همه به فکر خوشونن

خیلی عقده ای شدم

دلم خونه

بزگترین ارزوم اینه که ی دختر داشته باشم که تا۲۵سالگی ازش حمایت کنم.

 از همین الانم بهش افتخار میکنم❤

فقط اینجوریه که قلبم اروم میشه...

⁦یعنی حداکثر تا چهل سالگی باید بتونم شرایطش و فراهم کنم...

۱ نظر ۱ لایک

دویست و بیست و پنج

از پاییز متنفرم... فصل منفور امسالم از همیشه منفورتره...

تاالان دو تا پاییزه که مدرسه نمی‌رم! 

هوا خیلی زود سرد شد،من که بخاری اتاق و روشن میکنم شبا و دوتا پتو میندازم.

صبح رفتم فرم پرکنم واسه مصاحبه که همراه مدارکم بفرستن استان

مامان همش این و اون و پیشنهاد میده به بابا و داداش که برن ازشون خواهش کنن پارتی من بشن مصاحبه قبولم کنن! بااینکه هر دفعه قاطعانه بهشون میگم به هیچ کس نگید و رو نندازین،گوش نمی‌دن. اصلا ازینکار خوشم نمیاد.دوست ندارم جلو احدی سر خم کنم.خداروشکر فقط حرف بوده تا حالا اقدامی نکردن.

ادم که نباید کل عمرش مفت خوری کنه.اینکه من با این نیت که چون از دوران دانشجویی حقوق میدان و بعد از استخدام ساعت کاری کمه و تعطیلاتش زیاده بخوام وارد این رشته بشم اصلا طرز فکر خوبی نیست.

منکه پارسال مصاحبه رو قبول نشدم چرا باید امسال شرکت کنم اخه؟! حتی دو تا دونه شماره نداشتم که بنویسم توی فرم.  تازه نه مانتوی دکمه دار تمیز دارم نه چادر دارم نه کفش جلوبسته.😑امروز وقتی داشتم میرفتم امورش پرورش مجبور شدم اینا رو(مقنعه_مانتوی دکمه دار چروک قهوه ای_شلوار کرم و کتونی مشکی!!!!یک ماسک سفید کاسه ای هم به صورت)بپوشم.تصور کن من و با یه پوشه نارنجی تو دستم دارم تو مکان عمومی راه میرم.  خیلی خیلی ناراحت بودم و حس بدی داشتم.رونم کوچیک شده ولی شکمم دوباره اومده بالا!

نزدیک نه پاشدم مدارکم و پیدا کردم،مامان طبق معمول هزار تا فحشم داد و نفرین ناله کرد... بعد که سوار ماشین شدم یادم افتاد که از مامان کارت بانکیشو نگرفتم.هیچی دیگه داداشم یکی از کارتاشو بهم داد بعدم از یه عابر بانک پول ریخت توش...خیلی داداشم داره خرده هزینه ها رو میده.واقعا ازین قضیه شرمندم و خجالت میکشم.

بعد ازظهر ساعت سه خوابیدم تا هفت شب! واسه همین دیگ حالا حالا ها خوابم نمیبره

بی‌قرارم گاهی وقتا.گوشی می‌خوام.واقعا نیاز دارم.هم دوربینشو هم اینستا.یعنی میشه یه گوشی خوب و خوشگل همین روزا بیاد دستم⁦:'(⁩

 

 

 

۱ نظر ۱ لایک

خستم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دویست و بیست و سه(۲۲۳)

⁦^_^⁩هشت نه روزه دارم عین دور از جونت خر میخورم...

به جمعه که روز موعوده فکر میکنم،تنم میلرزه

به جواب انتخاب رشته فکر میکنم اسید معدم سریع میپاشه بالا

حتی دیشب خواب دیدم یه رشته داغون تویه جای خیلی دورافتاده قبول شدم.چون روزانه بودمجبورا باید دوسال دیگه می موندم پشت کنکور.واین داشت دیوونم میکرد.

به اینکه حداقل چقدر وقت می‌بره تا تصمیمات مهمم نتیجه دلخواه بده فکر میکنم...حالم گرفته میشه.بیزارم از صبر

این تصمیمات مهم برام خیلی خیلی مهمه،کل روز به این فکر  میکنم که از‌کدوم راه برم؟بعد کلی سرچ میکنم،ایده های مختلف پیدا میکنم.وقتی نوبت انتخاب میشه:این خوبه؟جواب میده؟ منم میتونم به همین سادگی انجامش بدم؟.هم پرواز هیجان میشم هم سردرگم وتمام امعا و احشامم به لرزه درمیان.

به پول گوشی،سایر لوازم موردنیازم(من باب پروژه  تصمیمات  مهم)کتابای رشته نامشخصم وحتی دانشگاه نامشخصم فکر میکنم.(کاش فقط همینا بود!)

هروز میگم از فردا دوباره رژیم و ورزش و شروع میکنم ولی روز بعد همون اش و همون کاسه.مخصوصا که چون دیگه ورزش نمیکنم کم کم ساعت خوابم از سه چهار صبح شد شیش صبح!

همین پنج شیش ساعت که همه خوابن و من بیدارم کافیه تا تمام غذاهای توی یخچال و بخورم،حالا غذاخوردنای عصبی در طول روز هم بزار روش! یعنی هرچی وزن کم کردم شاشیدم توش تو این ده روز

 تازه زبان هم هنوز شروع نکردم.😑من باید نماینده مجلس میشدم خداییش!

 

۰ نظر ۱ لایک

قرنطینه

هرکی دورمه کلا تو حال خودشه

حتی اون دونفر عزیز

ما موندیم و یک خدای خشن

۰ نظر ۱ لایک

دویست و بیست و دو(۲۲۲)

همین نیم ساعت پیش۲۸۵هزار تومن خرید کردم⁦=_=⁩

۲۸۵تومنی که با خون دل جور کردم

⁦موندم سکته کنم یا خوشبین باشم

⁦:'(⁩ 

دیشب و امروز عین روانیا غذا خوردم.

#تصمیمات مهم

 

۲ لایک

گزارش امروز

از ظهر دیروز تا امروز ساعت۱/۵ مودممون فقط دوتا چراغش روشن بود.صبح که از خواب پاشدم داشتم دیوونه میشدم. ده بیست بار زنگ زدم به پشتیبانی و سامانه فلان و فلان...انقدر حرصم گرفت ازینکه ایران زندگی میکنم.ادم و پیر میکنن.... بیشتر بخاطر تدارک برای تصمیمات مهم+نوشتن تو وبلاگم،اعصابم خورد شده بود. بحث نیازه یه چی مثل غذا!

دوروز پیش یه هدفون مجانی نصیبم شد انقدرررر خوشحال شدم که حد نداشت،داشتم از ذوق میمیردم. تی تی تی ام و دختر حاجی الماس با عروس مهتاب رو که باهاش گوش کردم.قشنگ رفتم فضاangel

بالاخره بعد سه روز قسمتمون شد طناب بزنیم.همینم شکر.بارونای پاییزی شروع شدن هوا هم بشدت سرد شد یهو

⁦رمان ناطوردشت و به اخراش رسوندم.زیاد خوشم نیومد ولی ادبیات خودمونیش و دوست داشتم.میبینی کتابی که درکل ازش خوشم نیومده رو دارم به سرانجام مرسونم ولی اونایی که جذاب بودن و تا نصفه رها میکنم! 

هنوز خیلی مونده...

هنوز حکمم نیومده فقط باید صبر کنم.جز خدا کی و دارم؟خدایا جز تو کی و دارم؟همیشه گیرتم مهربون باش فدات شم

۰ نظر ۳ لایک

دویست و هفده

عجب صبری طبیعت ساخته واسه ما

عجب کوهی بجا مونده ازم....

 گاهی وقتا مثل امشب بخودم میگم:

«من»دیگه کی بودم

بااین همه بازم میتونم ی سوژه پیدا کنم قاه قاه بخندم

مثال: بنده تونستم دو گرم وزن کم کنم،برگشتم به داداشم گفتم شبیه هومن برق نورد شدی،بعدم فیروز صداش میزدم⁦:-\⁩ 

بیچاره هم نفخ داشت هم اینکه تازه امروز از ازمون محاسبات فارغ شد

 

+امروز صبح موقع انتخاب رشته برای بار چندم احساس رو پای خودم بودن بهم دست داد(اولیش کارهای بانکی بود،دومی تصمیمات مهمی که هفته پیش گرفته بودم)

ولی بدانید و اگاه باشید که یک شب کامل و از استرسش نتونستم بخوابم،دیشبم اصلا راحت نخوابیدم

پارسال داداشم برام انتخاب رشته کرد،خودشم وارد کرد.منم به شدت ازینکار هراس داشتم به ششدتتت دلشوره داشتم.  اما بیشتر اشفتگیم بخاطر این بود که نمی تونم بااین رتبه دانشگاه درست حسابی قبول بشم😥😥😥😥

خلاصه  بعداز اینکه دکمه تایید رو زدم فهمیدم هییییییچی نداشت .میگن ادم باید با ترس هاش مواجه بشه اینجاست.

واقعا امیدوارم این بار دیگه نتیجه پایین تر از حد انتظارم نباشه

+دلم هدفون خواست اهنگ تی ام بکس گوش بدم باهاش:

تی تی تی امممم،چته؟؟ بم بگو چته؟...دی:

 

راستی امروز جمعه بود،طبق عادت خودمو ترکوندم اینقدر که غذا خوردم.کیک شکلاتی خیس درست کردم نمی‌دونم چجوری شده.بعد از خنک شدن تست نکردم گذاشتم فردا بخوریم که یادم رفت رژیمو

 

 

۱ نظر ۱ لایک

چه زمانی واجبه که دروغ بگیم(۱)

خب وقتی که مثل من کنکور رو تر زدین و فامیل ازتون پرسیدن که چیکار کردی

قطعا دروغ بگین،قطعا

اصلا دروغ نگفتن گناهه تو این شرایط

بدترین چیز اینه که ددااشت همون موقع که رتبتو بهش میگی می‌ره می‌ذاره کف دست نامزدش

بعدم نامزدش که خودش رشتش شیمی فلان جا بوده(!) فک میکنه من گاوم

بگذریم که خودشم تلفنی بهم زنگ زد که رتبه چندشد

اخه من نمی فهمم چرا اینقدر بد ذاتیم

نمی فهمم این همه انرژی بد فرستادن برای این و اون به چه علته😐

تو برو خود را باش خداوکیلی

چرا این کرونا زودتر گورش و گم نمیکنه من ازین محیط مسموم خلاص شم(حالا سوال اینه بدون گوشی و کوله و لباس کجا میخوای بری؟!)

خدایی من نمی‌دونم چیکار کردم که حقم اینه

هروز یکجوره

اون قضیهٔ تصمیمات مهمم که تنها امیدم به اون بود هی داره کش میاد😑حالا حالا ها باید بمونم تو خماریش

خدایا دستت درد نکنه 

خیلی ممنون

اگه از همین الان بدونم بیست سال بعدی هم جز حقارت چیز دیگه ای  نصیبم نمیشه همین الان رگم میزنم خب

درحال حاضر هیچ چی و هیچ کسی برای از دست دادن ندارم

 

 

۲ نظر ۲ لایک

پول میخوام

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آرشیو مطالب
مهر ۱۴۰۴ ( ۶ )
شهریور ۱۴۰۴ ( ۱۰ )
مرداد ۱۴۰۴ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۴ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۴ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۴۰۴ ( ۳ )
فروردين ۱۴۰۴ ( ۹ )
اسفند ۱۴۰۳ ( ۴ )
بهمن ۱۴۰۳ ( ۲ )
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
آبان ۱۴۰۳ ( ۷ )
مهر ۱۴۰۳ ( ۳ )
شهریور ۱۴۰۳ ( ۱۶ )
مرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
تیر ۱۴۰۳ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۳ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۶ )
فروردين ۱۴۰۳ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۲ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۲ ( ۲ )
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱۰ )
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱۶ )
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
بهمن ۱۴۰۱ ( ۴ )
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۳ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۶ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۳ )
دی ۱۳۹۹ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۶ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۵ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۴ )
دی ۱۳۹۷ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
موضوعات
فیلم و سریال (۳)
تراوشات یک ذهن مریض (۳۳)
خاطره مثلا (۱۵)
نظرات شخصی (۱۴)
حس زندگی (۱۰)
امیدوآرزو (۶)
کنکور نوشت (۱۸)
اشخاص (۸)
فانتزیجات (۴)
روزنوشت (۱۸)
اهنگ (۴)
شعرناب (۱۲)
تمام ناتمام من باتو تمام میشود (۱)
قدرت گرفته از بلاگ بیان