چ مزخرف...

صبح یواشکی وقتی مامان نبود،سیگاری ک از بابا کش رفتم و گرفتم رفتم تو دستشویی.جلو آینه روشنش کردم.ازقیافم خندم گرفت،برخلاف بقیه مضحک بنظر می‌رسیدم.سیگار و می رسوندم ب لبم هی خندم میگرفت(خخخ).خلاصه گذاشتم رو لبم و درحالی ک منتظر سرفه بودم،ی پک کوچیک گرفتم.نه خبری از دود بود ن سرفه!پک دوم عمیق گرفتم دیدم به به چ دودی اومد بیرون!پک سوم و چهارم و... دیگ خسته شدم تموم نشده خاموشش کردم.سیگارش نازک و دراز بود،بنظرم اگه کلفت تر بود با پکای کوچیک تر میتونست بهتر دود بده.

اصلا حس خاصی بهم نداد فقط بعدش طعم دهنم گس بود که خوشم نیومد،دندونمم یکم درد گرفت.همیشه از بوی سیگارنفرت داشتم،۱۸سال میگذره هنوزبهش عادت نکردم،اونم سعی می کنه بیرون خونه بکشه.جالب بود ک امروز اصلا اون بو رو احساس نکردم.چرا؟!

۰ نظر ۰ لایک

خواب دیدم

دیشب خواب دیدم دارم سیگار میکشم

پ.ن:همین روزا تو ی فرصت مناسب

۰ نظر ۰ لایک

جویی تریبیانی

اووو مای گاد آنبلیوبل
 
سریال جویی فوق العادس،خیلی بیشتر از فرندز باهاش می خندم
 
خوشبختانه امروز روز بدی نبود به چند دلیل،ک ب دوتاش اشاره می کنم
سریال جویی
خواب رمانتیکم
 
صبح خواب خیلی خیلی خوبی دیدم.خدایا اگه ازین خوابا ماهی یکبارم ببینم دنیا گلستون میشه
 
خیلی جالبه ک ادم تو خواب عشق و تجربه کنه.تاحالا چند باری ازین خوابا دیدم،اولیش نمی‌دونم دقیقا کی بود راهنمایی بودم،و این حس عاشقانم ب سوپرمارکتی محلمون بود.با تمام سلولام عشق و احساس کردم تا یک ماه تو  کف بودم⁦:-D⁩
 
بعدی ی لول ارتقا پیداکرد،آخر شب بود،نزدیک همون سوپرمارکت وسط خیابون نشسته بودم و داشتم با ی یاروی دیگ صحبت می کردم،انگار بهش خیانت کرده بودم ولی اون داشت التماسم میکرد و منو کوتاه و سریع بوسید و اینکار و چند بار تکرار کرد.اون حس انقدر عمیق و واضح و خوشایند بود ک اگر هم تو واقعیت اتفاق بیفته بخوبی توی
 
بعدی هم یکی از خواننده های موردعلاقم بود ک جدیدا از ریخت افتاد!،تو خوابم باهم دوست بودیم!
 
حسی ک تو خواب داشتم مثل اولی قوی نبود ولی هرچی ک بود خوشایند بود
 
بعدی هم قشنگه هم ترسناک.فقط می تونستم ببینم ک ی صورت جلومه و بوسه هایی ک بین ما رد و بدل می‌شد خیلی روون بود و حس فوق العاده ای میداد،ولی ترسناک این بود ک من همش اخرش لبش گاز می‌گرفتم و بجای اینکه از لبش خون بیاد،باشدت از صورتش می چکید،اخرش اونقدر آخرش قرمز و سیاه شد ک فقط چشماش سو می کرد.راستش اخرش شک کردم ک دختره یا پسر
 
و اما اونی ک صبح دیدم،آه عزززیززم اونم درمورد یکی دیگ از خواننده های موردعلاقم بود،ازون حرفه ایاش،حدس بزن کی،گلاب!!!!،انگار زن و شوهر بودیم و با ی ایل فامیل رفتیم سفر،خاب ازونجایی شروع شد ک وسط جنگ بودیم،ی شهری ک انگار مردمش علیهمون جبهه گرفته بودن یا نمی‌دونم باهم جنگ داشتن خلاصه همچین چیزایی،ما رفتیم فامیلامون نجات بدیم
خوابش طولانی بود،تو راه ک بودیم من خودم و بهش نزدیک کردم سرم گذاشتم رو دوشش اونم پشتم و مالید و بعد لبش و بوسیدم،حس خوبی بود ولی از لحاظ تکنیکی افتضاح بود!!!ک خودشم متوجه شد،ته هم نداشت خوابم یا شایدم داشت و یادم
 نیس
دوست داشتم برم بیرون ولی خب بقول مامان ن کسی و دارم و ن جایی و.البته اگه اجازه داشتم تنهایی برم بیرون،هندزوری و برمیداشتم و میرفتم ساحل
واقعا خ یلی رومخه ک با۱۸سال سن اجازه هیچ کاری و ندارم
دوست دارم چیزای تزیینی بخرم واسه اتاقم
فک کنم این هفته بتونم متعادل باشم،ی روز نسبتا خوب میتونه ادمو امیدوار کنه و انرژی بده
تحرک ندارم،ب اندازه ی مرد غذا میخورم،استعداد چاقی دارم چرا نباید چاق شم.خیلی نگرانش نیستم میدونم اراده این یکی و دارم
 
۱ نظر ۰ لایک

آشفته حال

امروز سر ازمون وصف نشدنی بود

دلم میخواس می تونستم فقط کاغذ و سیاه کنم

امیدوارم دیگ هیچ وقت چنین کاری نکنم

بعد از اعلام نتایج واقعا نمی دونی چه حالی شدم،ی حالی ناخوشایندی و عجیبی واسه اولین بار اومده بود سراغم

دوست نداشتم هیچ کاری انجام بدم،واقعا حس عجیب و افتضاحی بود

حتینمی تونستم ب خواب فک کنم،درحالی ک از دیشب تاحالا دوساعت خوابیدم ،سعی کردم گریه کنم،اهنگ گوش دادم،فیلم دیدم

و من تو این شرایط شرمندم از اینکه بهش بگم کمکم کنه

از فردای خودم می ترسم و ازونجایی ک راه فرار ندارم کم کم دارم سکته میکنم!!!

چقدر خوب ک دال اینجا نیست و نمیتونه منو ببینه

چون دراون صورت حتی می تونست از چشمام بخونه

همیشه از پدرو مادرم چیزهایی هست ک مخفی کنم ولی همه چیزم برای دال مشخصه

همانطور که گفتم از چشمام می خونه،اگ ن خودم براش میگم

 

۰ نظر ۰ لایک

مسخره اما‌واقعیت


«را» شنبه چند تا فیلم خاک بر سری نشونمون داد،نسبت به چندش ترین صحنه هاش هیچ حسی نداشتم.که این خودش یه فاجعه مستقل محسوب میشه!

زنگ اول درحالی ک از خنده داشتم زمین و گاز می زدم،یهو بغض گلوم گرفت و اشک تو چشام جمع شد و بدون هیچ کنترلی سریع از صورتم سرازیر شد.دو دقیقه بعدش خنده های بیخودی شروع شد.

فقط قاف با کاری ک سرامتحان کرد واقعا خوشحالم کرد.عزیزم خیلی گودو 

 

پ.ن:دلم میخواد ۲۴ ساعت در روز بخوابم. 

#افسردگی

 

۰ نظر ۱ لایک

یه روز معمولی

چهل روزی میشه اینجا نبودم⁦:-)⁩

خب باید یه تغییراتی ایجاد کنم

روحیه اینجا متناسب با یه کنکوری مثل من نیس

امروز ازمون داشتم اختصاصی ها+فارسی رو خراب کردم

😒هووف خسته شدم از بس که از درسای مورد علاقم ضربه خوردم ⁦:'(⁩⁦:'(⁩

بگذریم...

چقدر خوب میشد اگه یکم ایمان داشتم،هم به خودم هم به خدا. حتی ی ذرشم برام کافی بود.

 

۰ نظر ۰ لایک

I'll miss you

امروز دال رفت برای خدمت اصلیش

تا شیش ماه دیگ احتمالا نمی ببنیمش⁦:'(⁩

و ازهمه بدتر اینکه تقریبا سر مرز افتاده

«تیپ متحرک هجومی،تربت حیدریه»

هفته پیش خیلی ناراحت بود،اونقدر که فقط گریه نمی کرد

سه روز اولی ک اومد خونه،با هیشکی حرف نمیزد،غذا نمی‌خورد ،هر پنج دقیقه هم می رفت یه گوشه حیاط خودشو قایم می‌کرد و سیگار می کشید.ولی کم کم خداروشکر بهتر شد.

یعنی من باید شبا رو تختم بخوابم ولی داداشم تو تانک،چرا اخه؟

خدایا مواظبش باش.

ادامه مطلب ۱ نظر ۰ لایک

31خرداد

هوا تقریبا ابری است و من درحالی ک روی تخت زوار در رفته ام نشسته ام می نویسم.باز هم راجع به همان حس گنگم.درست کنار گوشه شمالی خانه دارند ساختمانی بنا می کنند و سر و صدایش بگوش می رسد.اکنون بازهم به این فکر می کنم که آیا این من هستم که حقیقتا پوچم یا اون کسی ست که مارا به بند کشیدست؟

خشم مضحک ترین حالت یک فرد می تواند باشد و اغلب نشانه ضعف است.اکنون من خشمگین هستم.منی که به آرامشِ همواره ام معروفم.

ژان پل سارتر می گوید یک انسان پوچ در زمان حال زندگی می کند و تحت هیچ شرایطی دوست ندارم به آینده فکر کند.

من بدست یک فرد پوچ محکوم شدم بدست او کودکی و نوجوانی ام نابود شد و آینده ام نادیده گرفته شد،او که کور و کر و مسئولیت ناپذیر است و هیچ چیز نمی تواند او را ازین پوچی اش بیرون بکشد.این حالت شاید برای او ارامش داشته باشد ولی در دل ما هرچند وقت یکبار میوه خشم به بار می آورد.دور نیست روزی که این میوه بمب جنون بشود و بترکد.

غذایی که روزی با ولع می خوردم،بلعیدم.این بیحسی مورثی است انگار.ترسیدم!ترسیدم از نابودی تمام کارها و تمام احساساتی که روزگاری به آن ها علاقه نشان می دادم.«من شاهد نابودی دنیای منم... باید بروم دست به کاری بزنم»

من نیاز دارم در خلوت خودم فرو بروم،الان بیشتر از هرچیز به ان نیاز دارم.

۱ نظر ۱ لایک
آرشیو مطالب
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان