...
دارم از برنامه ریختن برای فردای دور و نزدیکم بیزار میشم
بنظرت لذتی داره این کار؟
تواین لحظه به این نتیجه رسیدم که اصلا لذتی نداره
این برنامه ریختنا تا اخرعمرم ادامه داره،پس کی میرسم اونجور که دلم میخواد زندگی کنم
میگم:بدون برنامه هم میشه خوب و مفید زندگی کرد،به شرط این که تنبلی و کناربذاری.فقط یکم احتیاط کنی و تو لحظه زندگی کنی.اون وقت خوشی صدبرابر بیشتر میشه و استرست کمتر
میگم:دیوونه،تو به این خوشیای لحظه ای و کوچیک راضی میشی؟اگه به اصولش پایبند باشی،می ارزه این سختی کشیدنا،چون قراره بزرگتر ازونا گیرت بیاد
میگم:این زندگی اصولی اصلا هیجانی نیست.پس انرژیای تخلیه نشدمون چی میشه؟چرا باید اینقد سرخورده بشیم.،اونقد عقده ای بشیم که اخرش جا بزنیم.دستاورد ها مهمترن یا لذت از مسیر؟ اون خوشی بزرگه هم دلمون و برای همیشه خوش نمیکنه
میگم:ولی اگه سرگردون بشی چی،اگه بی بندوبار بشی،بی هدف بشی چی.تو کثافت غرقبشی زندگی برات بی معنا بشه چی
میگم:یادته زمانی که می خواستم وزن کم کنم رژیم غذاییم چیجوری بود؟واسه مصرف غذاهای پرکالری دو نوع برنامه وجود داشت۱)یک روز از هفته رو میتونی ناپرهیزی کنی۲)خرده خوری(یعنی می تونی درطول روز این غذاهارو کم بخوری)اصلا فکر اولی هم منو میکشت!.اولی رو خیلی خوب عملی می کردم.که نتیجش عالی شد.
یه زندگی هم اگه رو همیچن برنامه ای باشه خیلی قشنگ تر و راحت تر میشه.بیسش برنامه ریزی شده باشه ولی جزئیاتش و هرجوردلت خواست انجام بده
ظاهرا حل شد ولی امان از فکرای مزاحم و پوچ.
خداروشکر چیزایی که دیگران بهم میگن هیچ اثری رو طرز فکرم نداره ولی خیلی رومخمه.این نظراوناست و به من اگربگن فلان چیزی برای تو خوب نیست بیشترتحریک میشم ک انجامش بدم!همه ما اینجوریم خب😊این نظراوناست برام محترمه اما نظرمن اولویته.فقط میترسم درآینده اثرش رو حس کنم و منو به شک بندازه:-|وای از آن روز!
دلی کو عاشق رویت نباشد همیشه غرقه درخون جگرباد
(حافظ)
#فال
امروز دیوار و شیپور و نصب کردم.قیمتی ک واسه گوشی های سامسونگ و ایفون گذاشته بودن فوق العاده خوب بودن!حیف که الان موقش نیست!
امروز همش دلم میخواست نمازبخونم!هنوز یخم باخدا بازنشده،یعنی هنوز عادت نکردم ازش بخوام.
اما همون که دلم خواست نمازبخونمم نشونه خوبیه.برای اونی که باعثش شد باید دعاکنم.یادمه پنج شیش سال پیش که برای پسرشین،آ،دعامیکردم دعام مستجاب شد.آ خیلی جوون بود و دراثرتصادف رفته بود کما و من سرنماز براش دعا میکردم.
کاش همیشه ازش بخوام و خالصانه هم بخوام،باامید و صبوری بخوام بااطمینان بخوام...این ها منو به چیزی میرسونه که بخاطر نداشتنش خودم و گذاشتم توخلا...
دیروزاکانت تلگرامم و دیلیت کردم😊اونم ناگهانی!و ازکسی هم خدافظی نکردمحتی.
اینستارم که از اول فروردین دیلیت کردم.خلاصه قصدم ازین تحریما این بوده که بیشترروخودم تمرکز کنم و چشمام وابشه که من باید وظیفم و انجام بدم
این روزاوجدانم درد میکنه و ازدست خودم خسته شدم.هیچ کسم نمیتونه جزخودم حالم و خوب کنه یعنی هم شدم درد هم درمان!
پ.ن:عنوان پست بهتر حال و احوال این روزای منو نشون میده تا متن
پ.ن۲:تفسیرغزل۲۷۴داره منو میترسونه
😅وقتی تموم ادمای دوروبرت بویی از معنویت نبردن،همه چی رو تو وجود مادیت خلاصه میکنن
تو باید چیکار کنی؟
😂ازین ادما نمیتونم متنفر باشم چون تا چشم کار میکنه همه جا حضور دارن ولی بعضی اوقات جوری اذیتم میکنن که از خودم بدم میاد.درسته ک کارشون درست نیس درسته میدونم تقصیر من نیس ولی عمیق روم تاثیر میذارن.اونقدر که گاهی فک میکنم دستم نمک نداره
وقتی به اینده فک میکنم پشمام میریزه
یه زن اواره که هیچ راهی جلوش نداره
فقط بیخودی داره سرجاش سگ دو میزنه
هیچکی و نداره،نه سقفی بالاسرشه نه سایه مرد بالاسرش
وقتی که پیرشد مجبوره خودکشی کنه تا به گدایی و حقارت نرسه...:-)
فردا امتحان انشا دارم
میترسم ی موقع از افکارم چیزی بنویسم،تعفنش کل انشا رو ب گه بکشه
خودمم واس دروغ نوشتن آماده نکردم
ب خیر بگذره...
چقد حس می کنم خیلی وقته گم شدم و دیگه پیدا نمی شم
واقعا هدف من چیه از ادامه این روزایی ک عین هم میگذرن
شرمندم بخاطر اکسیژنی ک دارم مصرف میکنم
شرمندم بخاطر کالبدی ک انسان و روحی که تا به خودم اومد دیدم ک پر زده.
شرمندم ک به هیچی اهمیت نمیدم،که بی حس شدم،که گم شدم...
جدیدا شبا خوابم میاد ولی خوابم نمیبره.ممنونم از این حال، میخوام که شدیدتر شه میخوام بطوری بشه عذاب بکشم...
عذاب کشیدن خودش یه حسِ و چه بسا ارزشمند
نمیدونم چی قراره رقم بخوره،می دونم ک خیلی از اون چه که نیمچه تمایلی به انجامش دارم دورم ولی میخوام اینجا قیدشون کنم
کارایی ک دوست دارم تو زندگیم انجام بدم:
رقص(بصورت حرفه ای)
ورزش منظم
کتاب
تار یا سه تار
زبان
خدایا انگار به هرچیزی فکر میکنم جز درس و این یعنی این طور ک معلومه به هیچکدوم نمیرسم