دوست دارم تا صبح حرف بزنم چرت و پرت بگم
یا اونقدر بدو ام که خالی شم
یا درینک بزنم و تاصبح برقصم
انرژی تخلیه نشده دارم
دیگه دارم رد میدم
دوست دارم تا صبح حرف بزنم چرت و پرت بگم
یا اونقدر بدو ام که خالی شم
یا درینک بزنم و تاصبح برقصم
انرژی تخلیه نشده دارم
دیگه دارم رد میدم
سه چهار روزه همش دارم چشمام و سایه های مختلف میزنم هیچ کدومش بهم نمیاد
اسموکی و نیمه اسموکی و نود و لایت و همه چی امتحان کردم شبیه دلقکا میشم آخرش، امیدم اینه بخاطر کانسیلر و مژه باشه، بهرحال سایه چیزی هست که پشت مژه و خط چشم خیلی خودش و نشون نمی ده، حداقل تو چشم من که اینجوریه.
دلم مسافرت میخواد میدونم هوا خیلی گرمه ولی دلم برای اکیپ یونیم تنگ شده اگه الان پیش هم بودیم احتمالا این آخر هفته میرفتیم کوهی جایی. دلم آبشار میخواد و هوای بهاری بریم زیرش و خیس شیم مثل آبشار ماسوله. کاش پیشی ماشین داشت میرفتیم مثلا بلده ولی خنده دار اینجاس اگه ماشینم داشت نمیشد بریم مسافرت چون من همیشه قبل تاریکی باید خونه باشم.
راستی دیشب برای اولین بار روغن رزماری زدم به ریشه موهام، نمیدونسم انقد بوش بده وگرنه زیاد نمیزدم، صبح رفتم حموم ولی بوش هنوز تو دماغمه.
امروز ایرانسل سه گیگ نت رایگان یک روزه داد، منم گرفتم ولی همچنان آنتن ندارم که، میخوام امشب برم بیرون خونه یجا که آنتن میده بشینم هری پاتر دانلود کنم و چند قسمت فرندز و ناروتو.
پ.ن: XeXe فک نمیکنم چیزی بوده باشه که کارما داشته باشه اهمیت نده. تو که ازم وایب خیلی بد و وحشتناکی میگرفتی و من یجور شیطان بودم برات فقط نمیخواستم این وایب بدی که ازم میگیری اذیتت کنه، این حرفی بود که خیلی وقت پیش میخواستم اینجا بنویسم ولی نمیدونستم میخونی یا نه:).
بعد یک ماه و اندی امروز رفتم یکم توخونه پیاده روی کنم بیست دقیقه رو بزور پر کردم از بس تو استراحت بودم فسیل شدم بعدش گفتم خب یه آهنگ بذارم برقصم حداقل نتونستم رقصیدن دل خوش (یه آدم مست) میخواد که ما نداریم، الآنم کلی کمرم درد میکنه، حواسم نبود پریودم.خیلی چاق شدم باید یه سر و سامونی بخودم بدم، الان باز باید از صفر شروع کنم چون حجم معده بزرگ شده. راستی سه شنبه رفتم دکتر معاینه کرد گفت چسباو محکم میزنی اصلا دیگه چسب نزن ماساژ بده منم نزدم دو سه روز فقط شبا زدم، آخه هنوز کلی ورم داره دوماه رو حداقل باید زد، امروز خودم زدم دیگه تصمیم و گرفتم گفتم میزنم تا دوماه تموم بشه. انقدر تو این چندروز ماساژ دادم که هنوز دماغم درد میکنه. دیگه بهش دست نمیزنم. بعدم بین قسمت غضروفی و استخونی احساس میکنم یه شکستگی ایجاد شده خیلی اعصابم خورده خدا کنه درست بشه. داشتم فک میکردم ای کاش دماغم قوز داشت، چون هم خیلی تغییر میکردم هم سوراخای دماغشون خیلی کوچیک درمیاد.
پریشب خواب حنا رو دیدم، اول سال تحصیلی شده بود و من و حنا و چند نفر دیگه از بچه ها دوباره به رامسر کشونده شده بودیم(انگار با اجبار) و من خیلی ناراحت بودم و وقتی باحنا مواجه شدم خیلی بد واکنش داد و من خیلی بیشتر ناراحت شدم و زنگ زدم به شیلا فاطمه براشون چصناله کردم و گریه کردم... . این دومین بازه خواب حنا و میبینم و میخوام باهاش آشتی کنم ولی اون روی خوش نشون نمیده. انگار اونم هنوز بهم فک میکنه و با خودش میگه به این دیگه چه بدی کرده بودم :(
فعلا فقط میخوام که طرحم همه چیش خوب پیش بره، هنوز که پیامکش نیومده ولی نزدیکه دیگه تو همین هفته باید بیاد.
آقا من شهرزاد و امشب تموم کردم
خیلی قشنگ بودا تهشم خوب بود همه به سزای اعمالشون رسیدن! ولی قباد نباید اینجوری میشد عررر اولا ازش خوشم نمیومد به بچه هام گفتم گفتن چطور میتونی الان که تمومش کردم میگم اگه من جا شهرزاد بودم آخرش با قباد فرار میکردم:) طفلی گناه داشت.امرش به خودم لعنت فرستادم یادم رفته بود با خودم عهد بسته بودم که دیگه سریال ایرانی نگاه نکنم که آخرش اینجوری حالم بد شه اعصابم بهم بریزه. شهاب حسینی واقعا عالیه. ولیصدای ترانه علیدوستی! اخخخ تو فقط حرف بزن لعنتی.قشنگ ترین صدایی که تالا شنیدم.
این دوران ورم بعد دماغ و کجای دلم بزارم که فقط دوست دارم یک ماه و نیم دیگه هم سریع تر بگذره این چسب لعنتی رو دیگه نزنم که خیلی بدم میاد از چسب بینی. سوراخاش چرا اینجوریه هرروز احساس میکنم داره جز میخوره از بالاش، امشب یا هر حرکت لبم این حس بهم دست میده
دیگه این اینترنت شبونع هم از ما دریغ کردن اصلا نمیشه چیزی دانلود کرد دیشب تا خود صبح بیدار موندم که سه قسمت باقی مونده شهرزاد و دانلود کنم. کونم پاره شد.
روزا هم که نت ندارم بخاطر اینکه ایرانسل اینجایی که خونه ما باشه آنتن نداره مدتیه. منم مجبور شدم نت نامحدود همراه اولم و استفاده کنم و اینطوری جغد بشم.
تو اینستا خوندم امشب کامل ترین ماهه. ساعت سه و بیست دقیقه یعنی همین بیست دقیقه پیش رفتم تو حیاط دنبال ماه هرچی نگاه کردم چیزی معلوم نبود رفتم از پنجره متبخت خونه نگاه کردم اونجا بود پشت تیربرق، کامل و طلایی بود ولی من نمیتونستم کامل ببینمش:)
امشب دفتر خاطراتم و پیدا کردم من این دفتر و از کلاس ششم دارمش. ژورنال داشتیم وقتی ژورنال مد نبود توش یه سری عکس مکس از این کتاب اون کتاب چسبونده بودم. تصمیم گرفتم ازین به بعد توش بنویسم.
دیروز بعدازظهر خواب دیدم نشستم رو مبل همین اتاقی که توش خوابیدم و میخوام از خودم عکس بگیرم مثل روال هر روزم بعد عمل، ولی از سلفیا راضی نبودم(مثل هرروز که زاویه مناسب و پیدا نمیکنم) پس بلند شدم و رفتم روبروی خودم نشستم و با دوربین پشت گوشی از خودم عکس گرفتم! اولش اصلا متوجه نشدم که شدم دو نفر بعد اینکه چندتا عکس گرفتم یهو متوجه شدم چی شده، جالبیش این بود مطمین نبودم کدومش خودمم، زیادم یادم نیست بعد اینکه متوجه ماجرا شدم واکنشش چی بود،اینجا فقط میخواستم از خواب بیدار بشم ولی نمیتونستم، تموم زورم و زدم ولی نمیشد چندبارم چشمامو باز کردم ولی باز خود بخود بسته میشد زور زدم داد بزنم نشد زور زدم مامانم و صدا بزنم ولی صدام در نمیومد. نمیدونم چقد گذشت که بالاخره بیدار شدم. کابوس بده ولی بدترش اونجاست که میخوای بیدار شی ولی نمیتونی.
از همزاد عزیزم ممنونم که قیافه واقعیش و بهم نشون نداد.
سلاااام من اومدم بعد مدت یکم طولانی!
دماغم و عمل کردم و کلی کبود شدم و الان که دارم مینویسم پاک شدن فقط ی کوچولو درحد یک سانت ازشون مونده و خون توی چشم چپم درحد نقطه شده. روز عمل چهارشنبه ۲۷ تیر، فردای عاشورا بود. ساعت هشت رفتیم درمونگاه، نرس اومد از پشت دست چپم آی وی صورتی بگیره، آبکشم کرد از پشت دست تا براکیال سوراخ سوراخ شد و کبودی هاش تا همین دیروز مونده بود، اولین رگی که خراب کرد هم خیلی درد میکرد. طوری که تا چند روز نمیتونستم ازون دستم استفاده کنم. البته خودم رگا رو حس میکردم و بهش پیشنهاد میدادم، رگای بدی نبودن واقعا میشد گرفت ولی فک کنم اون کارمای رگ خراب کردنای من بود تو کاراموزیا:) آخر هم نتونست بگیره و یه دختره اومد گفت شما همکار نرسمون هستین؟ گفتم اره تازه فارغ التحصیل شدم:) از پشت دستم از یه رگ خیلی داغون صورتی گرفت، خودم پشمام ریخت، گفت خودت میدونی دیگه اولی و که خراب کنی بقیه هم خراب میشه و دقیقا همینطوره. خلاصه رفتم اتاق عمل و به دکتر گفتم یه قوس ملایم سوراخا خوکی نشه و نیمه فانتزی دربیاد بعدم دختره بهم لیدوکایین زد و رگم سوخت، دیگه یک دقیقه نشد که رفتم.اصلا ازون حس خوب بیهوشی که فاطمه میگفت هم چیزی حس نکردم. بعد اینکه منتقل شدم بخش مامانم اینا اونجا نبودن بهم گفتن بلند شو خودت بشین رو تخت و منم عصبانی و نیمه هوشیار بلند شدم نشستم رو تخت بخش، رون و فکم میلرزید و کشاله ران شلوارم جر خورده بود و خبر نداشتم وقتی نشستم تازه متوجهش شدم:/ موقع جابجایی بی عفتم کرده بودن انگار:/ مامانم خیلی استرس داشت اون پسره نرس با اینکه رگام و ترکونده بود ولی نرس دلسوزی بود با مامانم مهربون بود مدام ازم میپرسید حالت خوبه.
وای بعدش چقد دردسر کشیدم برا درآوردن تامپون و آتل همشم تقصیر اون عن خانوم اه اه بدم میاد ازش.نوک دماغم زیاد تیز نشد ولی در کل خوبه.
دکتره تازه سال ۱۴۰۱ فارغ التحصیل شده یکی دوساله شروع بکار کرده و من تازه دیشب فهمیدم اگه قبلش میفهمیدم نمیرفتم پیشش. دیروز که رفتم بخیه هامو بکشه گفت تو به چسب حساسیت داری دیگه چسب نزن! و محلول اریترومایسین گفت هر شیش ساعت بزن. منم دیروز تا شب چسب نزدم ولی هرچی فک کردم دیدم نمیشه دیگه موقع خواب چسب زدم ولی نمیزدم بهتر بود با این طرز چسب زدنم.
قسمت بخیه ی تیغه بینیم برجسته شده انگار گوشت اضافه آورده باشه، خیلی رومخمع.
خبر بد اینه که دیجی موویز پولی شده😒 دیگه هیییچی نمیشه دانلود کرد. افسرده شدم کانالی هم ندارم.
خبر خوب اینه که چشم نکنم چندروزه هوا خیلی خوب شده بدون پنکه پتو میکشم سرم پنجره هم بسته ولی باز سردم میشه.
بالاخره شرک و دیدم چقد قشنگ بود مخصوصا شرک سه چقد قشنگ بود چقد محتوا داشت، دوره ما انیمیشنا هیچ محتوایی نداشتن همشون مث سیندرلا یه دختر مظلوم بودن که سختی کشیده بودن و زیبا بودن بعد پرنسشون میاد و اونارو خوشبخت میکنه😂 یعنی از بچگی این و کردن تو کله ما که سختی هارو تحمل کنیم و منتظر یه پرنس باشیم که بیاد و خوشبختمون کنه:) :/
شاهنامه کنسل شد چون برنامه پادکستم از کار افتاد تا داستان عشق و عاشقی زال و رودابه پیش رفته بودم حیف شد.
این پست و من دیروز نوشتم و الان اومدم بگم که دیگه نتونستم بی فیلم بشینم و رفتم اشتراک مووی کاتیج و خریدم، یک ماهه چهل تومن و این سریالی که اسمش رو تاپیکع رو دانلود کردم چون جیک جیلنهال بازیگرشع و من عاشقشم:)
امروز نزدیکای یازده از خواب بیدار شدم و تا دوازده و نیم تو رباتهای سکه جمع کن تلگرام چرخیدم. فستینگ نبودم، دیشب ساعت یازده اینا یک بیدار تحریکم کرد شیرینی و حذف نکنم، منم رفتم اون شکلاته رو خوردم، اصلا بهم مزه نداد برا خودمم جالب بود. ساعت سه ناهارم و خوردم که بشه فستینگ ۱۶ساعته.
چهارشنبه این هفته عمل بینی دارم، خیلی استرس دارم دماغم کج و خوکی بشه یا خیلی نازک دربیاد.
تا دوشنبه فستینگ ۱۸ ساعته مو ادامه میدم ولی دوشنبه و سه شنبه دیگه قند و شیرینی هم میخورم مشکلی پیش نیاد.
امروز رفتم دیت. موهام چرب شده بود، بزور فقط زیربغلمو شستم و پشمای دست و پامو زدم، موهامو بالایی بستم، یه رژ صورتی خیلی کمرنگ و یه ریمل کمرنگ زدم و پیراهن و مانتو چهارخونه مو پوشیدم و رفتم. رفتیم یه کافه که قبلا هم رفته بودیم ولی این دفعه صاحبش عوض شده بود. یه آیس موکا و موهیتو سفارش دادیم. یادم رفت بگم شکرنربزن، ی کوچولو خوردم دیدم خیلی شیرینه حالم بد شد. من موهیتو خوردم و اون آیس موکا. چهرش خیلی کیوت تر از قبل شده، نسبت به عید که دیدمش بزرگ تر شده بود، با این که ته ریش هم نداشت. یه تخته اونجا بود با کلی سرچ یاد گرفتمش و چیدمش ولی بازی نکرد عنتر، گفت من بلد نیستم! حیف که مژه های بلند و خال روی گونه و پیشونیشو خیلی دوست دارم وگرنه قهر میکردم.
از دیروز رژیم و ورزش و شروع کردم
فعلا که سه چهار روزه شیرینی نمیخورم مگه یکی دوتا شلیل و یه چصه هندونه کم شیرین باشه
فستینگ هم از دیشب شروع کردم، اصلا نمیدونم تا چی باید ادامه بدم، میتونم ی روزایی فست نباشم یا نه. یجوریه شاید ادامه ندمش.دیگه مثل پارسال چیت دی هم نمیذارم، واقعا خیلی بد بود هرروز کلی ورزش میکردم بعد تو یه روز اندازه کل هفته میخوردم. تهش چیت مِل بذارم این دفعه در حد کوکی و حلوا و بستنی و این چیزای کم
راستی دیروز ده دقیقه ورزش کردم بخاطر اون اسکوات های بدون وزنه، کون و رونم جوری گرفته که اصلا نمیتونم از صندلی بلند شم. شیش ماهی میشه از آخرین جلسه باشگاه میگذره، اونجا با وزنه ده کیلویی اسکوات میزدم آخ نمیگفتم. خیلی وقت بود بدنم اینجوری نگرفته بود.(آخرین بار بعد کنکور اولم بود)
راستی سه روز پیش وقتی داشتیم میرفتیم خونه داداشم، ی باشگاه دیدم، خیلی به خونمون نزدیکه در حد ده دقیقه راهه، سرکار که رفتم حتما میرم.:)
شاهنامه خوانی رو هم شروع کردم از پادکست امیرخادم گوش میکنم. الانم وسطای داستان فریدون هستم.
فعلا فقط زبانه که اعصاب من و خورد کرده. هرچی میخونم یاد نمیگیرم تو جمله سازی مشکل دارم احساس میکنم این ضعف فقط با کلاس و معلم خصوصی حل میشه.
از وقتی اومدم خونه نت ایرانسل اصصصلا آنتن نمیده، این شد که دیگه از نت نامحدود همراه اول بی بهره موندم و حتی یه فیلم هم ندیدم.
از ساعت هفت هشت تی وی و روشن میکنم و بین آی فیلم و تماشا کانال و عوض میکنم و تا ساعت یازده سریال ایرانی و یانگوم تماشا میکنم.
پارسال این موقع ها درحال پرخوری بودم فقط میخوردم و لاست تماشا میکردم، تا اینکه رفتم سرخرود و اونجا ی قلیون و چندتا نخ سیگار کشیدم، سینم خراب شد، بعدش مامان اجازه نداد یه قطره روغن بره تو حلقم حتی ترشی و شیرینی هم قدغن شد. خیلی مقاومت کردم ولی مامان مث همیشه از من سمج تره، گفتم حالا که رژیمم اوکی شده ورزشم بکنم، یک سایزی کم کردم ولی اونجور نه.
ساعت خواب؟ برعکس پارسال که خیلی سعی داشتم ساعت ده یازده بخوابم چون هم از هفت هشت شب فستینگم شروع میشد هم اینکه میخواستم دوازده دیگه خواب باشم که هورمون رشد اون موقع ترشح بشه و اثرشو برام بذاره و صبح ساعت هفت و نیم هشت بیدار میشدم که تا ده فستینگم تموم بشه، جوری که دوست داشتم یه ورزشکار کامل باشم جالب بود. امسال اما میخوام شل کنم، واقعا خوشم نمیاد زود بخوابم، برا من که مشکل به خواب رفتن دارم خیلی استرس آوره اونجوری، الان ایده آلم اینه که تا دو سه شب بیدار بمونم و صبح ساعت ده یازده پاشم.
هوا؟ اونجور گرم نیست. زیادم آفتابی نیست. در حدی هست که بتونم تو اتاقم بخوابم.
شب اسکی با این که زیاد چیزی نخونده بودیم خوابیدیم، صبح که رفتیم، همه مارو تو اتاق کنفرانس قرنطینه کردن و استاد محمدی اومد اسم هفت نفر اول و خوند من هفتمی بودم، ایستگاه اولم کودکان بود همه سوالا رو دست و پا شکسته جواب دادم بعد که زنگ خورد رفتم ایستگاه استاد محمدی،ادم حاد ریه روآورده بود، اونجا همه رو باید مینوشتم، خودکار هم با خودم نبرده بودم از استادا میگرفتم، بعد رفتم واکسیناسیون بعد قلب بود، بعد تشخیص پرستاری بود(کریمی) بعد استاد محمودیان بود که سی پی آر و انبوه و لارنگوسکوپ رو مولاژ انجام دادم براش، اخری هم روان بود که از همه کیوت تر بود استاد امیری یه عینک خنگی زده بود خیلی کیوت شده بود سوالاش زیاد بود و سناریوش اندازه همه اون شیش تا سناریوهای قبلی روی هم خودش از سوال آخر شروع کرد بعد جوابشونو از روی سناریو برام میخوند میپرسید این الان چی میشه همون بنویس، اتاقش بوی سیگار غلیظی میداد بهش گفتم گفت حتما یکی از پسران سیگار کشیده بود که بعید هم نبود سه تا پسر تو این گروه بودن که همشون خ سیگاری بودن،اون استرس داشت زنگ نخوره من حالا هی چرت و پرت میگفتم:) خلاصه اینم تموم شد ومن و فاطمه رفتیم خونه. من چایی گذاشتم و بعد سریع شروع کردم به لکه گیری موکت هی میسابیدم عین اوشین، فاطمه هم اومد کمک کرد و بعد موهارو برداشتیم و جارو کشیدیم، این همه استرس برا اینکه پول موکت و آزمون نگیرن، واقعا تمیز شد فقط بعضی جاها رنگش پریده بود خلاصه اون شب موکت و ازمون تحویل گرفت قاسم کردی و من ی نفس راحت کشیدم. بعد یکم استراحت کردیم و من رفتم حموم و بعد یخچال و بالکن رو تمیز کردیم و ساعت چهار رفتیم بیرون، آخرین بیرون:( علیزاده و درویش کنار آموزش و پرورش منتظرمون بودن، وقتی سوار شدیم گفتن قبل شما سه تا دختره ازینجا رد شدن فک کردیم شمایین الکی با دوربین ادای عکس گرفتن درآوردیم:) هوا هم خ قشنگ بود ابری بود و خنک قبلش هم یه نمه بارون زده بود، رفتیم سمت گیلان، قرار شد بریم دریا، همینجوری رفتیم و رودسر و رد کردیم یه جا آورده درست کنار جاده ای که به چایسر میرفت یه فلافل وانتی دیدیم نشستیم رو میزش کنار جاده و ساندویچ کثیف خوردیم. بعدم رفتیم ساحل و بعدم رفتیم ایران کتان و بعدشم فروشگاه دایان و بعدم برگشتیم خوابگاه. اون شب آخرین شب خوابگاه شیلا بود، رفتیم پنکیک درست کردیم با فاطیما بعدم برگشتیم تو اتاق آهنگ گذاشتیم و رقصیدیم و گریه کردیم و هم و بغل کردیم. بعدم شیلا اتاقش و تحویل داد و خوابیدیم. چقد سر تحویل دادن داستان شد. زنیکه خوک همش میخواس عیب بذاره رو وسایل و موکت که پول بگیره ازمون. صبح قرار شد بریم دانشکده کارامون و بکنیم یکمی امضا جمع کنیم. ساعت هشت من بیدار شدم شروع کردم به آماده شدن و آرایش کردن، چون ساعت نه و ربع عکاسی داشتیم تا تموم بشه ساعت شد بیست دقیقه به نه، با فاطمه رفتیم دانشکده از دونفر امضا گرفتیم و برگشتیم سمت هتل، شیلا نیومد شبش دیر خوابیده بود. رفتیم عکسارو گرفتیم دوتا تکی و یه دوتایی با فاطمه و چندتا دسته جمعی گرفتیم. بعدش قرار بود بریم آرامش که من لباس بخرم هیچی نداشتم شب تو تالار بپوشم، شیلا هم میخواست دامن بخره. با فاطمه برگشتیم خوابگاه لباس عوض کردیم و رفتیم آرامش اونجا مهدیه و مهیاس هم اومدن، فاطمه داشت بال درمیآورد مهدیه رو دیده بود، تالا ندیدم کسی انققققدر خواهرشو دوست داشته باشه. یه یک ربع بعد شیلا اومد پیشمون من یه کراپ مشکی با آستین گیپور و پف دار خریدم از یقه کش میخورد میشد آورد روی بازو، این مدلی خیلی دوست داشتم، چون شونه هامم پهنه بهم میومد، یه کراپ دیگه هم بود استین کوتاه و سفید بود پایینش زنجیر جواهری شکل ریسه آویز میشد اونم خیلی قشنگ بود. قیمتشونم خوب بود 230تومن بودش. من تو کارتم 213 مونده بود چون تازه پول بلیط و ریخته بودم خالی شده بود، شیلا برام حساب کرد. سرظهر بود خیلی از مغازه ها یکی یکی داشتن میبستن، بعدم سریع رفتیم شیلا دامن کرم خرید و برگشتیم خوابگاه. تا رسیدیم سریع رفتیم کمک کلی وسایل جشن و بردیم پایین گذاشتیم، هندونه ها کلاه ها آب معدنیا ژله ها پنکیکا میوه ها. ساندویچا و بعد برگشتیم بالا شروع کردم جمع و جور کردن وسایلم، روز اول پریودیمم بود و از صبحم سرپا بودم. اماده شدیم من شلوار بگ مشکی شیلا رو ازش گرفتم با کراپم پوشیدم، هردوتا زنجیر سفید و طلاییمو هم انداختم، دستبندمم انداختم. گوشه چشممو با مداد مشکی و قهوه ای سایه زدم و با سایه کالباسی تیره فید کردم یه شاین هم وسط چشمم زدم، یه رژ کمرنگ کالباسی هم زدم که خیلی رنکشو دوست داشتم، شیلام وسایلشو جمع کرد و برد پایین باباشو شوهرعمش اومدن بردن و آخر لباسامونو برداشتیم و با اسنپ رفتیم تالار. راننده اسنپ همش به شیلا نگاه میکرد یعنی گردنشو خم میکردم! و برای اینکه ضایه نشه الکی سمت چپم نگاه میکرد الکی مثلا دارم اینه ها رو نگاه میکنم! تو ورودی تالار عکسامون چسبیده بود، عکسای کارآموزیامون. بعد از سلام علیک یا استادا رییس دانشکده اومد ی سخنرانی مزخرفی کرد و بعدم لوح گرفتیم ازشون و بعدم سوگندنامه خوندیم و یه کلیپی هم از عکسای قابل پخش نگاه کردیم و تمام. استاد یوسفی رو انقد بغل کردیم که خمیر شد😂 خیلی لاغر و خوشگل شد. حتی استاد فتوک هم مترو بغل کرد،استاد محمدی هم که نیومد :(. بعد یک ساعت و نیم تقریبا استادا و خانواده ها رفتن،پسرا از وقتی استادا بودن عرق خوردن و شروع کرده بودن پدر فاطیما که دید اینا دارن عرق میخورن عصبی شد و فاطیما رو همراه خودشون بردن،باهاش خدافظی کردیم و بغل و گریه و خلاصه بعدش آهنگ گذاشتیم و شروع کردیم رقصیدن و سوگند و الهیانم بودن، تاهشت و نیم تو تالار رقصیدیم. همه مست کرده بودن منم دلم خ میخواست فقط خجالت میکشیدم به درو گفتم گفت خودت به فلانی بگو بهت میده، نگفتم که خجالت میکشیدم. آخرین آهنگ آهنگ بخون غزل خدافظی و بود و چشم من،همه گریه کردیم خیلی خیلی زیاد باورم نمیشد که دارم با آدمایی که باهاشون زندگی کردم و هرروز باهم خوابیدیم و بیدار شدیم و غذا خوردیم و ... خدافظی میکنم، آخرین بار بود که داشتم میدیدمشون و میدونستم که دیگه قرار نیست حداقل تو یکسال آینده ببینمشون و این برام خیلی سخت و غمگین بود.هشت و نیم رفتیم یه ساحل خلوت، رعد و برق میزد و پس زمینه فوق العاده ای ایجاد کرده بود، پارتی اصلی اونجا بود، فقط خودمون بودیم و مهمونامون رفته بودن خوابگاه و خونه هاشون. اونجا بالاخره ی پیک رفتم بالا، یه سیگار هم درو برام آتیش زد، فاطی گفت تالا با ...(من) سیگار نکشیده بودم. انقد رقصدیم که نگو تا ده موندیم اخراش سه نفر از بچه ها آهنگ خوندن. همه برای آخرین بار از هم خدافظی کردیم. درو هم اومد و خدافظی کرد و حرفای قشنگ و آرزوهای خوب. ولی من فقط نگاش کردم و نتونستم حرفی بزنم. موقع برگشتن به ماشین بارون گرفته بود انکار با چشمامون هماهنگ بود. کنار ماشین به درو گفتم از داداشم بهم نزدیک تر بودی مواظب خودت باش بغلم کرد و منم بغلش کردم و زود سوار ماشین شدیم، شیلا بین راه پیاده شد که بره پیش خانوادش، ما رفتیم خوابگاه، علیزاده گفت برم بالا گفتم آره چون خیلی حالم بد بود پریود بودم، کمرم درد میکرد. درو گفت بنظرم همینجاها بزن کنار خدافظی کنیم، درست قبل دوربین پیاده شدیم و من علیزاده رو هم بغل کردم، بعدم درو و نمیخواستم بغل کنم فقط دوباره بهش گفتم واقعا از داداشم بیشتر دوست داشتم و ازون بهم نزدیک تر بودی که محکم بغلم کرد و طولانی خیلی گریم گرفت اینجا گفت قرار نشد گریه کنی دیگه و سرمم چندتا بوسید خیلی خیلی دلم براش تنگ میشه. رفتیم خوابگاه اتاق و تحویل دادیم و صبح همراه فاطمه یا اتوبوس برگشتم خونه.