Through the paradise

1)یک ساعت و ربع الکی نشتیم جامون تا فایل صوتی رو گذاشتن واسه لیسنینگ گرماشدید بود شدییییید دیگه اخراش خسته شدم از بس کف دستم خیس بود و گرما شدید گیج و خمار شدم بعدم که اومدم بیرون چهلپنج دیقه ای منتظر بقیه شدم

2)جاده چمستان بهشته بهشت اصن دلم خواست اونجا زندگی میکردیم

تصور کنین یک جاده سربالایی تقریبا تنگ رو 
که در امتداد دوطرفش جنگل کشیده شده 
اسمون صاف و بدون ابر با کوه ها از جاده جدا میشه 
برگای درختا از بازتاب افتاب میدرخشن
کوه ها انگار اونقد نزدیکن که درختای پایینش ب وضوح دیده میشه
وقتی به چپ و راست نگاه کنی باریکه روشن افتاب و میون سیاهی سبزرنگ میبینی
چشمات داره میره از خواب ولی مگه میشه ندید و سرذوق نیومد

۱ نظر ۲ لایک

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید/یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دلم خواست سال ۱۳۱۰_۱۳۳۰بدنیا میومدم
پ.ن:عنوان و باصدای هایده تداعی کنید
۱ نظر ۱ لایک

سیکاریو

۱)به مامانم گفتم سنجش فردا رو نمیدم کلی نفرینم کرد.⁦:'(⁩ میگه همش مارو بازی میدی،روز کنکورم همین بازیارو در میاری،کنکورتم نمیدی.⁦:'(⁩⁦:'(⁩⁦:'(⁩⁦:'(⁩



۲)یکی‌ از فانتزیام اینه که با ماشین خودم برم دنبال دوست پسرم.اهنگی که میخوام پلی کنم و هم بعد انتخاب میکنم



۳)sicario day of the soldado،عنوان مربوط به این فیلمه.بنیسیو دل تورو بازی میکنه.یک بارم تو «۲۱گرم»دیده بودم بازیشو.خییللی جذابه. ضمن این که از لحن سیکاریو خیلی خوشم اومد،معنیشم میشه سرباز.از زبون اسپانیایی هم خوشم میاد.

۶ نظر ۲ لایک

ایتس ا شیم!

۱)اولین امتحان نهایی:

+صبح که رفتم تو سرویس نشستم دیدم یچه ها کتاب دستشونه،سراشون بالاس،همراه با رقص دست دارن متن کتاب و بالا میارن ازحفظ،منم تقریبا هفتاد درصد متن کتاب و حفظ نبودم اصلا فقط روخونی میکردم!

+«را»چهارتا درس و نرسید بخونه،دیشب ساعت نه شروع کرده بود.واقعا نگرانش بودم که دیگ متوجه شدم که همه رو نوشت جز یه دونه جاخالی!(بش‌گفتم اسفند دود کن براخودت)

+صندلی من چسبیده بود به پنجره،امروزم خیلی باد میزد همین که نشستم جیشم گرفت!

+صندلی مراقب درست کنار صندلی من بود رو طاقچه هم یه تابلو گذاشته بودن بزرگ نوشته بود مراقب.اول صندلی مراقب و بلند کردم بردم اونور سالن گذاشتم بعد تابلو برعکس کردم.خداروشکر کسی متوجه نشد

+یک ربع به هشت زنگ و زدن،هشت ونیم خانومه یه پاکت بزرگ زرد بهمون نشون داد که«سوالارو مستقیما از وزارت خونه گرفتیم،همون طور که میبینین پلمپ شده هست!»(سالن رفت هوا:دی)

+سوالارو پخش کردن دیدم یا خدا چه سخته هیچی از کتاب نیس،که بغلیام داد زدن این مال رشته معارفه!!!


۲)با جیغ وحشتناک از خواب پریدم(درست عین فیلما)اونم بخاطر ی خواب مسخره و خنده دار.ولی تو خواب خیلی ترسیده بودم.


۳)از جاده چمستان برگشتیم.خییییللیی قشنگ بودخییلی


۴)تو پمپ بنزین ی دختر کوچولوی حدودا پنج شیش ساله دیدم با مامانش.ازخودم پرسیدم دوست دارم الان تو اون سن باشم؟بااطمینان جواب دادم نه


۵)چند مورد دیگه هم بود که یادم نمیاد الان بعدا اضافه میکنم

۱ نظر ۲ لایک

او مای گاد

اوو ماایی گاااد(با لحن جنس تو فرندز بخونید)

من که هیچی از دینی تو کلم نرفت

اصن حفظ نمیشم

فقط روخونی کردم ولی بازم نصفش موند

الانم بیهوش دارم میشم

خدا بخیر کنه فقط...


۴ نظر ۲ لایک

هههییی(چه فاز سنگینی...!)

دال رفت 

منم دوباره بی انگیزه شدم

امروز خیلی جو خونه سنگین بود

بغض داشتم

۵ لایک

دلشوره

یکشنبه به میم گفته بودم که« خداکنه ما فردا سالم برسیم مدرسه٬دعا کن کسی چیزیش نشه!»
واقعا بدون هیچ دلیلی گفته بودم!انگار دلشوره داشتم
فرداشم تو راه رفت،یک هو حس کردم قراره همون لحظه بمیریم یا حداقل اطرافیانم بمیرن خدایی نکرده(خ هم مطمئن)! درجا اشهدم و خوندم(یعنی دقیقا گفتم اشهد و ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله!!!!!!!)
و اما حسم تو اون لحظه...
دوست نداشتم تو این وضع بمیرم.ناراحتیم از جوونی نبودا
باخودم گفتم من هنوز غم و لذت زندگی‌رو تجربه نکردم هنوز کاری انجام ندادم هنوز تاثیر نذاشتم...
خلاصه دردم این بود که زندگی نکردم و نمی خواستم اینجوری بمیرم.
از طرفی هم ناراحت بودم که نکنه اون سه تا(همسرویسیام که پشت نشسته بودن)طوریشون بشه!
نه اینکه کشته مردشون باشما.واقعا حس بدی داشتم که زیاد قابل وصف نیس
ولی خداروشکر بخیر گذشت و کسی چیزیش نشد

و من حالا دارم فکر می کنم که چرا فقط به زندگی فکر کردم چرا مثلا به جهنم فکر نکردم یاچرا یاد خانوادم نبودم.اصلا اگه ی بار دیگه هم همچین قضیه ای پیش بیاد بازم اینطوری فک میکنم.این یه نشونه دیگست که میگه چقد زندگیم جای کار داره.اگه می تونسم جاهای خالی زندگیمو پر کنم بازم اینطوری برخورد میکردم
۵ نظر ۲ لایک

مجسمه

خودتو یه لحظم بزار جای من 

ببین چی اومده سر رویاهای من

ازاین زندگی مونده یه نقاشی

سخته با یه مجسمه تنها شی
 

 

۰ نظر ۳ لایک

آری یا خیر

بابا من دیگه دارم دیوونه میشم

میخوام برم بیرون یه هوا بخورم میگم درسته الان من کنکور دارم برم بیرون؟

میخوام برم کتابخونه میگم درسته برای تاکسی گرفتن وقتم بره؟

میخوام بیام وبلاگم میگم درسته من از استراحتم بزنم بیام وب؟

میخوام برم دسشویی میگم درسته من تو تایم مطالعه این کاربکنم؟

میخوام به ازادی بعدکنکور فکر کنم میگم درسته من دوماه دیگه کنکور دارم،الکی بااین فکرا دلم صابون بزنم

میخوام روزانه یک ساعت ورزش کنم میگم درسته این کارو بکنم خسته بشم و زود بخوابم

بابابسته دیگه ولمون کن توروخدا

یه مرجع تقلید برای کنکوریا باید بزارن،که چیکار بکنیم چیکارکنیم

۷ نظر ۱ لایک

خستم از کلیشه های غم انگیز این زندگی






سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم...


۱)خسته شدم ازین روزا،هیجان میخوام..
۲)داداشم شده کابوسم.امان از وقتی که بخوابم.کابوسا عوض میشه ولی تو همشون داداشم هست و من حس دختری و دارم که کاربدی کرده و شرمندست(خدایا بخیر بگذرون)
۰ نظر ۰ لایک
آرشیو مطالب
خرداد ۱۴۰۴ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۴ ( ۳ )
فروردين ۱۴۰۴ ( ۹ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان