همین که اینجا روی مبل لم دادم و یاخیال راحت به صدای بارون گوش میدم خودش یه دنیای جدیده
فک کنم میتونم تاابد به این بارون که بی رحم بنظر میرسه گوش بدم.
از خودم میپرسم«تو این لحظه احساس خوشبختی میکنی؟»
_معلومه که نه
من فقط داشتم ی حس خوب و عمیقا احساس میکردم
که این سوال خرابش کرد.
داداشم:شبا خوابت نمی بره؟؟!
من:نه![]()
_چرا؟
_ای هو کیلد سام وان!!
(بله همین قدر جوگیر!)
بعدم روی ماسکم با مداد مشکی نرم،نوشتم«surviver»
![]()
یه اسطوره دیگه به لیست اسطوره های تحمیلیم اضافه شد!
دختر فلانی که همسن منه نومزد کرد!
حالا مگه میشه از دست ممان تکون خورد؟!!
دختره ی دیپلم فنی حرفه ای داره بقیه عمرشم میخواد تواشپزخونه بگذرونه،بعد مامان من تا بام چشم تو چشم میشه میگه فلاااانی رو ببین یادبگیر😂
😂😐اسطوره های من یکی دو تا نیستن که،این فقط ی نمونش بود.
بقیشون یکم قابل تحملن اما این یکی دیگه خ سلیطه هست.
#نه_به اسطوره_های_سلیطه😑😑😑😑