل و قورباغه هاست که همیشه بهم حس خوبی میدن،دیگه از بیحسی های گنگ و احساس پوچی نمی نویسم.از این به بعد قرار تنها انگیزه ای برای ادامه دادن و برای جنگیدن بتراشم...

۱ نظر ۰ لایک
آرشیو مطالب
فروردين ۱۴۰۴ ( ۴ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان