۱)همه دغدغه های مادیم فوران کردن یهو.فک کنم بخاطر سنمه.دستام خالیه و چیزی نمونده که کاسه
صبرم سر بیاد.دوست دارم آینده جوری باشه،که وضعیت این سال ها مایه افتخار بشن.درست مثل
چروکای دست پدربزرگم که با مال بقیه فرق داشت،چون سال ها کارگری کرده بود وسختی کشیده بود.
حالا من دستام خالیه
هنوز با زندگی صفر_صفرم(تف!)
« یه صبر ازم مونده فقط،نمیذارم اونم بگیرن ازم»
وی اینگونه بود که قصد دارد بجنگد حتی با دستان خالی
پ.ن:عنوان اسم اهنگیه ازEvanecence
۲)داشتم اهنگset fire to the rainگوش میکردم،که یهو بیدلیل اشکام سرازیر شد.مدتیه اینجوری شدم،اصلا ارادی هم نیس. 😢روانی شدم یعنی؟
دلم تنگِ تابستون دوسال پیش بود.سریالHouse of cards میدیدم اون موقع،کاملا سیاسی بود و جذاب،حالا سیاست خودش بحث جذابیه ولی این سریال جذاب تر نشونش داده بود، و کوین اسپیسی به عنوان نقش اول تموم جذابیت فیلم و بدست گرفته بود.تافصل 5گه اشتبا نکنم دیدم و منتظر بودم زمستون فصل بعدش بیاد.
ولی کوین اسپیسی تو فصل بعدی حضورنداشتت.چرا؟چون ممنوع الکار شده بود چرا؟چون اعلام کرده بود که گی شده؟؟باورم نمیشه همچین بازیگری و ممنوع الکارکنن. خلاصه منم فصل بعدیش که فصل اخرش بود و دانلود نکردم.واینکه خیلی خورد توذوقم،ولی خیلی ذهنم و تو این موضوع بازترکرد.
سریال
رژیم😍
ورزش(ترجیحا طناب،رقص،چندتا تمرین برای اب کردن چربی های شکم وران،پیاده روی دریاکنار)
یادگیری زبان😍
کتاب خوندن
بااینکه کاهش وزن تو تابستون خیلی سخته(منظورم تابستونای شرجیه)پس فقظ لذت میبریم ازش...
منکه عاشق گرفتگی ماهیچم
طناب و دست میگیرم،آهنگ دوبس دوبسی و بلند میکنم،تایمر گوشی و تنظیم میکنم وَ شروع میکنم هِی میزنم میزنم میزنم،قطره های عرق تا شعاع چهل سانتیو خیس کرده،تک تک تارهای ماهیچه ای یکصدا توگوشم میخونن که متوقفم کنن!ولی نچ ب این زودیا جا نمیزنم چندتا راند بیشتر نمونده،ولو آهمم بلند شه...
میخوام به رفتار و راوبطم بادیگران توجه کنم.اینکه هررفتار چه نتیجه ای داره
نتیجه مورد انتظارم درحال حاضر اینه که اطرافیانم به خودشون اجازه ندن اینکارارو جلوم انجام بدن:
۱)بی ادبی کردن بمن یا کسایی که توخط قرمزمن
۲)تیکه انداختن
۳)نسنجیده درمورد من حرف زدن علی الخصوص قضاوت بیجا
۴)عدم ثبات در رابطه(یعنی مثن امروز بام خوب باشه فردا قهرکنه باز پسفردا اشتی کنه...)
۵)حرفای خاله زنکی
واای
انگار تازه دارم میفهمم واقعیت و
اصلا فکرشم نمیکردم انقدر استرس داشته باشم
ازهمین الان هی دارم دماغم و بالامیشکم وای بحال شب جمعه
تاهمین دیروز فکر میکردم تنها ادمی باشم که شب کنکور راحت و بیخیال میخوابه
از یکی شنیدم که کسی که نخونده استرسیم نداره،نخوندم ولی چرا انقد ناجور استرس دارم
هیچی مهم نیست فقط خداکنه شب کنکور بتونم بخوابم که دیگه بهانه ای نباشه
بااین حجم از نخونده ها دیگه نگران چیم نمیدونم.
۱)کنکوریا هرگز به رتبه کسی نخندین،یا اگه میخندین بترسین که مبادا همونطوریبشین و تلاش کنین.توصیه مهم ترم اینه که هرگز قسمت قهرمان پیشرفت مجله قلم چی رو نخونین.
۲)دو روزه که میرم کتابخونه،خیلی جالب بود که هیچ کس اون جا درس نمیخونه،حتی یک نفر!
گروهی میان اونجا که بادوستاشون حرف بزنن.به هرکس که که نگاه کنی جز این حالت ها کار دیگه ای نمیکنه؛۱)داره بادوستاش پچ پچ میکنه۲)داره میلونبونه۳)با گوشیش ور میره۴)اگه هم چشمش به کتابه داره توهم میزنه.مدام میرن میرن بیرون و میان تو.الکی وقت میگذرونن.منم کاملا درکشون میکردم و مسخرشون نمیکنم!ولی واقعا این کارا حتی من و که باهاشون نسبتی ندارم دق میده چبرسه پدر مادرشون و.کاش منم این همه روزایی رو که درس نمیخوندم و دور از چشم پدر مادرم بودم... .خوب شد که اینجا مدرسه نمیرفتم و دوستی تو این شهر ندارم وگرنه منم مثل اونا تمام روز و پای صحبتشون مینشستم(البته اکثرشون اشنان و میشناسمشون).صبح یه دختره که دوست محدثه بود اومد ازم یه سوال زیست پرسید،وقتی داشت سوالشومیخوند خیلی ترسیده بودم تودلم گفتم قراره ابروم بره،سوالشم یه نکته بود(در دوران یائسگی میزان Fsh,LHبالاست)بودکه میخواست دلیلشو بدونه.براش توضیح دادم و خداروشکر کردم که خدایا دمت گرم این دفعه ابروم و نبردی.یک عده هم هستن که از نمازخونه بیرون نمیان،تعدادشونم زیاده اونقدر که خودشونم باهم توش جا نمیشن چبرسه به ما...
۳)دیروز که برگشتم خونه دیدم گربه ها به جز خاکستری سرجاشون نیستن.اینم ازشانس من درست موقعی که من نبودم اینا رفتن.امون ندادن وداع کنیم...نگرانشونم،پنج تا بچه گرب دو ماهه اخه چطور میتونن تو کوچه خیابون مراقب خودشون باشن.تااینکه مامان فهمید تو کوچه دارن بازی میکنن بعدم بابا خاکستری رو گرفت بزد تحویل ننش و داداشاش داد.:'( واقعا شوکه شپن از رفتنشون چون هنوز یادنگرفته بودن کاما از دیوار بالا برن و تو پایین اومدنم خیلی مشکل داشتن،خلاصه دلم براشون تنگ میشه خیلی وابستشون شده بودم.از بین این پنج تا که دو تاش سیاه وسفید،دوتا سیاه و یکی خاکستری بود،من یکی از سیاها و بابام خاکستری رو بیشتر دوست داشت.البته من اون موقع که دوهفتشون بود مجذوب سیاه سفیده شده بودم،هنوزم میگم که ازبقیه زیباترن.
۴)دال اومد مرخصی.به امید تحرک دوباره..