روزه اجباری

 

می‌خواستم بخوابم ولی خیلی سرده امروز هوا بارونی شده. شوفاژارو روشن کردم تا اتاق گرم میشه می‌نویسم 

امروزم دوس نداشتم روزه بگیرم ولی چون چیزی نداشتم برا صبحانه بخورم مجبور شدم 

یه شربت اکسپکتورانت خریدم با ۴ تا بستنی. همین اول هفته ای پولام به فاک رفت باید میوه هم بخرم دوباره یبوست گرفتم 

حدود یکسال پیش قبل امتحانات ترم چهار دلم میخواس برم اونجای قشنگ کنار خوابگاه میگفتن ازونجا کل شهر مشخصه. دیروز رفتیم واقعا قشنگ و بهشتی بود 

آتیش روشن کردیم اینجاشو خیلیییی دوس داشتم 

 

گفتم که این روزا خیلی بی حوصلم از بخش روان بااینکه فانه خیلی خوشم نیومده باید یه سری کارای مفید انجام بدم تا حالم خوب شه 

برای عید فطر میانترم ویژه گذاشتن خوشحالم! بالاخره میشه یهمارکفید کرد حداقل درس خوند 

یه جا خوندم می‌گفت شجاع‌ بودن یعنی بیدارشدن از خواب

در مواجهه با روزی که ترجیح می‌دهید از خواب بیدار نشوید... 

این یعنی هنوز نیمچه امیدی هست که من شبا دیر میخوابم و صبا قبل اینکه آلارم بزنه از خواب بلند میشم 

یه پرسشنامه پر کردم با عنوان کمال گرایی، در مورد میزان انتظار خودت از خودت و انتظار دیگران از خودت و اینکه چقدر مایلی کامل باشی و کاراتو بدون نقص انجام بدی، به شکلای مختلف سوال گذاشته بود 

انقد که انتظارات بقیه برام بی اهمیته تاحالا بهش فک نکرده بودم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۰ لایک

مویرگ

امروز خواب آلودگی و خماری به بی حوصلگیم اضافه شد خیلی خیلی کم حرف و بی انرژی شده بودم طوری که استاد بهم گفت خانوم... امروز چرا انقد ساکت شدی. موقع رِست رو یه نیمکت نشستم بچه ها رفتن دقیقا رو نیمکت کناریم نشستن البته یکیشون بم چایی تعارف کرد، اصلا به تخمکم نبود واقعا من که بااونا حال نمیکنم پس چرا باید برام مهم باشه اونا بام اوکی باشن یا نه

+ داشتم فک میکردم یه روزی اگه مغزم تکون بخوره و چیزی از گذشتم یادم میاد چه خوبه که اینجارو دارم پس چه خوبه که تا میتونم بنویسم حتی شده معمولی ترین روتین زندگیمو 

+داشتم فک میکردم چه خوب میشد تو شهر خودم دانشگاه می‌رفتم می‌تونستم راحت به زندگیم برسم. تو خوابگاه جز ایام امتحانات نمیشه درس خوند. اونجوری برا منی که دوسپسرم هم شهریمه بهتر بود. بعضیا فک میکنن تو خوابگاه براشون ریدن! خوبه آدم تجریش کنه ولی نهایت دیگه یکسال یا دوسال. یادم باشه بچم اگه مثل خودم خوابگاه و دانشگاشون امکاناتی نداشت از سال سوم براش خونه بگیرم. 

+امشبم مثل پارسال بچه ها رو می‌بردن مسجد. پارسال رفتم امسال گفتم عمرا! فک کن شب قدر باشه بعد به جا دعای جوشن کبیر و قرآن به سر داشتن در وصف شهدای شهر و انقلاب عزاداری میکردن یعنی هیچ چیز این شهر سرجاش نیست 

+امشب نرفتم اتاق تی وی دعا بخونیم همون پریشب دعا خوندم خواسته هامم به خدا گفتم و ازش خواستم کافی بود بجاش عصر یخبندان۲ دیدیم با فاطمه. خدااااایا سید چقدر کیوته عزیززززززم 

+اما اگه بمیرم و شنا یاد نگرفته باشم چی؟

+عنوان، اسم آهنگ روح الله کرمی

۰ نظر ۱ لایک

۲۱ام

امروز بیست و یکم ماه رمضونه و تعطیله 

دیروز روزمو نزدیکای پنج خوردم:(

دلم حلوا میخواس رفتم نونوایی سنگکی نون خریدم ولی گفت آرد نمی‌فروشم

کارآموزی روان داشتیم اون آقایی که صداش شبیه نقی معمولی بود و مرخص کردن 

یکی دیگه بود میگف دوست دارم همه رو بکشم سابقه خفه کردن بچشو داشت اونم بچه دوساله، تو حوضه هم درس خونده بود آخرین بار تو مسجد به مردم حمله می‌کنه که زنگ میزنن پلیس 

یکی دیگه بود خانوم بود می‌گفت توی من جن هست یکیم هست همیشه توغذاهام یک می‌ریزه میخواد من و مسموم کنه هیچی نمی‌خورد قبافشم خیلی شبیه جن زده ها بود 

پریشب پدربزرگ ح فوت کرد عکسشو دیدم ح خیلی شبیهشه 

دیشب شب قدر بود با حنا و فاطمه رفتیم اتاق تی وی طبقه یک جوشن کبیر گوش دادیم مراسم یه امامزاده رو نشون میدادن تو آران و بیدگل، خیلی خیلی قشنگ میخوند کیف کردم اصلا. دلم میخواد بدونم دعای جوشن کبیر و کی نوشته خیییییلی قشنگ نوشته خیلی برا منی که زبون عربی رو دوست دارم نهایت قشنگیه 

فراز۶۰ و از همه بیشتر دوست داشتم 

مامانم کیسه صفراش چند روزه درد می‌کنه دیگه وقتشه جراحی کنه از خدا خواستم همه چی خوب پیش بره حالش خوب بشه بابامم سالم و سرحال باشه و هردوشون سالیان طولانی کنارم باشن بعدم برا خودم دعا کردم که موفق بشم 

+ موقع سحر یه دختره داشت با دوسپسرش حرف میزد هی بهش میگفتم حاجییییی....حاجییییی..... :/ چقدر چندش واقعا حالم بهم خورد حداقل به دوستای خودت میگی به دوسپسرت نگو 

انیمه روح و دانلود کردم فک کنم خیلی قشنگه امروز میخوام ببینم

 

 

 

۰ نظر ۱ لایک

من و گرفته

چندروزه سرکلاس اصلا حوصله گوش کردن ندارم، قبل عید گوش میدادم و نوت برمیداشتم 

برا ویژه هم که تر زدم دو سه جلسه مریض بودم نتونستم نوت بردارم از ریتم هیچی یاد نگرفتم انگار 

هوای بهار من و گرفته همش خوابالودم حال و حوصله ندارم 

امروز برای افطار رفتیم بیرون(پشت هتل قدیم) تو آلاچیق سوسیس تخم مرغ و سیب زمینی که درست کرده بودیم با فرنی و خرما و چایی فراوان چیدیم و افطار کردیم

چقدر شارژ شیامی زود تموم میشه نزدیک بود بخاطرش گوشی رو پس بدم حتی زنگ هم زدم گفتم میخوام پس بدم که گفتن نمیشه پس بدی بعدش فهمیدم شیامی کلا همینجوریه 

بخاطر روزه چندروز نتونستم درست حسابی برنج بخورم نیم ساعت پیش یه بشقاب پر برنج سرد و قرمه سبزی سرد خوردم ترسیدم موهام بریزه

فردام برم ویتامین دی بخرم 

دیگه نمی‌خوام ملاتونین بخورم

 

 

 

۰ نظر ۰ لایک

با شهرام گشتم

امروز روز جالب و بامزه ای بود

اولین روزی بود که بخش روان کارآموزی داشتیم

صب ۷:۰۵ بیدار شدم آماده شدم خط چشم کشیدم و تینت صورتی زدم تا سرحال بنظر برسم برام مهم بود که بیمارا از ظاهرم وایب خوبی بگیرن.

حتی نمی‌دونستم که ورودی بخش کجاس رفتم کنار نرده ها ایستادم دو دقیقه بعد همگروهیم و دیدم اومد سمتم گفت ورودیش اینجا نیس :/

توی بخش با چندتا بیمار مصاحبه کردیم 

اولی یه آقای ۴۵ساله بود ظاهر نامرتبی داشت هر لحظه شلوارش میخواست بیفته. میگفت یه ذره شاد نیستم یه دارو بدین شادشم  حرفاشم همههه پرت و پلا کلیییی اسم آدم گفته بود که انگاری همشون معتاد و لات بودن، میگف میدون تره بار اینجا برا منه کل بلوار برامنه طلافروشی‌ها برا منه کلی آپارتمان دارم ولی کارتون خواب بود 

گفتیم چرا توپارک می‌خوابی پس گفت چون آدم ساده ایم بابام می‌ترسه آپارتمانها رو بزنم به نام پسرام حالا منظورش از پسرام اونایی که باش می‌کشیدن بودا

میگفت مارو تو پی ام سی نشون میدن چطور من و ندیدین؟

یه دکتری بود زخم پاشو نگا کرد این میگفت این زن من بود دیگه بعد دید من زندگی بکن نیسم رفت 

هیچی خلاصه خیلی ردی بود

 

 

 

 

۰ نظر ۱ لایک

لطفاً آنقدر تبریک سال نو را جدی نگیرید

امروز صبح با چشمای به خون نشسته که می‌سوخت از خواب پاشدم گلومم می‌سوخت از سرمای شب قبل

امروز رو روزه بودم اگه خدا قبول کنه 

جوشام وشتناکم میکرد یه خط چشم کشیدم و یه ماسک زدم و رفتیم 

و مارو سابیدن با تبریکای سال نو

کارگاه روان بود اونم لانگ. روان بخش جدیده و خیلی انگار بذاره جالب باشه درعین حال که پیچیده بود خیلیم جالب بود 

استادش به خانوم جوانی بود که اول آزمون اسم و شهر محل سکونت و اینکه چندسال پشت کنکور نشستیم و هدفمون چه رشته ای بود ازمون پرسید بعد علت نشستن رو هم پرسید 

یکم بعدازینکه درس و شروع کرد یکی یه دونه کاغذ کوچیک بهمون داد گفت توش اسمتون بنویسید بعدم جواب این دوتا سوال و:

دغدغه ذهنیتون درحال حاضر چیه؟

چه چیزی خوشحالتون میکنه؟

منم حقیقت و نوشتم اولی رو در مورد نگرانیم از آینده شغلی و سطح درآمدم و مستقل شدنم نوشتم و دومی رو در مورد اینکه کسی حواسش بم باشه و دوسم داشته باشه منم دوسش داشته باشم نوشتم:/

 

ده روزی هست یه تایم نامشخصی از روز یا شبا طرفم میگیره حدود هفت تا هشتاپشت هم میزنم و به عوق زدن میفتم. و اینجور وقتا ی تیزی رو ته حلقم حس میکنم تو عید فک میکردم پوست تخمه گیر کرده الان حس میکنم یه موجود زندس که ته حلقم جاخوش کرده دوست نداره خارج شده حس میکنم سوسکه خیلیم این جسم قویه

راستی ملاتونین خریدم نیم ساعت قبل خواب میخورن حدودا یازده و بیست خوردم، ببینم چجوریه رو من تأثیر داره یا نه 

بعد افطار به ح زنگ زدم کلیییی ور ور کردم براش، ی جا همینجوری ازش پرسیدم رامسر نمیای گفت شاید با پسرعموم اومدم:) عزززیزم خدا کنه بیاد

 

۰ نظر ۰ لایک

فردای سیزده بدر

صب ساعت ده بیدار شدم و یه علی کافه زدم که خوابم نبره بعد آرایش کردم و آماده شدم که بریم گوشی بخریم من و بابا و مامان

بله! نباید یادم بره که دم مغازه موبایل فروشی سه بار کارت کشیدیم که پولامون و یکی کنیم تازه یک وهشتصدم نقد داشتیم  که یک تومنش و ح داد بقیشم عیدی بود

امروز ۱۴ فروردین ۰۲ من این شیایومی note 11s رو ۱۰ و پونصد خریدم 

آقای فروشنده مثلاً میخواست از گوشی تعریف کنه همش میگفت این دوربینش۱۰۸ آخر که بش گفتم من اصلا دوربین برام مهم نیست(مهم و با تاکید گفتم) پوکر شد گف چرا، اصلا دهنش وا مونده چون اون گوشی حافظه نداشت همشم هنگ میکرد و کند بود

بعدشم که بلیط داشتم باید میرفتم رامسر راستی معلوم شد نگرانیم  بیخود نبود  ملوم شدبیخود پول بلیط ندادم چون مسافر خیلی زیاد داشت توراهی قبول نمی‌کرد 

ساعتمو یادم رفت بردارم 

+سه نفر از همکلاسیام اومدن در اتاق گفتن تو بخاطر این گروهایی که اد می‌کنی پولم میگیری؟ واسه اون نسخه کصشر موبوگرام که قبل واردش شدم و بعد۵روز از دسترس خارج شد،همه کانتکتامو میگرف الکی تو هزارتا گروه اد میکرد اونم رگباری و هرررشب و هر روز. ابروم رفت😑😑😑😑😑 الهام که بم پیام داد گفتش که نکنه هک شدی

الآنم که دارم به سختی تایپ میکنم خوابگاهم و فردام کارگاه روان دارم اونم لانگ 

خیییلی سرد بود اتاق با گوشیم اسپلیت و روشن کردم(یکم پز بدم با گوشی جدیدم)

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲ لایک

سیزده بدر۰۲

امسال مثل ۱۴۰۰ تو خونه موندیم با این تفاوت که ۱۴۰۰ من خیلی دوس داشتم که جایی میرفتیم ولی امروز اصلا حوصلشو نداشتم با اینکه مامان خیلی دوس داشت که میرفتیم بیرون حداقل دور میزدیم من به بهانه خیسی موهام قبول نکردم بیچاره حتی فلاسک چایی و کاهو هم اماده کرده بود راسش دلم براش سوخت کاش میتونسم باهاش برم

اون موقع که من شوق و ذوق داشتم میزدن تو ذوقم...

مثل هرروز ظهر بیدار شدم و لباسام و جمع کردم بعد رفتم حموم و بعدم اومدم بقیه وسایلم و جمع کردم و ساکم و بستم

برنج و ماکارونی و اردبرنج و یه قوطی رب گوجه و روغن و سویا هم از مامان گرفتم یه بافت و ژاکت و دورس هم برداشتم چون سرمایی ترین ادم روی زمینم

بعد اینکه خیالم راحت شد به ته مونده شیرینیا و آجیل دسبرد زدم 

امشب جز از کل و تموم کردم. چقد دلم میخواس مثل مارتی هرسال زندگیم و توی یه دفترچه پیاده میکردم ولی حیف که دستم با قلم بیگانه ست و با تایپ راحت ترم

دوروز پیش صد رو تموم کرده بودم چقد اخرش مزخرف بود درطول سریال اتفاقای بدی که میفتاد گریم میگرف ولی اخرش و انقد چرت درس کردن که همش به خودم میگفتم این فقط یه پایان چرته و فقط فش میدادم که ریدن

با اینکه از شروع ترم۶ زندگی توی خوابگاه تبدیل به معضل شده برام برخلاف انتظارم ناراحت و دپرس نیستم پارسالم دیقا همین اتفاق افتاده بود اخرین شب تعطیلات که تو خونه میخوابیدم کلش و از استرس مردم تا رسیدم خوابگا

بابت اینکه امشب شب اخر تعطیلاتمه ناراحت نیسم ولی رفتارای مامانم و دعوایی که سرشب باهاش کردم خیلی من و نروس کرده.

بلیط فردا رو بخاطر نگرانی زیادم از قبل خریدم. شاید تو دلت بگی  nonesense خب بلیط و از قبل میرخن از بعد که نمیخرن! فقط منی که تو یه شهر کوچیک لنتی زندگی میکنم و شهر دانشجوییمم یه شهر کوچیکه اینو میفهمم. بله بلیط خریدم اونم بلیط گرگان رشت به مبلغ گزافِ ۲۱۰ فاکینگ تومن

تو این وضعیت که بخاطرگوشیم به پیسی خوردیم همچین گوهی خوردم که فقط مطمین باشم یه جای خالی داره.

۰ نظر ۲ لایک

پیشنهاد فیلم بدین

پیشنهاد بدین بهترین فیلم سینمایی هارو 

فقط ماجرا داشته باشه اونقد مفهومی نباشه

۰ نظر ۱ لایک

Rainyday

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آرشیو مطالب
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان