داره میرسه

خب ی سری اتفاقا افتاد این مدت که ننوشتم

حسایی داشتم ک نیاز بوده بنویسم ولی ترجیح دادم واسه کسی بیان کنم تا اینکه اینجا ثبت کنم

اینجا انگار مال روزاییه ک هیچ کسی رو پیدا نکنی بی پرده باهاش احساسات و افکارت و درمبون بزاری

وحالا دوباره وقتش رسیده که بنویسم

چقد خوبه،اگه کسی نباشه اینجا هست،نگرانش نیستم⁦:-)⁩

۰ نظر ۲ لایک

shity

i like to vanish like i never exist

۰ نظر ۱ لایک

حس خوب

۱)حس خوب یعنی ورزش هوازی،یعنی اون قلبت ک میخواد از سینت دربیاد،یعنی تخلیه هیجانی 

حالا شما میخوای تخلیه شی برو بزن😅😏😏

بدشانسی یعنی از یازده سالگی دیسک کمر خفیف بگیری،و نتونی دو تا دونه ورک اوت وایه چربیای داخل رونت انجام بدی یا حتی واسه شکم.ولی کیه که انجام نده،اون درد شبونش رو هم تحمل میکنم ولی انجامش میدم

 

۲)سوال اینه چرا بااین همه رقص و ورزش افسردگی گرفتم؟جواب اینه چون از دوستام دور افتادم(فراق یاران هعی هعی هعی)

 

۳)چه اشپزی شدم من!!ازتخم مرغ بگیر تا قیمه و قرمه همه چی درست میکنم،هرکس ازم بخواد براش اشپزی میکنم ولی واس خودم اصلا

 

۴)همچنان توبرزخ نشستیم،مثلا میخوایم این اخرارو خوش بگذرونیم،برینن تو این خوش گذروندن😣😣

۱ نظر ۱ لایک

واسه همه پیگیریاات مرسی!

دایی بزرگه من بالای هفتاد سالشه و خیلی مریضه و حالش خوب نیس

چندروز بعد اینکه رتبه ها اومد،زنگ میزنه به مامانم و ازش میپرسه که«خب بگو معصومه کنکورش و چیکار کرد؟» مامانم میگه معصومه کیه این فاطمه ست! معصومه عمشه!

بعد تازه اینطوری که مامان تعریف کرد برام،ایشون چون حالش خوب نیس بزور صحبت میکرده!

😐😂من تو اون وضع خیلی خندیدم.بابا یارو اصن نمیشناسه بعد زنگ زده پیگیری!که چی اخه.

​​​​​​خاله زنک بازی مردا رو دیگه نمیشه تحمل کرد😂😂😂

۲ نظر ۱ لایک

i feel so goddamn empty

خدایا چقد دستام و وجودم خالیه

خدایا چقد پر شدم از چیزایی که ندارم ولی میخوام که داشته باشم

خدایا هستی؟

فقط من میتونه ارومم کنه

بیا اینجارو پرش کنیم خدا

بذار حست کنم...

۱ نظر ۰ لایک

thank me later...!

یه هیجان دیگه ای رو دارم تجربه میکنم

این هیجان بااون هیجان قدیمیه دست تو دست هم گذاشتن و من و نشوندن یه گوشه.

دوزش بالاست،شوک شدم به جای اینکه پاشم کاری کنم،نشستم یه گوشه و شدم مثل آب راکد بوگندو...!

​​​​۴روز گذشته ها ولی انگار چهار ماه بوده.زندگی از حالت عادیش خارج شده وشدیدا دنبال شیرینی میگردم بکنم تو حلقومم!

خلاصه بگم که نیاز دارم من باشم و من و من و من

نیاز دارم با هیچ کسی صحبت نکنم

​​​​​ی مدت نت خاموشه و سعی میکنم فقط درحد مختصر جواب دادن با خونه درارتباط باشم.

​​​ارزوم تو این لحظه اینه که این سیاهچاله رو زودتر پشت سر بذارم.

بعدش من یه زن ازادم...angel

​​​​​​

۵ لایک

بیخودی

امروز اولین قرمه سبزیم و درست کردم،خوب بود،ایرادی نداشت

ساعت شیش هم رتبه کنکورم گرفتم.واقعا ازونی که انتظار داشتم خیلی بهترشد بعدم تخمین رتبم و دیدم که با رتبم زمین تااسمون فرق داشت

ورزش هم نکردم،رژیمم ک شکوندمش.

 

کم کم داشتم به این سبک زندگی عادت میکردم

غذا درست کردن،رقصیدن،پیاده روی،طناب،چت

خوش گذشته،میخوام ادامه بدم.

 

ی مدته نیومدم وب

حیف شد ی چیزایی بود که باید پست میشدن...

۱ نظر ۱ لایک

بدرد شما نمیخوره

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

im sick of....

تحمل این حجم از خاله زنک بازی و دیگ ندارم
تامام
۱ نظر ۱ لایک

بچه گانه ولی معضل

همیشه از اینکه نمیتونم حرفم و به کرسی بنشونم،عصبانی میشم(منظورم موضوعی هست که به صحتش مطلعم،واز روی غریضه و احساس نیست)

و در صورتی که به حرفام اعتمادِ صد در صدی داشته باشم،بیش از حد عصبانی میشم.

حالا نحوه بروزش جالبه.شروع میکنم پشت هم حرفای مسخره و نامفهوم زدن.طوری که 

بلافاصله بعدازبیانش،بخودم فحش میدم«چقد مسخره،این و دیگه از کجا دراوردم!!!»و فوق 

العاده احساس بدی نسبت بخودم دارم(احساسی شبیه خرد شدن شخصیتم)اون لحظه،توضیح من برای این خشم این هستش که؛
_چطور طرف این و نمیفهمه؟!
_چطور شد که من با همچین ادمی با همچین شعوری،اصلا هم صحبت شدم؟!
_اگه درستش و حالیش نکنم تو جهلش میمونه!!!

این نشونه توان ارتباطی فوق العاده پایین و بیشتر نشونه ضعف منه.

دیروز یه همچین اتفاقی برام افتاد.داشتم عصبانی میشدم که به خودم گفتم «این تو بمیری 

ازون تو بمیریا نیس،بفهم داری چیکار میکنی».خودم رو لایق دونستم و نذاشتم اون فضاحت 

همیشگی پیش بیاد.ظاهرا با سکوتم مهرتایید به حرفای طرف زده بودم،ولی دیگه مهم 

نبود.بجاش ارامشم و تثبیت کردم و ازینکه عزت نفسم و حفظ کرده بودم خییلی خوشحال بودم.







۰ نظر ۲ لایک
آرشیو مطالب
خرداد ۱۴۰۴ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۴ ( ۳ )
فروردين ۱۴۰۴ ( ۹ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان