دال رفت
منم دوباره بی انگیزه شدم
امروز خیلی جو خونه سنگین بود
بغض داشتم
دال رفت
منم دوباره بی انگیزه شدم
امروز خیلی جو خونه سنگین بود
بغض داشتم
میم درکل ادم مرخرفی بودش ولی توماشین بعضی روزا تمام مسیر حرف میزدیم!ازون خشک مقدسا هم هست،یادمه روز اول که دیدمش مقنعش داشت ازسرش میفتاد ولی کم کم رو گرفت و سال اخرم که چادری شد،به احتمال زیاد بخاطر کنکور چون میشناسمش میگم:دی ی بارم باهاش رفتم اردوی نمک ابرود.بچه خوبی بود ولی دوروییش بهم ثابت شد.خودش بهم یه حرفی زد ولی برام خبراوردن که یه چیز دیگه پشتم گفته!!!واسه همین منی که ادم حسابش نمیکردم ازش متنفرشدم یک مدت.ازوناس که خیلی میخونن ولی نتیجه مطلوب خودشون نمیگیرن،پنج سال اول خیلی ازین قضیه غصه میخورد ولی الان عوض شده،صبور شده انگار.درکل براش ارزوی موفقیت میکنم،صبوری کردن برام محترمه.
صاد.عین ولی جنسش بااونا خیلی فرق داره.سال اول حس میکردم که ازوناس که پشت این و اون حرف میزنه ولی جلوشون میشه دایه مهربون ترازمادر ولی بعد دیدم چقد کاراش درسته چقد مذهبیه چقد اجتماعی چقد پاک چقد محبوب چقد مودب چقدخالص چقددرسخون چقد...یعنی من تاسه چهارسال فک میکردم ایشون چه فرشته ایه.ولی نگو اولین بار درست احساس کرده بودم،گرگی بود تو لباس گوسفند!درواقع باید به همه صفتای بالا یه«نما»اضافه کرد جز اجتماعی.EQواقعابالایی داره،فوق العاده زبون بازه وهمنطورفیک. دوسال پیش سر یه ماجرایی خودش بهم ثابت کرد،فهمیدم چقد دورو و ذاتش خرابه.حالا خوبه نمازش قضا نمیشه،یه خال موشم مشخص نیس...بهم یادداد اونی که همه طرفدارشن و باهمه اکیه،حتما یه مشکلی داره حتما دودر باز و دورو هست.تموم نمره های تاپ به مدت پنج سال مال ایشون بود حالام باخون و دل ترازهفت هزارش و حفظ میکنه،میدونم رتبه خوبی میاره ولی بقول دوستام کارماش باید پس بده خب!
دندونش درد می کرد.اینو از اونجایی که هی دستش و رو لپش فشار میداد متوجه شدم
چندبار از شدت درد از کلاس بیرون رفت
ولی بازم مثل همیشه مهربون بود
واقعا می تونم بگم کسی و به مهربونی اون تاحالا ندیدم
«را» شنبه چند تا فیلم خاک بر سری نشونمون داد،نسبت به چندش ترین صحنه هاش هیچ حسی نداشتم.که این خودش یه فاجعه مستقل محسوب میشه!
زنگ اول درحالی ک از خنده داشتم زمین و گاز می زدم،یهو بغض گلوم گرفت و اشک تو چشام جمع شد و بدون هیچ کنترلی سریع از صورتم سرازیر شد.دو دقیقه بعدش خنده های بیخودی شروع شد.
فقط قاف با کاری ک سرامتحان کرد واقعا خوشحالم کرد.عزیزم خیلی گودو
پ.ن:دلم میخواد ۲۴ ساعت در روز بخوابم.
#افسردگی
امروز دال رفت برای خدمت اصلیش
تا شیش ماه دیگ احتمالا نمی ببنیمش:'(
و ازهمه بدتر اینکه تقریبا سر مرز افتاده
«تیپ متحرک هجومی،تربت حیدریه»
هفته پیش خیلی ناراحت بود،اونقدر که فقط گریه نمی کرد
سه روز اولی ک اومد خونه،با هیشکی حرف نمیزد،غذا نمیخورد ،هر پنج دقیقه هم می رفت یه گوشه حیاط خودشو قایم میکرد و سیگار می کشید.ولی کم کم خداروشکر بهتر شد.
یعنی من باید شبا رو تختم بخوابم ولی داداشم تو تانک،چرا اخه؟
خدایا مواظبش باش.