حصین

خدا خیلی وقته خوابیده با دیگران دلیلشم این همه سوالای بی جواب

(ترافیک جنسی)

 

ازعلایم اینه ک

اگ دراینده ماشین دار شدم،صدای آهنگ حصین و شایع زیاد کنم واس خودم بچرخم. دی:

 

۲ نظر ۱ لایک

خانواده اشتباهی

بین این خانواده اشتباهی قرار گرفتم
واقعا خون این ادما تو رگهای من جریان داره؟!!!
توصیفشون پیچیدست.هرکدوم تو یه دنیایی زندگی می کنند
و برای ما ی دنیای پر از گوه درس کردن
قوه تخیل مون ازمون گرفتن،احساسات و استعدامون سرکوب شدن
وجود ما پر شده از انرژی های تخلیه نشده و بغزهای سنگینی ک قورتشون می‌دیم.انگار این انرژیا هیچ وقت تخلیه نمیشن...
تو عمق وجودمون یک پوچی بی نهایتی جای گرفته و خلاصه از ما انسان های پوکی ساختند
روح پاک و زندگی بخشمون ذره ذره تحلیل رفت.و امروز ما موجوداتی هستیم ک بدون روح زندگی می کنیم(شاید باید بگم،فقط زنده ایم)
شاید ما بتونیم از اینجا ک مبدا تمام زشتی های دنیاست فرار کنیم 
شاید بتونیم در مقابل عشق و انسانیت،احساسات برتر و شایسته مون رو به دست بیاریم ولی بازهم غیرعادی بودن های ما،مارو از بقیه طرد می کنه....ما ادم هایی هستیم ک دلمون برای خودمون می سوزه،اونقدر ک گاهی می خوایم خودمون و تنبیه کنیم و ما همزمان هم خودمون سزاوار حداقل خوشایند های عادی می دونیم و هم خودمون رو ملامت و تنبیه می کنیم...
ازین ادما ک قوه تخیل ندارن دیدین،ازین ادمای بیخود ک ب وضوح بیخود و بی لیاقت بودنشون حس میشه؟ چ حسی درموردشون دارین؟
من درموردشون خوب قضاوت نمی کردم.الان می فهمم ک هرکس به روش خودش درد و حس میکنه هرکس دغدغه های خودش و داره
فک کنم باید توضیح بدم چرا از اول شخص جمع استفاده کردم
منظورم خودم و داداشم بود.ولی نباید اینکار می کردم چون من و اون خیلی باهم متفاوتیم بااینکه بچه یک مرد و زن هستیم.من می تونم از رفتارش و نحوه برخوردش با مسائل بفهمم ک (I'm so fuckin broken)بله من به معنای واقعی کلمه داغون هستم.چون رفتارهای اون کاملا طبیعی، و من نظری ندارم ک این بهتره یا ن،چون یک ادم نرمال اینجا درد بسیار بسیار زیاد و عمیقی می کشه،درحالی ک من بی حس شدم و قوه خیالم رو هم از دست دادم.
اون معتقده خون در احساسات اعضای خانواده حرف اول و اخر می زنه.من اول قبول داشتم (مثل تمام حرفای دیگش ک با تمام وجود قبولشون دارم)ولی من ب پدرم واقعا هیچ حسی ندارم و حتی از اینکه اون رو پدر بنامم،بجای اون احساس شرم می کنم.اون لیاقت این اسم بزرگ رو نداره
و من اما یک دختر ۱۸ساله هستم ک بنظرم چندین ساله بزرگ شدنمو حس نمی کنم.خیلی وقته از خودم متنفرم و همینطور اونایی ک شبیه منن(دال،همکلاسی راهنماییم)
مامان:۲۸سال دارم حرص و جوش می زنم ،خیلی طاقت اوردم.ی داداش و اوردم بس بود باز تو رو میخواستم چیکار.من براتون ال کردم بل کردم،شمارو زنده نگه داشتم...
من(سخن رو بسی کوتاه می کنم و خونسرد میگم):اگه حسابی در کار باشه،شما باید واس زاییدن من حساب پس بدین
۲ نظر ۲ لایک

آشفته حال

امروز سر ازمون وصف نشدنی بود

دلم میخواس می تونستم فقط کاغذ و سیاه کنم

امیدوارم دیگ هیچ وقت چنین کاری نکنم

بعد از اعلام نتایج واقعا نمی دونی چه حالی شدم،ی حالی ناخوشایندی و عجیبی واسه اولین بار اومده بود سراغم

دوست نداشتم هیچ کاری انجام بدم،واقعا حس عجیب و افتضاحی بود

حتینمی تونستم ب خواب فک کنم،درحالی ک از دیشب تاحالا دوساعت خوابیدم ،سعی کردم گریه کنم،اهنگ گوش دادم،فیلم دیدم

و من تو این شرایط شرمندم از اینکه بهش بگم کمکم کنه

از فردای خودم می ترسم و ازونجایی ک راه فرار ندارم کم کم دارم سکته میکنم!!!

چقدر خوب ک دال اینجا نیست و نمیتونه منو ببینه

چون دراون صورت حتی می تونست از چشمام بخونه

همیشه از پدرو مادرم چیزهایی هست ک مخفی کنم ولی همه چیزم برای دال مشخصه

همانطور که گفتم از چشمام می خونه،اگ ن خودم براش میگم

 

۰ نظر ۰ لایک

مغزواعصاب

اخر نفهمیدم این گوشی چک کردنم چیه وقتی ن کسی منتطرمه ن من منتظر کسی

 

۰ نظر ۱ لایک

قسم به پول که سرنوشت ما به ید قدرت اوست

+این پست و ویرایش کردم و از حالت محافظت با کلمه عبوردرش اوردم

در پی ماجرای امروز(مدرسه):

یه وضعیتی شده که یه ادم تو سن و سال من۱۷_۱۸ هرچی هست و نیست بر میگرده به پول باباش،دختر پسرم نداره ولی واسه دخترا باید بگم مخصوصاً دخترا

رویاهام بزرگ نیست ولی هیچ وقت بدون اونا زندگی نکردم.اما چقدر سخته ک به موقعیتی برسی که حتی همونم برات دورازدسترس باشه،نه بخاطر سستی خودت بلکه بخاطر مملکتی ک همه راه هارو واسه پیشرفت یکی تو شرایط من بسته

فکر کن به اندازه کافی این فاکین مانی رو داشته باشی.اونوقته ک بلندپرواز میشی،اونوقته حرفی برای گفتن داری

دارم خل میشم،دیگ کم کم باید باور کنم که فقر،اروم اروم من و تو خودش حل می کنه 

باید باور کنم که من باید شاهد نابودی دنیای من باشم

ادامه مطلب ۰ لایک

I'm not gonna be a victim anymore

اشتباه های تباه کننده خیلی سادن،یه زمانی هست تو زندگی که به حماقت گذشته پی می بریم.که چه بسا خشم برانگیزه و درعین حال هم میشه گفت ماهی رو هروقت از اب بگیری تازست

وقتی میگم نمیخام یه قربانی باشم معنیش اینه که دیگه نمی‌خوام به تماشای حقیقت بشینم،ن دیگه نمی‌خوام به سوگ حقیقت بشینم

 یجوری شده ک یکم خیال‌پردازی می تونست خوشبختمون کنه

به دنبال این نیستم که حرفی برای گفتن داشته باشم بلکه به دنبال این هستم ک زمان حال واقعی رو احساس کنم چرا که همیشه دچار این احساس هستم که «حال تنها سایه ای از ان است»

 

۱ نظر ۰ لایک

What the hell is wrong with them

هنوز بیدارم عجیبش اینجاست ک ب اجبار،نمیگذارند چشم روی هم بگذارم،تن دردمند و چشم های بی رمق و باد کرده ام به من تذکر می دهند و تک تک سلول هایم خواب می طلبند
الان تو وضعیتی هستم ک نیاز دارم واسه چند هفته یا شاید چند ماه یا حتی چند سال،کاملا تنها باشم،یعنی باکسی حرفی نزنم
غذا نخورم
واسه بیرون رفتنم نگران لباسام و چهرم نباشم
به صحبت‌های هیچ زنی گوش ندم
وکلا توحال خودم باشم.
کوه صبر داره به کوه خشم تبدیل میشه
قلب سنگی من داره ترک بر میداره
طوفانی در راه نیست که از ارامش بعدش،خاطر جمع باشم
انرژی های منفی در درون من جمع میشن.
از اینکه مانع تو راهم وجود داره ناراحت یا عصبانی نیستم
بلکه از اینه که دیگرانی ک جلوی من مدعی هستن،مانعم میشن
و این کارارو در نهایت جهل و بی رحمی انجام میدن.می خواستم دوباره بگم ک نمیبخسمشون ولی دیدم این نهایت ضعف خواهد بود.
اشک می ریزم،که هم از خودم متنفر میشم هم خیس شدن چشمام باعث میشه ک دیرتر بخوابم.یکی از نشونه های مونث بودن،ک تو این چند سال خوب یاد گرفتم کنترلش کنم،ولی همین دو قطره ای هم ک به ندرت می ریزه منو بهم میریزه
اتفاقایی ک همیشه برام پشیزی ارزش نداشته،برام زجر اور شده،و چندتایی باهم جمع میشن،استرس و خشم و غم و ضعف و..رو حس می کنم ک تورگام جریان داره
ضربان قلبم تو این ساعت های شب،کابوسی تو خیالم پرورش میده
تنفر و خشم چاشنیش می کنه
اینا نشون میدن ک خ اذیت شدم ک خیلی اذیتم می کنن
و من هر راهی رو برای فرار امتحان کردم اما نتیجه نداد
و اخرین و مطمئنی ترین راه نجاتم داره رقم میخوره اما اونا نمیذارن تو این مسیر درست قرار بگیرم،و من نمی تونم اونارو درک کنم هرطور فکر میکنم نمیتونم بفهمم چرا
تنها تواین شرایط میشه فهمید عذاب کشیدن و درد کشیدن خیلی باهم فرق می کنن.
عذاب کشیدن بیهوده است پوچ است ولی درد کشیدن چیزی بیشتر از این است که در مقال بگنجد

۱ نظر ۱ لایک

I'm not a good looser

تو ایینه نگاه می کنم....

 

ا‌وقتی بعد این همه سال به ایینه نگاه می کنی و می بینی اونی که تغییر کرده تو نیستی بلکه طرز نگاهته،یعنی چه اتفاقی افتاده؟انقلابی به پا شده؟

التهاب خاصی هست که تو وجودم تو نگاهم جاخوش کرده

اگه خودازاری نداشتم،ازبین می بردمش

می دونی چقدر بده که دختر باشی ولی نادیده گرفته بشی

توجه مال ادمای حساسِ،ما پوست کلفت ها طبیعیه ک نشنیده و ندیده باقی بمونیم

من چیکار کردم با خودم دارم انتقاممو از خودم می گیرم

چرا این احساسات دخترونه الان باید میومد سراغم

 

 

 

 

۰ نظر ۰ لایک

خواب راحت(۲)

با اینکه چشمام همیشه مغموم و بیشتر بی حسه

اما

گاهی برقشو تو اینه می بینم

نمی دونم ایینه حقیقت و میگه یا نه ولی خودم حس میکنم ک فیک نیست،واقعیه

قلبم این روزا زیادی می زنه،مثل اونایی ک عاشق می شن

ولی من حس پیر شدن می کنم.وقتی شبا از حرص و جوش و تپش قلب خوابم نمی بره دلم به حال خودم می سوزه ک تو نوجوونیم دارم پیر می شم

هرچقدر ک صبر می کنم شرایط بدتر میشه...

اما بازم گاهی متوجه برق چشمام می شم و خیالم لحظه ای راحت میشه از اینکه هنوز امید تو من نمرده

انگار همینجوری تنهایی باید ادامه بدم تا ازبین برم

چقدرم عجیبه ک دلم میخواد تو این وضع یکی و نوازش می کردم،لمس می کردم

کاش یکی بود ک باحرفاش خستم نکنه،باحرفام نرنجونمش،فقط وجودش خواب راحت شب و بهم برگردونه،یاعث شه حداقل صبا بی درد بیدارشم

 

 

۰ نظر ۱ لایک

IDC

 

I don't fuckin care

I don't fuckin care

I don't fuckin care

۰ نظر ۰ لایک
آرشیو مطالب
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان