لطفاً آنقدر تبریک سال نو را جدی نگیرید

امروز صبح با چشمای به خون نشسته که می‌سوخت از خواب پاشدم گلومم می‌سوخت از سرمای شب قبل

امروز رو روزه بودم اگه خدا قبول کنه 

جوشام وشتناکم میکرد یه خط چشم کشیدم و یه ماسک زدم و رفتیم 

و مارو سابیدن با تبریکای سال نو

کارگاه روان بود اونم لانگ. روان بخش جدیده و خیلی انگار بذاره جالب باشه درعین حال که پیچیده بود خیلیم جالب بود 

استادش به خانوم جوانی بود که اول آزمون اسم و شهر محل سکونت و اینکه چندسال پشت کنکور نشستیم و هدفمون چه رشته ای بود ازمون پرسید بعد علت نشستن رو هم پرسید 

یکم بعدازینکه درس و شروع کرد یکی یه دونه کاغذ کوچیک بهمون داد گفت توش اسمتون بنویسید بعدم جواب این دوتا سوال و:

دغدغه ذهنیتون درحال حاضر چیه؟

چه چیزی خوشحالتون میکنه؟

منم حقیقت و نوشتم اولی رو در مورد نگرانیم از آینده شغلی و سطح درآمدم و مستقل شدنم نوشتم و دومی رو در مورد اینکه کسی حواسش بم باشه و دوسم داشته باشه منم دوسش داشته باشم نوشتم:/

 

ده روزی هست یه تایم نامشخصی از روز یا شبا طرفم میگیره حدود هفت تا هشتاپشت هم میزنم و به عوق زدن میفتم. و اینجور وقتا ی تیزی رو ته حلقم حس میکنم تو عید فک میکردم پوست تخمه گیر کرده الان حس میکنم یه موجود زندس که ته حلقم جاخوش کرده دوست نداره خارج شده حس میکنم سوسکه خیلیم این جسم قویه

راستی ملاتونین خریدم نیم ساعت قبل خواب میخورن حدودا یازده و بیست خوردم، ببینم چجوریه رو من تأثیر داره یا نه 

بعد افطار به ح زنگ زدم کلیییی ور ور کردم براش، ی جا همینجوری ازش پرسیدم رامسر نمیای گفت شاید با پسرعموم اومدم:) عزززیزم خدا کنه بیاد

 

۰ نظر ۰ لایک

فردای سیزده بدر

صب ساعت ده بیدار شدم و یه علی کافه زدم که خوابم نبره بعد آرایش کردم و آماده شدم که بریم گوشی بخریم من و بابا و مامان

بله! نباید یادم بره که دم مغازه موبایل فروشی سه بار کارت کشیدیم که پولامون و یکی کنیم تازه یک وهشتصدم نقد داشتیم  که یک تومنش و ح داد بقیشم عیدی بود

امروز ۱۴ فروردین ۰۲ من این شیایومی note 11s رو ۱۰ و پونصد خریدم 

آقای فروشنده مثلاً میخواست از گوشی تعریف کنه همش میگفت این دوربینش۱۰۸ آخر که بش گفتم من اصلا دوربین برام مهم نیست(مهم و با تاکید گفتم) پوکر شد گف چرا، اصلا دهنش وا مونده چون اون گوشی حافظه نداشت همشم هنگ میکرد و کند بود

بعدشم که بلیط داشتم باید میرفتم رامسر راستی معلوم شد نگرانیم  بیخود نبود  ملوم شدبیخود پول بلیط ندادم چون مسافر خیلی زیاد داشت توراهی قبول نمی‌کرد 

ساعتمو یادم رفت بردارم 

+سه نفر از همکلاسیام اومدن در اتاق گفتن تو بخاطر این گروهایی که اد می‌کنی پولم میگیری؟ واسه اون نسخه کصشر موبوگرام که قبل واردش شدم و بعد۵روز از دسترس خارج شد،همه کانتکتامو میگرف الکی تو هزارتا گروه اد میکرد اونم رگباری و هرررشب و هر روز. ابروم رفت😑😑😑😑😑 الهام که بم پیام داد گفتش که نکنه هک شدی

الآنم که دارم به سختی تایپ میکنم خوابگاهم و فردام کارگاه روان دارم اونم لانگ 

خیییلی سرد بود اتاق با گوشیم اسپلیت و روشن کردم(یکم پز بدم با گوشی جدیدم)

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲ لایک

سیزده بدر۰۲

امسال مثل ۱۴۰۰ تو خونه موندیم با این تفاوت که ۱۴۰۰ من خیلی دوس داشتم که جایی میرفتیم ولی امروز اصلا حوصلشو نداشتم با اینکه مامان خیلی دوس داشت که میرفتیم بیرون حداقل دور میزدیم من به بهانه خیسی موهام قبول نکردم بیچاره حتی فلاسک چایی و کاهو هم اماده کرده بود راسش دلم براش سوخت کاش میتونسم باهاش برم

اون موقع که من شوق و ذوق داشتم میزدن تو ذوقم...

مثل هرروز ظهر بیدار شدم و لباسام و جمع کردم بعد رفتم حموم و بعدم اومدم بقیه وسایلم و جمع کردم و ساکم و بستم

برنج و ماکارونی و اردبرنج و یه قوطی رب گوجه و روغن و سویا هم از مامان گرفتم یه بافت و ژاکت و دورس هم برداشتم چون سرمایی ترین ادم روی زمینم

بعد اینکه خیالم راحت شد به ته مونده شیرینیا و آجیل دسبرد زدم 

امشب جز از کل و تموم کردم. چقد دلم میخواس مثل مارتی هرسال زندگیم و توی یه دفترچه پیاده میکردم ولی حیف که دستم با قلم بیگانه ست و با تایپ راحت ترم

دوروز پیش صد رو تموم کرده بودم چقد اخرش مزخرف بود درطول سریال اتفاقای بدی که میفتاد گریم میگرف ولی اخرش و انقد چرت درس کردن که همش به خودم میگفتم این فقط یه پایان چرته و فقط فش میدادم که ریدن

با اینکه از شروع ترم۶ زندگی توی خوابگاه تبدیل به معضل شده برام برخلاف انتظارم ناراحت و دپرس نیستم پارسالم دیقا همین اتفاق افتاده بود اخرین شب تعطیلات که تو خونه میخوابیدم کلش و از استرس مردم تا رسیدم خوابگا

بابت اینکه امشب شب اخر تعطیلاتمه ناراحت نیسم ولی رفتارای مامانم و دعوایی که سرشب باهاش کردم خیلی من و نروس کرده.

بلیط فردا رو بخاطر نگرانی زیادم از قبل خریدم. شاید تو دلت بگی  nonesense خب بلیط و از قبل میرخن از بعد که نمیخرن! فقط منی که تو یه شهر کوچیک لنتی زندگی میکنم و شهر دانشجوییمم یه شهر کوچیکه اینو میفهمم. بله بلیط خریدم اونم بلیط گرگان رشت به مبلغ گزافِ ۲۱۰ فاکینگ تومن

تو این وضعیت که بخاطرگوشیم به پیسی خوردیم همچین گوهی خوردم که فقط مطمین باشم یه جای خالی داره.

۰ نظر ۲ لایک

پیشنهاد فیلم بدین

پیشنهاد بدین بهترین فیلم سینمایی هارو 

فقط ماجرا داشته باشه اونقد مفهومی نباشه

۰ نظر ۱ لایک

Rainyday

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۱۰ فروردین

خب هر چارتا قسمت سریالی که دیشب دانلود کرده بودم و دیدم(سریال۱۰۰)

یک ساعتم جز از کل خوندم دیگه حال ندارم بخونم چون سال کنکورم خونده بودمش

کاش یه اکیپ داشتم تو شهرمون ولی جز اون تو این شهر هیچ دوستی ندارم

اول باید گوشی بخرم 

بعدم رانندگی یاد بگیرم

دلم میخواد ی سری کتاب درمورد ناخوداگاه بخونم

دلم میخواد بازم زبان تمرین کنم و ایلتس بدم

دلم میخواد یه چندتا پیج اینستا داشته باشم که براش زحمت میکشم و ازش پول درمیارم

دوس دارم کارای گرافیکی یاد بگیرم

دوس دارم برنامه نویسی یادبگیرم

 دوس دارم تو رانندگی استعداد داشته باشم که زود یادش بگیرم راستش براش میترسم چون کسی نیس ماشینشو وقتشو بده بیشتر باهاش تمرین کنم صاد میگفت از اموزشگاه نتونس یادبگیره داییش باهاش تمرین میکرد میترسم چون ممولا ادمی نیستم که سریع یاد بگیرم حتی برای کارای ساده هم باید هزار بار تمرین کنم تا راحت انجام بدم

دوس دارم برم باشگاه 

دوس دارم لپ تاپ داشته باشم با کلی فیلم سینمایی خفن برا اخر هفته ها

دوس دارم یکی باشه هم رشته خودم باهام هم مسیر باشه برا پروسه مهاجرت، بهم انگیزه و انرژی بدیم باهم پیشرفت کنیم بهم یاداوری کنیم که نباید جابزنیم

۰ نظر ۰ لایک

گشادی۱

اینکه بیدار میشی ولی نمیتونی از تخت بکنی چه مسخره بازی ایه

۰ نظر ۰ لایک

Free and alone

Im not sad but just curius

   I was imagining a court

Sth like arguing and sth like this

He was asking me why are you being like this lately?  

And he is angry too much he's yelling 

Then when its my turn to answer him and give him a reasonable reason

I say no word and dont take a single look into his brown eyes

Like i dont care and i forgot that you were my brother

I know that you dont care either you just care about your wife

Its rediculus  cause ure my blood

It proves blood is nothing i guess

its sad u know? Its really sad but thats a thing that im not gonna care anymore

Im sick of these things so i cant be nice to you like before

 I was thinking about lonliness

Thats a fear from my childhood

Whole my life i was afraid of that

But from now on im gonna face it because im strong and free

I need no ones intention to live

I just need to fight my fears to get free

So i took the first step 

Im gonna be proud end of this year

 

۰ نظر ۱ لایک

زندگی یعنی...

کاش میتونسم برا بقیه عمرم تو خونه ی مستقلیم کتاب بخونم و سریال ببینم 

روزا رو تو یه درمونگاه کار میکنم و شیفتام فیکس صب یا عصره و شبا میرم خونم و زندگی میکنم.یه خونه نیمه مدرن کوچیک با دیوارای پوشیده از کتابای رمان، با یه شومینه که کنارش یه صندلی چوبی هست مخصوص شبای یخی زمستون که با اسلیپرای گوگولیم بشینم و کتاب بخونم، یه تی وی با یه کاناپه که سریال ببینم،یه حموم با وان که خستگیامو بریزم توش و ریلکس کنم

تو این زندگی هراتفاقیم که بیفته هرچقدم بد،با سریال و فیلم دیدن بلدم چجوری حواسم و پرت کنم هر اتفاقی بیفته قبولش میکنم و ازش فرار نمیکنم ولی به تخمم میگیرم و به زندگیم ادامه میدم.این زندگی ایه که بم حس زنده بودن میده تاوقتی که هم سفرمو پیدا کنم یکی که براش مهم باشم یکی که پایه سفرام باشه سفرای دور و نزدیکم

۱ نظر ۳ لایک

امال

من یه خونه تو یه شهرک خوشگل ساحلی میخوام

ولی قبلش میخوام رانندگی یاد بگیرم😢

+به محض فارغ التحصلی باید خونه مستقل تویه شهر دور داشته باشم تا خانواده دیوونم نکردن

چقد بده برادرت با برادر زنش که همسن و سالته صمیمی و خوب باشه ولی با تو نه... بگذریم من که خیلی وقته دل کندم 

از اون یکیم یه جوری دل کندم که الان باورم نمیشه بخاطرش کارم شده بود گریه

تنهایی خودش خیلی بده آدم و خفه میکنه مخصوصا اگه هم خونت این حس و بهت بده

ولی فمیدم ارامش خیلی مهم تر از تنها نبودنه و منبع ارامش هم تو مستقل از خانواده زندگی کردنه

۰ نظر ۲ لایک
آرشیو مطالب
خرداد ۱۴۰۴ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۴۰۴ ( ۳ )
فروردين ۱۴۰۴ ( ۹ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان